دام عشق
نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
من از کافرنهادی های عشق، این رشک میبینم
که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
ادامه مطلب
دسته بندی: وحشی بافقی،
برچسب ها: غزل کهن ،