24- رفتن به بخش 7B وبعد ICU
وقتی رفتیم بخش خانوم سبحانی اومد ازم رگ گرفت(آخر (IVگرفتن:رگ گیری))،با یه عالمه خون واسه آزمایش های مختلف.من بخاطر اون همه آب داغ که خورده بودم ،شدیدا نیاز به wc داشتم.ولی خیلی بی حال بودم ونمیتونستم برم،خلاصه به زور پا شدم و رفتم.وقتی خواستم بیام بیرون فقط یادمه که جیغ زدم و گفتم درساااااااااا !!وقتی چشامو باز کردم دیدم روی تختم ،همه ی پرستارا با دکتر قدیانی بالا ی سرم وایسادن و دارن صدام میکنن.بعد از اون برای من مانیتورگذاشتن. با یه ماسک هم اکسیژن میگرفتم.یادمه که فشارم 5بود،و خیلی گیج و منگ شده بودم.با یه پمپ انفوزیون هم دوپامین میگرفتم .اون روز حال من همینطوری موند،هیچی هم نتونستم بخورم.تمام شب رو هم بیدار بودم وبا حالت نشسته تند تند نفس میکشیدم تا فردا صبحش،درسا بهم صبحانه داد ولی همه رو بالا آوردم.دکتر هم 7صبح قبل تحویل شیفت اومد منو ویزیت کرد.من نمیدونم چی گفته بودن،ولی ساعت فکر کنم 9صبح بود که متخصص بیهوشی اومد و گفت اگه تا 10 دیقه دیگه اینتوبه (لوله گذاری برای تنفس مصنوعی)نشه ارست(ایست قلبی)میکنه.واقعا ترسناک بود مخصوصا واسه من که معنی اصطلاحاتشون رو میفهمیدم.تازه تو اون حال زارم به درسامیگفتم به دکتر بگو منو دست رزیدنتا نسپاره!!! دکتربیهوشی گفت کد 99هم اعلام کنید،درسا بیرون وایساده بود وقتی کد 99 (کد برای احیا بیمار)رو پیج کردن درسا در حالیکه مثل بارون گریه میکرد دوید توی اتاق،وقتی دید من نشستم ،خیلی خوشحال شد.آخرین چیزی که یادم میاد این بود که دکتر بیهوشی گفت رگاش به درد نمیخوره،...........باید بره آی سی یو.دیگه هیچی نفهمیدم
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /اینتوبه/،
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /اینتوبه/،
[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 07:28 ب.ظ ] [ بهار ]