بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

6- عاشق شدی!!

یکی از دوستای خواهرم یه دکتر دیگه رو معرفی کرده بود.(مثلا فرانسه درس خونده بود)خودش تو کار واردات دارو بود.اولین باری که رفتیم پیشش شاید بیشتر از 1ساعت حرف زد.درباره همه چیز
خیلی هم اصرار داشت به من بقبولونه که عاشق شدم
smiley7134.gifو این همه تب الکی نیست..632021_LaieA_041.gif
ایشونم 4-5تا آمپول سفتریاکسون داد و گفت یک روز درمیون بریز توی سرم.

هفته بعد هم بیا آمپول آهن ازم بگیر.من همه سرمها رو استفاده کردم.درحالیکه تبم همچنان بالای 38درجه مونده بود.دفعه بعدی سرم آمینوون داد.توش بیشتر از 20 نوع پروتئین بود.
و تاکید کرد که حتما باید توی بیمارستان بزنی.وقتی هم که میزنی تهوع و دردقفسه سینه طبیعیه.
با درسا رفتیم بیمارستان.
شاید 50سی سی از سرم رفته بود که دوباره درد استخون سینه م،و تنگی نفس شروع شد.
 دکتر اورژانس،(دختر جوونی که تازه فارغ التحصیل شده بود)،اومد بالای سر من.
گفتم: من (chest pain):درد قفسه سینه) دارم
گفت: تو چون میدونی (chest pain)یعنی چی ،میگی دارم ، وگرنه،نداری

اونم مثل خیلیای دیگه درد منو باور نکرد مثل دفعه های قبل بازم نوار قلب گرفتن و یه ماسک اکسیژن هم برام گذاشتن.
سرم آمینوون هم قطع کردن و به جاش نرمال سالین وصل کردن با آمپول دیازپام

و من اون شب رو توی بیمارستان صبح کردم.Sun

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که

نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد

نه شعور لازم برای خاموش ماندن!






موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:50 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات