تقدیم به آنکس که آفتاب مهرش از آستان قلبم هرگز غروب نخواهد کرد...


نویسنده :عرفان
تاریخ:چهارشنبه 10 خرداد 1391-12:55 ب.ظ

حرف دل...

شعر او زیبا بود،شعر من تکرار است...

جرم من تقلید است،لا اقل حرف دل است، خوب 

میدانم که سهراب مرا میبخشد، آخر او حرف دلش را 

زد ورفت،حرف من جا مانده...

پس چنین میگویم:

اهل شعرم،اهل تنهایی ودرد،پیشه ام فریاد 

است،کاسبم...کاسب دل،صادراتم شادی،وارداتم غم 

ودل،دوستانی دارم سردتر از سردی برف،گاه گاهی 

یخشان میشکند،گاه گاهی دلشان میسوزد ولی از 

روی ترحم...سرزمینی دارم،مردمانش همه 

دوست...ولی از روی ریا...خنده ام میگیرد!!!

مردمانش همه دلمرده...

        هرکجاهستم باشم...

              آسمان مال... من... است

   پنجره...

            فکر...

                   هوا...

                          عشق...                          

                             زمین مال... من ...است!!!



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:یکشنبه 7 خرداد 1391-11:44 ق.ظ

عشق...

بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس


به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیم


بیا با خود بیاندیشیم اگر یک روز تمام جاده های 


عشق را بستند


اگر یکسال چندین فصل برف بی کسی آمد


اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد


اگر یک شب شقایق مرد


                   تکلیف دل ما چیست ؟؟؟


و من احساس سرخی می کنم چندیست


ومن از چند شب پیشتر خوابم، نزول عشق را دیدم


چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد


چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک 


عاشق نمی ارزد


چرا بعضی تمام فکرشان ذکراست


و در آن ذکر هم یاد خدا خالی است


و گویی میوه ی اخلاصشان کال است


چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالی است


چرا در اقتصار راکد احساس این مکاره بازاران 


صداقت ...


                نیز دلالی است


کاش می شد لحظه ای پرواز کرد


حرفهای تازه را آغاز کرد


کاش می شد خالی از تشویش بود


برگ سبزی تحفه ی درویش بود


کاش تا دل می گرفت و می شکست


عشق می آمد کنارش می نشست


کاش با هر دل , دلی پیوند داشت


هر نگاهی یک سبد لبخند داشت


کاش لبخندها پایان نداشت


سفره ها تشویش آب ونان نداشت


کاش می شد ناز را دزدید و برد


بوسه رابا غنچه هایش چید و برد


کاش دیواری میان ما نبود


بلکه می شد آن طرف تر را سرود


کاش من هم یک قناری می شدم


درتب آواز جاری می شدم


آی مردم من غریبستانی ام


امتداد لحظه ای بارانیم


شهر من آن سو تر از پروازهاست


در حریم آبی افسانه هاست


شهر من بوی تغزل می دهد


هرکه می آید به او گل می دهد


دشتهای سبز , وسعتهای ناب


نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب


باز این اطراف حالم را گرفت


لحظه ی  پرواز بالم را گرفت


می روم آن سو تو را پیدا کنم


                    در دل آینه جایی باز کنم ...





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:سه شنبه 2 خرداد 1391-12:29 ب.ظ

داستان مملکت ما...

چهار نفر بودن به نامهای:


همه کس،هرکسی،یک کسی و هیچ کس

یک کار مهم بود که باید انجام میشد:

از همه کس خواسته شد که آنرا انجام دهد...

همه کس هم مطمئن بود که یک کسی آنرا انجام 

خواهد داد...

گرچه هرکسی هم میتوانست آنرا  انجام دهد...

اما حتی هیچ کس هم آنرا انجام نداد...

بک کسی از این موضوع عصبانی شد...

بخاطر اینکه این وظیفه همه کس بود...

همه کس هم پیش خود فکر کرد که حتما هر کسی 

میتواند آنرا انجام دهد...

در صورتی که حتی هیچ کس هم نفهمید که 

هرکسی هم آنرا انجام نخواهد داد...

سرانجام اینچنین شد که:

همه کس،یک کسی را به خاطر کاری که هرکسی 

میتوانست انجام دهد و حتی هیچ کس انجامش نداد 

مجازات وزندانی کرد!!!


..... لطفا از اول ولی با کمی تامل و تفکر بر روی نامها دوباره بخوانید!!!



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 




شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات