به چه مانند کنم؟
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
معاهده نوشیدن چای
به خاطر خودت میگویم
هیچ سربازی زنده از جنگ برنگشته است ...
تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد
ای به فدایت همه دنیای من
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
دیگر نخواهد مرد حتی روز رستاخیز
به جهنم
حقّ النّاس
بی پایان
چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
زمستان است
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
گامم را آهسته تر برخواهم داشت
امید
جان شد از آن دشمن و دل شد از آن دوست
نیمی از جانِ مرا بردی ، محبّت داشتی
شعرهای کوتاه از احسان پارسا
کنون رویای ما باغی است
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا
خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت ر
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مباد آنکه بگویی تو را خداحافظ
کارشان رو به کسادی می رود عطار ها
راحت بخواب ای شهر!
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
در وا شد و پاشید نسیم هیجانش
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
این شاعر مرده را خودت فرض بگیر
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
میدانم من مردهام
تکلیف دهلیزهای درون
یک سینه حرف هست
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
بهاری دیگر
جهان از باد نوروزی جوان شد
آتش سینه
کوزه گر دهر
غزل ۴۵۲ حافظ-طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ساده رنگ
تعداد کل صفحات ( 10 ) 1 2 3 4 5 6 7 ...