خط میزنم کسی رو که بخواد به بازی بگیرتم !!!


تاریخ : شنبه 9 مرداد 1395 | 12:27 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
اینم از یه دونه عکسا که قولشو داده بودم .


+تغییر موزیک وب




تاریخ : جمعه 8 مرداد 1395 | 06:46 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه!
تا دیر نشده باید تموم بشه.
حیف که یادم میره....

مهسا میدونه چی میگم. جریانی که امروز صحبت کردیم .





می گفتم و می گفتم و گفتم ... نشنیدی و نشنیدم و گم شد
سوزِ دلم در زوزه های شهر ... کُـلــَـت کمی از کُلِ مَردُم شد

من ماندم و تقویمِ تاریکم ... آینده منحوس و تکراری
جسمی گرفتارِ خود آزاری ... در پوششی از دیگر آزاری
تاریخِ از پلکِ تو افتادن ... دست خدا دادم تمامت را
.....


تاریخ : چهارشنبه 6 مرداد 1395 | 07:52 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
اینم از اولین جلسه ی کلاس نقاشی.
واقعا چقدر کار کردن با بچه ها شیرینه.انقد حالم خوب بود وقتی باهاشون بودم.
همشون بهم گوش میکردن و حواسشونو جمع میکردن.
یه دختر کوچولویی بود به اسم هلیا. واقعا باورم نمیشه این دختر ۴ساله بتونه انقدر قشنگ چیزایی که یادش میدمو بکشه.
سرشار از استعداد بود خدایی.
سعی کردم محیطو براشون احساسی کنم. موسیقی بیکلام آرامشبخش گذاشتم. خیلی فضای قشنگی بود.
من نظرم اینه که مربی یا معلم باید ضمن درسی که به دانش آموزاش میده،مهارت ها و نکات زندگی رو هم هرچند کوتاه و مختصر بهشون بگه.
به خاطر همین من تو جلسه ی اول دوتا چیز غیر از درس نقاشی بهشون گفتم: اول اینکه نباید آشغال بریزیم تو کلاس یا هرجای دیگه.آشغال جاش سطل زباله س. دوم اینکه نباید همو مسخره کنیم. اگه کسی چیزیو بلد نیست،خب ما هم چیزای دیگه رو بلد نیستیم. و ...
البته اینا رو چون تو کلاس دیدیم براشون گفتم.همینطوری برنمیگردم چیزیو بگم .



+خیلی گرمه خدایی. شعبه دوم جهنمه قم انگار !!!!
++کجایی؟؟



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 6 مرداد 1395 | 11:28 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
95/5/5
چه تاریخ قشنگی!
باید روز تولد یه نفرو تو این ماه کشف کنم!
خدایا خودت کمک کن بتونم کنجکاویمو برطرف کنم حداقل!!!

خداروشکر استارت تمرینای آزمون نقاشیمو امروز زدم.
خداروشکر چیزی از اطلاعاتم کم نشده که بابتش ناراحت باشم. خدا اگه بخواد همه چی درست میشه .

یه خبر باحال اینکه قراره مربی نقاشی مهد بشم . فردا اولین جلسه س. وای وای که چقد خوشحالم مننننن.

دارم سعی میکنم این تابستون خیلی فعال باشم که آخر پشیمون نشم از تنبلیم.


روزای خوبین.

+یه نفر نیست!کجاست؟ نگرانش شدم. یه خبری بده خواهشا ...
(خودش میدونه کیو میگم. البته اگه بیاد! )



یه عکسیو تو اینستا پیدا کردم. خییییلی شبیه یه نفره. عکسشو سیو کردم هی میرم نگاش میکنم.
چ کنم؟خو دلم براش تنگ شده !
حالا تا چند ماه دیگه ببینمش !


روزای داغتون سرشار از اتفاقای خوشحال کننده و قشنگ.

بعدن میام به پستام کلی عکسای قشنگ اضافه میکنم. خیلی پستام ساده و خسته کننده شدن .

تاریخ : سه شنبه 5 مرداد 1395 | 01:21 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
عاغا دو سه روزه یه نفر میاد کل وبلاگ منو دور میزنه. تک تک پستا و صفحات وب منو هرروز میخونه.
آخر آی پیش 58هست.با فایرفاکس و ویندوز7 هم میاد .
 
لطفا بیاد خودشو معرفی کنه وگرنه از فوضولی میترکم رسما!!!!!




-------------------------
بعدن نوشت :
اوشون مرورگرو عوض کرد و آی پیش تغییر کرد . ولی همچنان به وب گردی بدون کامنت ادامه میده .

عاغا جون مادرت بیا بگو کی هستی خو !!!!!

تاریخ : سه شنبه 5 مرداد 1395 | 11:34 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
امروز مینا و مهسا اومدن خونمون. 
خیلی خوش گذشت خدایی. مسخره بازی و دیوونه بازی. 
ظهرم که رفتیم ناهار آب دوغ خیار خودمون درست کردیم و خوردیم. خخخ حس آشپز بودن بهمون دست داد. خخخ. مهسا پیازشو خورد میکرد ولی گریه هاشو من کردم! خخخخ چ کنم خو،به پیاز حساسم.ینی قلنبه قلنبه اشک میریختماااا
وسطشم کلی آهنگ خوندیم و رقصیدیم.
کلللی بچه ها گیتار زدن و خوندیم و فیلم گرفتیم. 
بعدشم که نشستیم دور هم دسر پان اسپانیا و چای و میوه خوردیم. وسطش کلی سوتی!
چون وقتی میومدی این دسرو از توی دیس بکشی توی ظرف,باید خیلی ماهرانه عمل میکردی وگرنه خورد میشد یا ممکن بود از دستت بیوفته روی فرش!
خخخ اولش برا مینا که کشیدم خرد شد!
برا مهسا یکم جمع و جور تر. برا خودم که آخری بود عاالی. خخخ
دفعه ى دوم که اومدیم بکشیم اول برا مینا,تا برداشتمش, پقی افتاد روی فرش!!!!
وااای داغون بودا!
خخخ وای وای بعدشم دابسمشامونو بگو!
ینی وقتی ببینیش میمیری از خنده!
دابسمش با ساقیا ى ساسی و آهنگ افغانی جواد رضویان و... 
ینی خودمون ترکیده بودیم از خنده.
این دفعه چون زمان بیشتری بچه ها بودن, خیلی بیشتر خوش گذشت. 
از ساعت 10صبح اومدن تا 4عصر. خیلی باحال بود خدایی. 
البته مهساخانومو که با زور و قسم و آیه و تهدید! کشوندیمش آوردیم! والا!

