وقتی میام وب و نگاه میکنم به سالهای پشت سرم
به سالهایی که انگار من نبودم و یکی دیگه بوده
به اون موقعی که با هزار امید و نگرانی و دل مشغولی
با هزار چون و چرا و اما و اگر
این وبلاگ رو ساختم و تمام دل نگرانیهامو مینوشتم
به موقعی که تنها بودم و شروع کردم به یار کشی و
این در و اون در زدن برای یافتن دوست
به اون موقعی که یه عالمه دوست پیدا کردم و با هم
درد و دل میکردیم
وقتی به اون روزا برمیگردم واقعا غبطه میخورم به اون دوران و میگم
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم
کاش در همان دوران میماندیم
و الان میفهمم که هر چقدر برای زندگی دست و پا بزنی
و برنامه ریزی کنی باز بی فایدس
چوون زندگی همیشه ساز خودشو میزنه
و مجبورت میکنه که به سازش برقصی
سعی میکنم دوباره بیام و بنویسم
از همه چی و همه جا
باز چشم انتظار اومدنتون