--

بی پایان

پنجشنبه 10 مهر 1393  •  دیدگاه ها : ()  

ما چند نفر بودیم
که با یک گلوله کشته شدیم
گلوله ای که هرگز شلیک نشد

آه ..بیابان بی پایان !
وقتی که دست
در گردن این تنهایی غریب می اندازم
حتی دلم برای دشمنانم تنگ می شود
کاش لااقل کسی مرا نشانه بگیرد
...
وقتی تو نیستی
تا میز را در انتهای کافه نشانت دهم
وقتی پرنده تنها پنج حرف الفباست
و پنجره
از دیوار پاسیو دورتر نمی رود
می توانم بنشینم
و آرام آرام
انگشت اشاره ام را ببُرم


شاعر: گروس عبدالملکیان


دسته بندی: گروس عبدالملکیان، شعرهایی که دوست شان دارم،

برچسب ها: شعر نو ، شعر معاصر ،
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.

 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات