بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

37-شب و صبح قبل از تولدم

 شب تلخی بود.(خانوم...)میگفت با ما قهری؟(په.نه.په...رفتم زیر ملافه هوا خوری)،مارو تولدت دعوت نمیکنی؟گفتم همه دعوتن،شما هم بیاین.
بالاخره صبح شد وشیفت عوض شد.صبح خانوم محمدی پرستارم بود.خیلی مهربون بود. دکتر فرمند (متخصص ریه )اومد منو ویزیت کرد،گفت حالا زوده اکس تیوب بشه
.منم به خانوم محمدی گفتم به درسا زنگ بزنه بگه همه میدونن امروز تولد منه،منتظر نمونه تا لوله ها رو  باز کننgirl_to_take_umbrage2.gif،مثل اینکه تا چند روز دیگه  قرار نیست این اتفاق بیفته.درسا هم گفته بود،نه ما همه کارارو کردیم.بهش بگید نگران نباشه .یه خانوم دکتر هم اومد گوشمو دید،گفت مشکلی نیست.دردش عوارض داروهاست.آقای اردلان(کمک بهیار)رفت مشهد گفت واست خیلی دعا میکنم..فکر کنم نزدیکای ظهر بود،خانم ابولقاسمی(کمک بهیار)اومد گفت:میخوای بری حموم؟؟گفتم آره..ولی چه جوری با ونتیلاتور؟؟گفت توی حموم دستگاه داریم.بعدش منو با یه تخت دیگه که دورش میله داشت بردن حموم.همینجوری دراز کشیده منو شستن تمام مدت هم داشتم اکسیژن میگرفتم.(وقتی آوردنم سر تخت بهم گفت یادت باشه اولین کادو رو من بهت دادم.بردمت حموم.کادوی خیلی قشنگی بود)مخصوصا واسه من که بیشتر از 8-9 روز بود (CBR)بودم.البته هرروز لباسا و ملافه هام رو عوض میکردن،ولی جای حموم رو نمیگرفت.بعدش هم یه لباس سفید مایل به سبز کردن تنم.فکر کنم آبرومندانه ترین لباسی بود که توی (ICU)تنم کردن.بعد اون دیگه من منتظر بودم تا مامان اینا بیان



موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
برچسب ها: /تولد در آی سی یو/،

[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 01:09 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات