38-تولدم توی (ICU)
گفته بودن تولد رو بعد ساعت ملاقات بگیرین.ومن بی صبرانه منتظر بودم ساعت 4 بشه.ساعت 4 یکی از پرستارا(خانوم شیخی)اومد گفت مامانت اینا اومدن.یه عالمه خوراکی و بادکنک واست آوردن.طفلی درسا فک کنم لپش رگ به رگ شده بودوآخه 20 تا بادکنک رو تنهایی باد کرده بود .پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن.(فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره،قبل اومدن دوستام(فاطمه1،مریم،آزاده،فاطمه2)مهری-که نتونست بیاد،مینا هم کرمانشاه بود تلفنی تبریک گفت،ومن فقط صداشو شنیدم.هیچی نمیتونستم بگم.) اونو گذاشت سرم ،یه شال سفید هم روش انداخت .واسم ابرو هم کشید.طفلی داداشم بیرون بود.کادوی خانواده یه لپ تاپ صورتی بود.درسا توش کلی آهنگ تولد ریخته بود.همون موقع روشنش کرد.منم که دهنم بسته بود فقط میزدم رو میز.تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم.انقد بیجون بودم که نتونستم کیکم رو از بالا ببینم.وبا حالت نیمه نشسته فقط از کنار دیدم.به خاطر لوله توی دهنم هم هیچی نمیشد بخورم.آقای گرایلی هم وسطاش اومد،یادش بخیر،یه چیزی گفت:نتونستم جواب بدم.گفتم باشه بعدا !!دوستام همگی با هم یه نیم ست(گردنبند و گوشواره)خریده بودن.البته میدونستم کادوی مامان اینا چیه.چون درسا ازم پرسیده بود چه رنگی باشه؟.منم گفته بودم صورتی .تا کیک رو بریدن و وسایل رو جمع کردن و فیلم گرفتن.تولد یک ساعتی طول کشید، من واقعا خسته شده بودم.بالاخره تموم شدو بازم من موندم و تنهایی.... با تزئینات تولدم..عصری که میخواستن لباسامو عوض کنن تزئینات نمیذاشت پرده ها بسته بشه .هیشکی دلش نمیومد بازشون کنه..خانوم شیخی و رحمانی اومدن روی چوب پرده ها ملافه انداختن که از بیرون چیزی معلوم نباشه.
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
برچسب ها: /تولد در آی سی یو/،
تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم . . .
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
برچسب ها: /تولد در آی سی یو/،
[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 01:11 ب.ظ ] [ بهار ]