تاریخ : دوشنبه 30 مرداد 1391 | 06:43 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
گـوش کن لعنـتی .........!
اینی که من می کـشم .... درد بـی تو بودن نیـست ....
تـاوان با تو بـودنه .......!


تاریخ : جمعه 27 مرداد 1391 | 06:55 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
سلامتیه اون پسری که…
۱۰سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت…
۲۰سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت….
۳۰سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه…!!!
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
...
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید…!



تاریخ : جمعه 27 مرداد 1391 | 06:50 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما بخوری متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت باران لعنتی! – این است معنی مادر. . .


تاریخ : جمعه 27 مرداد 1391 | 06:47 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
دلتنگی یعنی:
روبروی دریا ایستاده باشی اما...
خاطره ی یه خیابون خفه ات کنه!!


تاریخ : جمعه 27 مرداد 1391 | 06:40 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
زمان کوتاه است!!
و لحظات برگشت ناپذیر.
زندگی، حبابی بیش نیست.
ساده تر ببینیم
ساده تر بگیریم
ساده تر بخندیم..


تاریخ : جمعه 27 مرداد 1391 | 06:38 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟

جــایــی کـه

نـه حـــق خــواسـتن داری

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن


تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:58 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
بخواب ای دختر معصوم آزربایجانی که فرش آزربایجان تارو پودش بدبختی ایست
بخواب ای دختر معصوم آزربایجانی که هر روز از 7 صبح تا 7شب در خانه ای کاهگِلی قالی هریس آزربایجان را گره می زدی اما حاصل دست رنج ات هم معنوی و هم مادی به جیب دیگران و با نام فرش پارسی به دنیا معرفی می شد.
بخواب که فرش آزربایجان تارو پودش بدبختی ایست


تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:48 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
خدایا ، ناراحت نشی از دستم ...
دلگیرم ازت ... آخه اونا که گناهی نداشتن ... :(
نمی دونم شاید حکمته .... !!!


تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:40 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
هوای "خانه" چه دلگیر می شود گاهی ،
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی ...
به سوی خویش مرا میكشد،
چه خون و ...
چه "خاك" ...!

بگیر دست مرا ، ای آشنای درد ... بگیر ...

برچسب ها: چه دلگیر، ای اشنای درد، شعر، داستان، هنر، خانواده اهورا،  

تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:19 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
 
آدمها ساده می آیند...
ساده دلت را با خود میبرند...
ساده خسته میشوند از دلت...ساده دلت را می اندازند دور...
می شکنند...ساده میروند...
به همین سادگی!
...
میبینی!
آدمها خیلی ساده اند!
خیلی!


برچسب ها: ساده می ایند، هنر داستان و شعر و ...، خانواده اهورا، شنیدن صداهایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند، شعر، دل شکستن، ادم های ساده،  

تاریخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 09:05 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا

تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی
...

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..


تاریخ : چهارشنبه 11 مرداد 1391 | 05:30 ب.ظ | نویسنده : افشین اهورا
چقدر سخته اونی که دنیات بود
حالا دنیایی یکی دیگست

تا آخرش مال اونه
دیگه یکی دیگه رو عزیزم صدا میکنه
...

توام باید فقط روزها رو شب کنی تا شاید یه روز از یادت بره
تا شاید یکی دیگه بیاید و کلی تلاش کنه تا جای اونو برات پر کنه


تعداد کل صفحات : 11 ::      1   2   3   4   5   6   7   ...  

  • امیر خان
  • انجمن مورفولوژی جغرافیایی
  • کارت شارژ همراه اول
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات