ای شب از روی تو رنگین شده
سینه ام از عطرتو سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچوبارانی که شویدجسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزام من
آتشی درسایه ی مژگان من
ای زگندم زارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه هاپربارتر
ای دربگشوده برخورشیدها
درهجوم ظلمت تردیدها
باتوام دیگر،زدردی بیم نیست
هست اگر،جزدردخوش بختیم نیست
ای دوچشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده برچشمان من
پیش از اینت گرکه خودرا داشتم
هرکسی را ((تو)) نمی انگاشتم
دردتاریکی ست دردخواستن
رفتن و بیهوده خودرا کاستن
سرنهادن برسیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
درنوازش نیش ماران یافتن
زهردرلبخند یاران یافتن
زرنهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنه ی بازارها
ای نگاهت لای لای سحربار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیم خواب
شسته از من لحظه های اظطراب
خفته در لبخندفرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرابا شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
(( فروغ فرخزاد ))
به جون خودم منم خسته شدم ورسیدم به مرزدیوانگی ....