--

شبُ نازی، منُ تب

یکشنبه 1 بهمن 1391  •  دیدگاه ها : ()  

همه چی ‌از یاد آدم می‌ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای ‌من راه می‌رفت
جیرجیرک با گلوی ‌من می‌خوند
شاپرک با پر من پرمی‌زد
سنگ با نگاه من برفُ تماشا می‌کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگِ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می‌رفت سرم در تکاپوی ‌سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
خود هستی ‌بودم
روشنُ رنگی‌ُ مرموزُ دوان.
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی‌خود بیرون کرد
راز خوشبختی، ‌آن سلسله خاموشی ‌بود
خود فراموشی ‌بود
چرخُ  چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی.
حلقه افتاد پس از طرح سوال
ابدی ‌شد قصه هجر و وصال
آدمی‌مانده و  آیا و محال...


ادامه شعر
دسته بندی: حسین پناهی، شعرهایی که دوست شان دارم،

برچسب ها: شعر نو ، شعر معاصر ،

فردا

دوشنبه 16 مرداد 1391  •  دیدگاه ها : ()  

امروز
ذهنم پر است،
از یک مادیان و کره اش
فردا،
برایت شعری عاشقانه خواهم نوشت


شعر از: حسین پناهی


دسته بندی: حسین پناهی،

برچسب ها: شعر نو ، شعر معاصر ، شعر کوتاه ،

اعتراف

یکشنبه 13 فروردین 1391  •  دیدگاه ها : ()  

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!


ادامه مطلب
دسته بندی: حسین پناهی، شعرهایی که دوست شان دارم،

برچسب ها: شعر معاصر ، شعر نو ،

 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات