ای به فدایت همه دنیای من
ای به فدایت همه دنیای من
ماه دو هفته شده لیلای من
ای خم ابروی تو محراب من
پیش سجودت نبرد خواب من
دست به این زخم ترکخورده زن
پای به این آتش دلمرده زن
تا ز لبم عشق تراوش کنم
باز به یک راز دلم خوش کنم
راز من و قصه ماهی غریب
قصه برخورد نگاهی غریب
راز به هم خوردن انگشت و تار
قصه تنها شدن و انتظار
راز گره خوردن لبخند و اشک
راز لب تشنه و آهنگ مشک
چشم تو صبحی که غزل میسرود
حسن ختامش به کلامش نبود
چشم تو این مثنوی ناتمام
تا ابدالدهر ندارد ختام
چشم تو آیین سخنور شدن
عاشقی و رند و قلندر شدن
این همه را نزد که آموخته؟
آمده و دیده به من دوخته
چشم تو چون شعبده بازیست مست
از چه کسی شعبده آموخته است؟
چشم تو بر مرده اگر وا شود
معجزه حضرت عیسی شود
چشم تو پیداست که دیوانه است
مردۀ یک حملۀ جانانه است
این همه شمشیر به هم میزند
دم به دم از معرکه دم میزند
چشم تو خوب است و نجیب است و پاک
شاهد یک خاطره عشقناک
شاهد دردی که علاجش لب است
لب برسان مست که روزم شب است
لب برسان مست که شاهی کنم
حکم به هرچیز که خواهی کنم
لب برسان مست که اینک شب است
پرده این موسیقی امشب لب است
لب برسان مست که شب آمده
موقع بوسیدن لب آمده
یک لب و یک بوسه و یک والسلام
میکند این مثنوی ام را تمام ...
شاعر: محمد مقدم
دسته بندی: دیگر شاعران، شعر مذهبی،
برچسب ها: مثنوی ، شعر معاصر ، محمد مقدم ،
ماه دو هفته شده لیلای من
ای خم ابروی تو محراب من
پیش سجودت نبرد خواب من
دست به این زخم ترکخورده زن
پای به این آتش دلمرده زن
تا ز لبم عشق تراوش کنم
باز به یک راز دلم خوش کنم
راز من و قصه ماهی غریب
قصه برخورد نگاهی غریب
راز به هم خوردن انگشت و تار
قصه تنها شدن و انتظار
راز گره خوردن لبخند و اشک
راز لب تشنه و آهنگ مشک
چشم تو صبحی که غزل میسرود
حسن ختامش به کلامش نبود
چشم تو این مثنوی ناتمام
تا ابدالدهر ندارد ختام
چشم تو آیین سخنور شدن
عاشقی و رند و قلندر شدن
این همه را نزد که آموخته؟
آمده و دیده به من دوخته
چشم تو چون شعبده بازیست مست
از چه کسی شعبده آموخته است؟
چشم تو بر مرده اگر وا شود
معجزه حضرت عیسی شود
چشم تو پیداست که دیوانه است
مردۀ یک حملۀ جانانه است
این همه شمشیر به هم میزند
دم به دم از معرکه دم میزند
چشم تو خوب است و نجیب است و پاک
شاهد یک خاطره عشقناک
شاهد دردی که علاجش لب است
لب برسان مست که روزم شب است
لب برسان مست که شاهی کنم
حکم به هرچیز که خواهی کنم
لب برسان مست که اینک شب است
پرده این موسیقی امشب لب است
لب برسان مست که شب آمده
موقع بوسیدن لب آمده
یک لب و یک بوسه و یک والسلام
میکند این مثنوی ام را تمام ...
شاعر: محمد مقدم
دسته بندی: دیگر شاعران، شعر مذهبی،
برچسب ها: مثنوی ، شعر معاصر ، محمد مقدم ،