9- دومین مغز استخوان بی حاصل
بعد نمونه گیری اول که تقریبا بی فایده بود،دکتر(ن-ق) گفت دوباره باید ازت نمونه بگیریم.اینبار ازاسترنوم(جناغ سینه).ما هم قبول کردیم.و رفتیم برای نمونه گیری دوم،متاسفانه وسایلشون هم حاضر نبود،یه دونه آمپول لیدوکائین زد توی سینه من،بعد وقتی سوزنو بهش دادن،گفت این سوزن واسه استرنوم خوب نیست،رزیدنتا گفتن باید از پایین بیاریم،تا رفتن بیارن کللللی طول کشید،دکتر گفت:بی حسیش رفته و یه لیدوکائین دیگه خالی کرد توی سینه من،همچین هم با تعجب به من میگفت:درد میکنه؟؟(تو دلم گفتم:راحت باش،شما که دردت نمیاد،ما هم که ...)
((در جریان باشیدکه فقط بافت بی حس میشه و امکان بی حس کردن استخون وجود نداره،در تمام مدت یه درد تیرکشنده بیمارو آزار میده و بهتره با یه داروی سداتیو (خواب آور) ،هوشیاری بیمارو از بین ببرن،ولی اونجا...))
بدون هـــــــــــــــیچ داروی سداتیوی نمونه میگرفتن،یه جوری که آدم همه چیزو به چشم میدید و حس میکرد
خودش نمونه رو میگرفت رزیدنتا لام میکشیدن.خیلی آسپیره کرد و چرخوند،ولی فقط یه ذره خون توی سرنگ اومدسوزنو درآورد،زد بالاتر،خودش رفت کنار،داد دست رزیدنتش،اونم دو دستی افتاده بود روی استرنوم منو، هی آسپیره میکرد.حس میکردم قفسه سینم داره از جاش کنده میشه!!!
آخرش من در حالی بلند شدم که استرنوم از 2 جا سوراخ و تمام لباسام خونی بود و (ن-ق)به رزیدنتاش میگفت همه لامارو خراب کردینخلاصه با تلاش آقایون اطبا مقداری خون(که بجای مغز استخون گرفته بودن)،ریختن تو شیشه و باز هم بابا اینا بردن آزمایشگاه بیرون بیمارستان...
متاسفانه جواب دومی هم چیزی رو مشخص نکرد،وقتی دکتر ن-ق اومده بود پیش من میگفت:پولپ ندادی!!فقط سلول واکوئل دار دادی!!!
یعنی دلم میخواست...،آخه به من چه شما نتونستین درست نمونه بگیرین ؟؟!!
بعد از گرفتن اون همه آنتی بیوتیک ودگزامتازون تقریبا به وضع مطلوبی رسیده بود.ما هم که(طی اون 15-16روز) تشخیص درستی از اونا ندیدیم با رضایت شخصی اومدیم بیرون.البته به من گفتن دوباره آزمایش بده،
البته اون فلوشیپ عقیده داشت که من باید سی وی لاین بذارم واونها درمان رو شروع کنند،و خیلی مصر بود که من علائم لنفوم بورکیت رو دارم و هرچی سریعتر باید درمان بشم.فقط روز آخر یه فوق تخصص خون اومد منو ویزیت کرد و گفت بالاخره یه تشخیص بذارین و شروع کنید دیگه... ،ما هم که به اونا اعتماد نداشتیم ،خودمونو مرخص کردیم.فقط تو این مدت یه دکتر(ف-ش) بود که از بقیه بیشتر برای مریض ارزش قائل بود.قرار شد هفته بعد من دوباره آزمایش بدم،
موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،
((در جریان باشیدکه فقط بافت بی حس میشه و امکان بی حس کردن استخون وجود نداره،در تمام مدت یه درد تیرکشنده بیمارو آزار میده و بهتره با یه داروی سداتیو (خواب آور) ،هوشیاری بیمارو از بین ببرن،ولی اونجا...))
بدون هـــــــــــــــیچ داروی سداتیوی نمونه میگرفتن،یه جوری که آدم همه چیزو به چشم میدید و حس میکرد
خودش نمونه رو میگرفت رزیدنتا لام میکشیدن.خیلی آسپیره کرد و چرخوند،ولی فقط یه ذره خون توی سرنگ اومدسوزنو درآورد،زد بالاتر،خودش رفت کنار،داد دست رزیدنتش،اونم دو دستی افتاده بود روی استرنوم منو، هی آسپیره میکرد.حس میکردم قفسه سینم داره از جاش کنده میشه!!!
آخرش من در حالی بلند شدم که استرنوم از 2 جا سوراخ و تمام لباسام خونی بود و (ن-ق)به رزیدنتاش میگفت همه لامارو خراب کردینخلاصه با تلاش آقایون اطبا مقداری خون(که بجای مغز استخون گرفته بودن)،ریختن تو شیشه و باز هم بابا اینا بردن آزمایشگاه بیرون بیمارستان...
متاسفانه جواب دومی هم چیزی رو مشخص نکرد،وقتی دکتر ن-ق اومده بود پیش من میگفت:پولپ ندادی!!فقط سلول واکوئل دار دادی!!!
یعنی دلم میخواست...،آخه به من چه شما نتونستین درست نمونه بگیرین ؟؟!!
بعد از گرفتن اون همه آنتی بیوتیک ودگزامتازون تقریبا به وضع مطلوبی رسیده بود.ما هم که(طی اون 15-16روز) تشخیص درستی از اونا ندیدیم با رضایت شخصی اومدیم بیرون.البته به من گفتن دوباره آزمایش بده،
البته اون فلوشیپ عقیده داشت که من باید سی وی لاین بذارم واونها درمان رو شروع کنند،و خیلی مصر بود که من علائم لنفوم بورکیت رو دارم و هرچی سریعتر باید درمان بشم.فقط روز آخر یه فوق تخصص خون اومد منو ویزیت کرد و گفت بالاخره یه تشخیص بذارین و شروع کنید دیگه... ،ما هم که به اونا اعتماد نداشتیم ،خودمونو مرخص کردیم.فقط تو این مدت یه دکتر(ف-ش) بود که از بقیه بیشتر برای مریض ارزش قائل بود.قرار شد هفته بعد من دوباره آزمایش بدم،
موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،
[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 05:54 ب.ظ ] [ بهار ]