تاریخ : پنجشنبه 19 بهمن 1391 | 08:40 ب.ظ | نویسنده : الیاس
قبل از این که برم سر کار تقریبا از صبح که از خواب بیدار میشدم تا شب که دیگه میخواستم بخوابم روی مجموعه نسل سوخاریم کار میکردم و فقط وسط هاش کمی که خسته میشدم میومدم نت و یه دوری میزدم و بعد دوباره میرفتم سراغ مجموعه شعرم .
تقریبا این 6 ماهی که اسمش بود بی کار هستم و خونه میخورم و میخوابم من داشتم شب و روز روی این مجموعه شعرم کار میکردم.
تا دو سه روز قبل از این که این کار جدیدم برام درست بشه دیگه مجموعه شعر نسل سوخاریم و کامل کردم و میخواستم برم دنبال مجوز و کار های دیگش که زد و این کار جدیدم برام درست شد و من هم که برای ادامه زندگی و انتشار بهتر مجموعه شعرم احتیاج به پول داشتم قبول کردم تا از ساعت 5 صبح تا 7 شب وقت و عمرم و بفروشم و به جاش پول بگیرم .
روز های اول هر روز میومدم و به نسل سوخاریم که مثل بچه ام بود میرسیدم و بهش اب و غذا میدادم و ساعت ها قبل از خواب همین طوری میشستم و بهش نگاه میکردم تا بخوابه و من هم برم بخوابم .
ولی بعد از یه مدت به کل مجموعه شعرم و فراموش کردم و اصلا یادش نبودم .
تا امروز که وقتی داشتم از دادگستری به خاطر مشکل قدیمی که برام همیشه جدیده برمیگشتم انگار مجموعه شعرم و دیدم که یه کوله مسافرتی بزرگ روی دوشش انداخته بود و مو های بلندش و نبسته داشت مثل همیشه بر خلاف جهت باد میرفت و از من دور میشد و دور میشد .
وقتی رسیدم خانه فهمیدم درست دیدم مجموعه شعرم از من ناراحت شده و برای همیشه از پیشم رفته ...
.: Weblog Themes By Pichak :.