52-دوره 6ام کموتراپی
یکم مرداد بود که من برای دوره 6ام کموتراپی بستری شدم.51 کیلو بودم.پرستارا داروهامو چک کردن.من خودم گفتم دکتر یادش رفته هپارین بنویسه.یکیشون گفت:شماها لازم دارین.من به دکتر میگم.گفتم بگین،نه من نه شما.گفت حالا برو سر تختت بیایم سوزن پورتتو بزنیم.گفتم لیدوکائین یادتون نره.گفت نداریم.ولی وقتی اومد آورد.بالاخره بعد از سه بار سوراخ شدن،سوزنو زدن سر جای مورد نظر.و بیکربنات رو وصل کردن که ادرار قلیایی بشه.شب که دکتر جون اومد یکی از پرستارا هم باهاش اومد.دکتر خندید گفت:اگه گفتی چی یادم رفته؟منم یه نگا به خانوم کردم گفتم شما گفتین؟؟گفت :نه دکتر خودش فهمید. (گفتم آره جون ...)
دکتر گفت:نه خودم عمدا نذاشتم.چون هم تمایل نداشتی وهم خیلی لازم نداری.اینجا بود که بالاخره بعد از 3ماه اختلاف نظر منو دکترسر هپارین و اناکساپارین با عقب نشینی دکتر جون به اتمام رسید.(دکتر جون ببخشید!!!)دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادم.تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن.
وبعد ازتموم شدن (MTX) برای اینکه اثرات مضرش خنثی بشه (ریبوفولین وصل میکردن).تا اینکه سطح (MTX)به کمتر از5%برسه.به نظرم یه جور مکمل بود که توش فولیک اسید داشت.عصری که تموم شد، درسا میخواست بره کارت همراه بگیره.گفتم منم میام.داشتم میرفتم،به خانوم سبحانی گفتم ماداریم میریم!گفت دیگه اجازه هم نمیگیره!!.حداقل چادر سرت کن.گفتم ندارم.گفت از چادر رنگی های نمازخونه بردار.گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاط.ماه رمضان بود.گفتم بستنی میخوام.درسا رفت واسم خرید.حالا نمیدونستم کجا بخورم کسی نبینه.رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود.من بعد از گرفتن اولین داروم به شدت بی اشتها میشدم حتی صورتم قرمز میشد و چشام سوز میزد
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
دکتر گفت:نه خودم عمدا نذاشتم.چون هم تمایل نداشتی وهم خیلی لازم نداری.اینجا بود که بالاخره بعد از 3ماه اختلاف نظر منو دکترسر هپارین و اناکساپارین با عقب نشینی دکتر جون به اتمام رسید.(دکتر جون ببخشید!!!)دکتر گفت(WBC)پایینه،ولی داروهاتو میزنیم.رفتی خونه حتما (G-CSF)بزن.از فردا صبحش داروهام شروع شد.وطبق معمول دوره های زوج هر 6ساعت باید (U/A)میدادم.تا 24 ساعت اول (MTX)وصل بود .قبل هر دارو یه کیتریل میزدن واسه جلوگیری از تهوع.این دوره چون از داروهای دوره قبلیم مونده بود دیگه داروی جدید نگرفتم.من هیچوقت داروی ایرانی نگرفتم .متاسفانه کیتریل 2تا داشتم ولی 4تا لازم داشتم که از همون کیتریل های ایرانی تو بخش استفاده کردن.
وبعد ازتموم شدن (MTX) برای اینکه اثرات مضرش خنثی بشه (ریبوفولین وصل میکردن).تا اینکه سطح (MTX)به کمتر از5%برسه.به نظرم یه جور مکمل بود که توش فولیک اسید داشت.عصری که تموم شد، درسا میخواست بره کارت همراه بگیره.گفتم منم میام.داشتم میرفتم،به خانوم سبحانی گفتم ماداریم میریم!گفت دیگه اجازه هم نمیگیره!!.حداقل چادر سرت کن.گفتم ندارم.گفت از چادر رنگی های نمازخونه بردار.گفتم با اینا میرن مشهد نه حیاط.خلاصه که یه چادر دادن و مارفتیم حیاط.ماه رمضان بود.گفتم بستنی میخوام.درسا رفت واسم خرید.حالا نمیدونستم کجا بخورم کسی نبینه.رفتیم رو یه نیمکت گوشه حیاط که هیشکی نبود.من بعد از گرفتن اولین داروم به شدت بی اشتها میشدم حتی صورتم قرمز میشد و چشام سوز میزد
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:04 ب.ظ ] [ بهار ]