39-مقدمات اکس تیوب شدن
هرکی از در میومد میگفت اینجا چه خبر بوده،بعدش که میفهمید،بهم تبریک میگفت.دیگه میتونستم خوب بنویسم،خداییش خودستایی نباشه،همه بهم میگفتن چقد خوش خطی،با اینکه هنوز دستم خیلی جون نداشت.خانم محمدی چند تا برگه رو به هم منگنه کرده بود،عین دفترچه شده بود،دکتر جون وقتی میومد، بعضی وقتا یه نگاهی هم به نوشته های قبلی ما مینداخت،واااااای یه موقع هایی تو دلم میگفتم،خدا کنه فلان قسمتشو نخونه!!
شب دکتر جون اومد.بهم گفت تولدت مبارک. دکترنبوی(متخصص بیهوشی )هم اومده بود.آقای صادقی نژاد(یکی از پرستارا)ازشون اجازه گرفت و لوله های دهن من رو از ونتیلاتور جدا کرد و وصلش کرد به تیپیس* (یه قطعه ی (T)شکل)، تا من خودم نفس بکشم.البته لوله هنوز تو دهنم بود.شاید 20 دیقه ای میشد که من خودم نفس کشیدم آخراش دیگه داشتم کم میاوردم.دوباره لوله رو وصل کردن به دستگاه.گفتم درش بیارین،گفتن الان شبه.خطرناکه.بذار فردا صبح.دستمو گذاشتم روی (NGT)گفتم پس حداقل اینو!!!...دکتر گفت:فردا...فردا...منم دیگه چیزی نگفتم .سعی کردم بخوابم.به امید فردا.طولانی ترین شب عمرم بود.
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
شب دکتر جون اومد.بهم گفت تولدت مبارک. دکترنبوی(متخصص بیهوشی )هم اومده بود.آقای صادقی نژاد(یکی از پرستارا)ازشون اجازه گرفت و لوله های دهن من رو از ونتیلاتور جدا کرد و وصلش کرد به تیپیس* (یه قطعه ی (T)شکل)، تا من خودم نفس بکشم.البته لوله هنوز تو دهنم بود.شاید 20 دیقه ای میشد که من خودم نفس کشیدم آخراش دیگه داشتم کم میاوردم.دوباره لوله رو وصل کردن به دستگاه.گفتم درش بیارین،گفتن الان شبه.خطرناکه.بذار فردا صبح.دستمو گذاشتم روی (NGT)گفتم پس حداقل اینو!!!...دکتر گفت:فردا...فردا...منم دیگه چیزی نگفتم .سعی کردم بخوابم.به امید فردا.طولانی ترین شب عمرم بود.
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 01:13 ب.ظ ] [ بهار ]