18- دوره دوم ومغز استخوان چهارم
14 فروردین بود که بعد از شادی نه چندان بلند عید رفتیم بیمارستان..صبح که رفتیم بخش پرستارا با نگاه اول نشناختن ،واقعا تغییر کرده بودم.بعدش هم توی یه اتاق 3تخته بستری شدم.52کیلو بودم.برای من که 20روز تنها تو یه اتاق بودم انگار یه کم سخت بود که توی اتاق3 تخته باشم.یکیشون یه خانم مسن بود ،شاید 80 ساله یا بیشتر، اکثر نوه ها و بچه هاش که اندازه یه مینی بوس آدم میشدن موقع ملاقات میومدن،و همه تختم پر میشد از اقوام اون حاج خانم.
در واقع توی اون دوره بعد از کلی کلنجار با خودم، من بیماریم رو قبول کرده بودم ولی هنوز برام سوال بود،که چرا من؟؟شاید اگه کل دفترم هم با این جمله پر میکردم،نمیتونستم هـــــــــــیچ جواب قانع کننده ای پیدا کنم!!!.داروهای این دوره متوتروکسات،سیتارابین ،ریبو فولین بود.قبل از گرفتن متوتروکسات (PH)ادرار باید قلیایی میشد،وبرای قلیایی شدن توی سرم بیکربنات میریختن،بدبختی اینجا بود که هر 6ساعت هم برای کنترل بایدآزمایش ادرار (U/A)میدادم.که البته حین گرفتن دارو هم نباید جریان بیکربنات قطع میشد،به یه دستم بیکربنات و به اون یکی دستم متوتروکسات وصل بود.واقعا (U/A)با اون دو تا سرم غوز بالا غوز بود.یه جوری که آنژیوکت هام فقط یه روز دوام میاورد..روز دوم دکتر از من (BM)گرفت.با(LP-گرفتن مایع نخاعی)،نتیجه بد نبود.2روز که از گرفتن داروهام گذشت،به شدت بی اشتها شدم.تازه یه مشکل دیگه هم پیش اومد (constipation)که مجبور شدم سی لاکس بخورم.قلیایی نشدن ادرار هم یه دردسر دیگه بود که علاوه بر بیکربنات باید استازولامید هم میخوردم.یه روز صبح که این دو تا قرص رو با هم خوردم،به خاطر داغ بودن آبی که ریخته بودم قرص رو بدون آب خوردم،
این 2تا با بیکربنات دست به دست هم تبدیل به یه مثلث شدن و از حلق تا معده من سوخت.واقعا شرایط بدی بود،به دکتر گفتم همه این مسیر میسوزه،گفت آندوسکوپی مینویسم،منم که خیلی میترسیدم گفتم نه احتمالا مال اون قرصا باشه،در مورد بی اشتهاییم هم دکتر گفت درمان اون یه کم سخته.....(اون موقع قیافه من دیدنی بود) فکر کنم قابل تحمل ترین خوراکی چیپس و پفک بود.بعد از (MTX)ریبوفولین وصل میکردن،واسه کنترل اثرات (MTX).تو اون مدت سه بار هم سطح (MTX)رو توی خون چک کردن تا رسید به کمتر از 5%که مناسب بود.بعد از اونا سیتارابین رو شروع کردن.اولین باری بود که آقای گرایلی
(سوپروایزر بانک خون)رو میدیدم.من که تا اون موقع ندیده بودمش، فکر میکردم از رزیدنتاست،وقتی خودش گفت تازه شناختم.اومد حالمو پرسید.
روز آخر یه خانومی رو آوردن تخت کناری من،خیلی حالش بد بود،کنسر متاستاتیک داشت،واقعا حالش منو میترسوند.میگفتم نکنه منم یه روزی اینجوری بشم.آقای مرادی دارومو آورد.میگفت:تو چرا انقد بی حالی؟؟گفتم تا صبح ما بیدار بودیم،بس که حال اون خانوم بد بود و بالا سر ما رفت و آمد بود.دهنم بازم زخم شده بود،فقط دوس داشتم چیزای خنک بخورم.دوره های اول خیلی داروهامو نمیشناختم.نمیدونم بعدش چی دادن،
ولی بعد از8روز من درحالیکه اعصاب داغون و حال جسمی افتضاحی داشتم،مرخص شدم.وبه صورت پروفیلاکسی(پیشگیرانه)سه مدل قرص برای مصرف خونه بهم دادن.سیپروفلوکساسین،فلوکونازول،آسیکلوویر
که روزی 2بار ازهرکدوم باید میخوردم.
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، آسپیراسیون مغز استخوان،
در واقع توی اون دوره بعد از کلی کلنجار با خودم، من بیماریم رو قبول کرده بودم ولی هنوز برام سوال بود،که چرا من؟؟شاید اگه کل دفترم هم با این جمله پر میکردم،نمیتونستم هـــــــــــیچ جواب قانع کننده ای پیدا کنم!!!.داروهای این دوره متوتروکسات،سیتارابین ،ریبو فولین بود.قبل از گرفتن متوتروکسات (PH)ادرار باید قلیایی میشد،وبرای قلیایی شدن توی سرم بیکربنات میریختن،بدبختی اینجا بود که هر 6ساعت هم برای کنترل بایدآزمایش ادرار (U/A)میدادم.که البته حین گرفتن دارو هم نباید جریان بیکربنات قطع میشد،به یه دستم بیکربنات و به اون یکی دستم متوتروکسات وصل بود.واقعا (U/A)با اون دو تا سرم غوز بالا غوز بود.یه جوری که آنژیوکت هام فقط یه روز دوام میاورد..روز دوم دکتر از من (BM)گرفت.با(LP-گرفتن مایع نخاعی)،نتیجه بد نبود.2روز که از گرفتن داروهام گذشت،به شدت بی اشتها شدم.تازه یه مشکل دیگه هم پیش اومد (constipation)که مجبور شدم سی لاکس بخورم.قلیایی نشدن ادرار هم یه دردسر دیگه بود که علاوه بر بیکربنات باید استازولامید هم میخوردم.یه روز صبح که این دو تا قرص رو با هم خوردم،به خاطر داغ بودن آبی که ریخته بودم قرص رو بدون آب خوردم،
این 2تا با بیکربنات دست به دست هم تبدیل به یه مثلث شدن و از حلق تا معده من سوخت.واقعا شرایط بدی بود،به دکتر گفتم همه این مسیر میسوزه،گفت آندوسکوپی مینویسم،منم که خیلی میترسیدم گفتم نه احتمالا مال اون قرصا باشه،در مورد بی اشتهاییم هم دکتر گفت درمان اون یه کم سخته.....(اون موقع قیافه من دیدنی بود) فکر کنم قابل تحمل ترین خوراکی چیپس و پفک بود.بعد از (MTX)ریبوفولین وصل میکردن،واسه کنترل اثرات (MTX).تو اون مدت سه بار هم سطح (MTX)رو توی خون چک کردن تا رسید به کمتر از 5%که مناسب بود.بعد از اونا سیتارابین رو شروع کردن.اولین باری بود که آقای گرایلی
(سوپروایزر بانک خون)رو میدیدم.من که تا اون موقع ندیده بودمش، فکر میکردم از رزیدنتاست،وقتی خودش گفت تازه شناختم.اومد حالمو پرسید.
روز آخر یه خانومی رو آوردن تخت کناری من،خیلی حالش بد بود،کنسر متاستاتیک داشت،واقعا حالش منو میترسوند.میگفتم نکنه منم یه روزی اینجوری بشم.آقای مرادی دارومو آورد.میگفت:تو چرا انقد بی حالی؟؟گفتم تا صبح ما بیدار بودیم،بس که حال اون خانوم بد بود و بالا سر ما رفت و آمد بود.دهنم بازم زخم شده بود،فقط دوس داشتم چیزای خنک بخورم.دوره های اول خیلی داروهامو نمیشناختم.نمیدونم بعدش چی دادن،
ولی بعد از8روز من درحالیکه اعصاب داغون و حال جسمی افتضاحی داشتم،مرخص شدم.وبه صورت پروفیلاکسی(پیشگیرانه)سه مدل قرص برای مصرف خونه بهم دادن.سیپروفلوکساسین،فلوکونازول،آسیکلوویر
که روزی 2بار ازهرکدوم باید میخوردم.
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، آسپیراسیون مغز استخوان،
[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 09:06 ب.ظ ] [ بهار ]