تقدیم به آنکس که آفتاب مهرش از آستان قلبم هرگز غروب نخواهد کرد...


نویسنده :عرفان
تاریخ:جمعه 15 اردیبهشت 1391-06:16 ب.ظ

دل زاری که من دارم...

نداند ر سم یاری،بیوفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد،دلازاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری،رهانم از گرفتاری

دل آزاری دگر جوید،دل زاری که من دارم

بخاک من نیفتد،سایه سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا،گهی دستی زنم بر سر

بکوی دلفریبان،این بود کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه هردم میرود سویی

زبستر میگریزد طفل بیماری که من دارم

زپند همنشین،درد جگرسوزم فزونتر شد

هلاکم میکند آخر پرستاری که من دارم

رهی،آن مه بسوی من به چشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف،خریداری که من دارم


                                          ((رهی))



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:جمعه 8 اردیبهشت 1391-09:08 ب.ظ

تاکجا؟؟؟

تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟


تا به کی بازیچه بودن در دست سرنوشت؟

تا به کی باید با ضربه های درد رام شد؟

یا فقط با گریه های بیقرار آرام شد؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟

خسته ام از زندگی با غصه های بیشمار...


دل نوشت: خسته شدم بخدا...چه بده بلاتکلیفی!



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391-12:17 ب.ظ

شعله سرکش...

لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد


شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد

سوسن وگل،آسمانی مجلسی آراستند

روی وموی،مجلس آرای توام آمد به یاد

بود لرزان،شعله شمعی در آغوش نسیم

لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد

در چمن، پروانه ای آمد،ولی ننشسته رفت

با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد

از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید

اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد

پای سروی جویباری زاری از حد برده بود

های های گریه در پای توام آمد به یاد

شهر،پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی

از تو ودیوانگی های توام آمد به یاد

                                    ((رهی معیری))



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391-12:08 ب.ظ

لوچ...

دهقان پیر با ناله میگفت:ارباب!آخر درد من یکی دوتا 


نیست.با وجود این همه بدبختی،نمیدانم دیگر خدا 

چرا بامن لج کرده وچشم تنها دخترم را چپ آفریده 

است؟؟

دخترم همه چیز را دوتا میبیند!!

ارباب پرخاش کرد که بدبخت!!چهل سالست که نان 

مرا زهر مار میکنی مگر کوربودی،ندیدی که چشم 

دختر من هم چپ است!!

گفت:چرا ارباب دیدم...اما...

چیزی که هست،دختر شما همه این خوشبختیها را 

دوتا میبیند....ولی دختر من،این همه بدبختیهارا...



داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 

نویسنده :عرفان
تاریخ:شنبه 2 اردیبهشت 1391-06:22 ب.ظ

خیلی سخته...

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای

 

کسی بفهمه...


خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی ، اما

 

 

ندونه ...

 


خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد

 


 فراموشش کنی ...

 

 

خیلی سخته که عشق رو از نگاه کسی بخونی ،

 

 

اما نتونه بهت بگه ...

 

 

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو

 

                     

                  بدون حضور خودش جشن بگیری ...





داغ کن - کلوب دات کام
نظرات() 




شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات