بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

63-دوره 8ام و مقدمات (GBP)

درسا میگفت:بیا صبحانه بخور،منم داشتم گریه میکردمconnie_wimperingbaby.gif،زنگ زد آزمایشگاه،گفت وقتی نمیشه،نباید به هر قیمتی از مریض خون بگیریدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.البته اونا هم کار خودشونو توجیه کردن.من لپ تاپمو آوردم،تو وب مشترکم با دوستام یه پست گذاشتم واسه روز دختر،خانم زند(مسئول بخش)اومد پیشمون.باهامون کلی حرف زد.وبمون هم بهش نشون دادم.ظهر بود که جواب(CBC)اومد.(WBC)اومده بود بالا.آقای مرادی دارومو آورد.1200mg  متوترو کسات توی یه سرم.عصری دکتر جون اومد.بهش گفتم 1200mg خیلیییییی زیاده.من میخوام برم دانشگاه.با این مقدار دارو من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم برمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.دکتر گفت وزنت چقده؟گفتم 52کیلو .گفت قدت چی؟گفتم 165 .یه ذره با خودش حساب کرد،گفت ما باید 1600تا بدیم تازه 20%کمش کردیم.گفتم اااادستون درد نکنه!!
گفت فردا میام نخاعیتو میزنم
.من داشتم تو لپ تاپم جک میخوندم،یه رزیدنته اومده بود از حاج خانوم تخت کناری شرح حال بگیره،منم هی به جکا میخندیدم،به نظرم بنده خدا رزیدنته فکر کرد به اون میخندم.شب احساس کردم صدام تغییر کرده،گلوم درد میکرد،آبریزش بینی هم داشتم.گفتم وااااااااای بازم سرما خوردم.خانوم حیدرزاده(پرستار)بهم قرص ویتامین ث داد،درسا هم کلی پرتقال ولیمو شیرین داد خوردم.ماسک هم زدم.صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود.ظهر ساعت 12 بود که خانم متقیان اومد پانسمان پورتمو عوض کنه.گفتم صبر کنید من از آخرین قطرات (MTX)فیلم بگیرم.خدا رو شکر آخرین باری بود که اون رنگ زرد نفرت انگیزو میدیدم.میخواستم مهمونی خداحافظی بگیرمHello.آقای مرادی اومد سیتارابین وصل کرد.منم سرم رو باز کردم و رفتم استیشن.دوشنبه بود.به خانم زند گفتم 4شنبه من میخوام مهمونی بگیرم،گفت 4شنبه ما نیستیم،میریم دارآباد،فردا بگیر،گفتم اگه بخوایم کیک سفارش بدیم واسه فردا صبح حاضر نمیشه.گفت:خب شما هم با ما بیاین دار آباد!!.منم گفتم خیلی راحت نیستم.قرار شد جای کیک شیرینی بگیریم.فیلم تولدم هم به خانم زند ودانش دوست نشون دادم،خانم دانش دوست میگفت مریض (7B)متاستاز داده به (ICU).
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدزنگ زدم به مامان گفتم واسم کارت بیار تا مهمونامو دعوت کنم.مامان اینا که اومدن ملاقات بهشون گفتیم واسه فردا شیرینی،خوراکی،وسایل تزئینی بیارن. کارت هم آورده بود.منم یه متن قشنگ از اینترنت پیدا کردم وتو همه کارتا نوشتم.کارت بخش رو بردم چسبوندم رو برد استیشن.




موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /مهمونی خداحافظی/،

[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 08:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات