بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

1- اولین قدمها

همه چیز از یه درد ساده ی قفسه سینه شروع شد.درست زمانیکه ما برای امتحانات دی ماه که پایان ترم 4بود اومده بودیم فرجهReading a Book.اولش حس خوبی بود چون حدود یک ماه فرجه داشتیم ،این حس خوب وقتی خراب شد که هفته اول فرجه ها، من درد قفسه سینه گرفتم.
بهش اهمیت ندادیم ،فکر کردیم یه سرما خوردگی ساده است
.اوضاع وقتی بدتر شد که این درد 1روز طول کشیدو غیر قابل تحمل شد.البته قبل از رفتن به درمانگاه همه چیز رو امتحان کردم مثل:گرم کردن،قرص هیوسین،پرپرانول،آمپول دگزامتازون که همه بی فایده بودن.شب ساعت 12بود که رفتیم درمانگاه درحالیکه تب داشتم،نوار قلب گرفتن ، و هیچ مشکلی نبود. بعد هم یه سرم دکستروز با آمپول سفتریاکسون ودگزامتازون زدن .یه کم بهتر شدم واومدیم خونه.شاید هفته اول دی ماه 91بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:15 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات