صنما جفا رها کن
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد
ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
ز صبا همی رسیدم خبری که می پزیدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد
ادامه مطلب
دسته بندی: مولوی،
برچسب ها: غزلیات مولانا ، غزل کهن ،