#رژ
#شلوارک من
#همه ى امیرا!!!!
#آب دوغ خیار پر از خیار 
#مهسا گوسفندی
#آندرانیک مینا اینا 
#نون خشک
#ترشیده
#دابسمش مسخره 

خدایی خیییییییلی خوش گذشت. 

روزاتون پر از اتفاقا و حسای قشنگ



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : یکشنبه 3 مرداد 1395 | 03:10 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که تنها به تو می‌اندیشم

به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه‌ی فهماندن منظور به هم

به تبسّم، به تکلّم، به دل‌آرایی تو
به خموشی، به شکیبا، به تماشایی تو

به نفس‌های تو در سینه‌ی سنگین سکوت
به سخن‌های تو با لهجه‌ی شیرین سکوت

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی‌اش
می‌شود یک شبه پی برد به دلدادگی‌اش

شبحی چند شب است آفت جانم شده‌است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

آه ای صاف تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه‌ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو با آینه این‌قدر یکی‌ست

حتم دارم که تویی آن شبح آینه‌پوش
عاشقی جرم قشنگی‌ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب، آفت جانم شده‌است
آن الفبا که همه ورد زبانم شده‌است

آن الفبای دبستانی دلخواه، تویی
عشق من! آن شبح تار شبانگاه، تویی

#بهروز_یاسمی


تاریخ : پنجشنبه 31 تیر 1395 | 03:24 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
بعد از اون روز حرم, مریض شدم شدید!
فرداش یعنی از دیروز کلاسای تستمون شروع شد. 
دوشنبه زیست,سه شنبه شیمی. 
شیمی عااااالی بود,
ینی من سه ساعت تمام سر کلاس بودم اصصصصصلا خسته نشدم. 
خعلی عالی بود.کاش تو طول سالم ایشون معلممون بود.
هنوزم مریضم. مامانم میگه شاید داری آبله مرغون میگیری! آخه علائمشو حدودا دارم. مثلا دوشب تب و بعدش بدن درد. 
خلاصه اون روز حرم از دماغم دراومد!!!!!!!!!!   :|
دعا کنید زود خوب شم نمونم از کلاس تستام.

خخخخ مامانم اومده بود برام شارژ 5000هزار تومنی بخره از عابربانک, اشتباهی 50000هزار تومنی خرید. وای وای منو بگو چقددد خوشحال شدم. سریع رفتم باش بسته ى اینترنتی سه ماهه خریدم, تا نتو خریدم مامانم بهم گفت بدو بدو شارژتو غیر از ده تومنش بفرست برا من!
میخواستم چهل تومنشو ازم بگیره!
ولی من نت خریده بودم. خلاصه فقد بیست تومن ازش مونده بود,همونو براش فرستادم!
والا, نمیزارن آدم یکم ذوق کنه مال خودش!!!!


وای وای سرکلاس شیمی معلممون داشت میگفت که من سوالایی که بلد نیستمو میدم دانش آموزام حل کنن. 
همه گفتن: واااااه! 
گفت: آره خب,چون شما شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر و...  رو ندارید که! 
یوهو یکیبرگشت گفت: از کجا معلوم؟!
واااای کلاس ترکید.
ینی آبرو برامون نموند. 
خخخخ خود معلممون سریع بحثو جمع کرد و رف سراغ اعداد کوانتومی!!!!!! 
خخخخ به قول بچه ها,داغان بود ینی!

وارد روز های جوگیری میشیم.با بچه ها دوباره قرار کتابخونه رفتنامون شروع شد!
البته من که هروقت که حوصله و وقت داشتم میرفتم, ولی الان بچه هام گفتن میایم.

روزای گرم و آتیشیتون سرشار از اتفاقای قشنگ. 


تاریخ : سه شنبه 29 تیر 1395 | 11:23 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
برعکس دیروز, امروز عصر عااالی بود.
با یه شخص خیییییلی مهم برا خودم,قرار گذاشتیم تو حرم.
خعلی جذاب بود.
واقعا حیف که نمیشه اینجا همه چیو نوشت, وگرنه کااااامل مینوشتمش. اگر رمز دارم بزاریم, بمباران میشیم از هر طرف!

خلاصه این یه آرزوی بزرگ بود برام, مرسی خداجونم که براورده شد. حتی واسه یه بار!
خخخخخ پریسا میگفت ینی فقد حرفای فلسفی زدید؟؟؟؟؟!!!!!!
منم گفتم آره!
و همچنان پریسا:
و اینم من: راس میگیااااا...
خخخخ خو من یه آدم خجالتی و مغرورم, نمیتونم خو!
عیب نداره,همونش خییییلیه.
عاشقتم خداجون.



تاریخ : یکشنبه 27 تیر 1395 | 11:34 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
تعداد کل صفحات : 32 :: ... 10 11 12 13 14 15 16 ...
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات