91-اندر احوالات اسب نجیب!!!
میگن از اونجایی که برنامه ریزی ما برای خودمون با
برنامه ریزی خدا برای ما فرق داره،قبل شروع هر کاری بگید انشاالله ،حالا
حکمتش رو میفهمم
!!
گفته بودم 15 فروردین وقت دارومه،درحالیکه با موهای سر به فلک کشیدم میخوام برم بیمارستان و در عرض سه سوت،دارو بگیرم و بیام
بخاطر
ترافیک احتمالی روز جمعه که آخرین روز تعطیلات بود،ترجیح دادیم شنبه بریم
بیمارستان.جمعه شب در حالیکه من چندین ساعت غرق در خوندن خاطرات یه نفر
بودم
،یهویی درسا گفت:پات چی شده
؟نگاه کردم دیدم شاید به اندازه دو تا بند انگشت پشت ساق پام کبود شده،گفتم مهم نیست بابا،حتما خورده به جایی!!ولی درد نمیکرد
.درسا
گفت:این ماه (CBC)عقب افتاده ها،فردا میریم آزمایشگاه!!(با خودم گفتم شاید
(PLT)اومده پایین،آخه قبلنا که پلاکتم کم میشد،از این اتفاقا پیش میومد)
صبح شنبه ما رفتیم آزمایشگاه، در حالیکه فکر میکردیم همه چی روبراه و رو به
رشده
..،وقتی جوابو گرفتیم،دیدیم بعععله،رو به رشده،ولی نزولی
!!!(WBC)در
یک سقوط آزاد از 3400 رسید به 1800 و دوباره داروهای من قطع شدتا آزمایش
بعدی...زین پس بجای واژه ی منحوس گلبول سفید،بفرمایید ملکه عذاب...از بس که این گلبول سفیدای من بی جنبه تشریف دارن و همش دنبال جینگولک بازین
تا دوز داروهام میره بالا،خودشونو لوس میکنن و معلوم نیست میذارن میرن کجا؟؟نامردای بی معرفت![]()
البته بقیه فاکتورا شکر خدا خوب بود،واین کاهش(WBC) هم احتمالا باز عوارض دارو باشه!!
مثل اینکه اسب 93 ما هم داره سرکش از آب درمیاد و تا افسارشو بدست بگیرم،یه کمی طول میکشه
.ولی انگار خیلی هم بدم نیومد که داروهام قطع شد،آخه با این سر تقریبا شلوغم،نمیدونستم این همه عوارض دارویی رو کجای دلم بذارم
.حالا
بگم از دانشگاه:قرار بود بعد از عید من ماسکم رو بردارم،چون فکر میکردم با
خوب شدن هوا و بالا اومدن(WBC)دیگه نیازی به ماسک نیست،و بچه ها قراره بعد
از عید بهم بگن: 
با این تفاسیر فعلا قرار نیست اینو بشنوم.و موکول شد به زمان صعود(WBC)

اون درس خوشگله بود (مبانی کامپیوتر((0000))واحدی)،طبق آخرین تحقیقاتم فهمیدم این درسهای صفر واحدی رو نمیشه با 10 پاس کرد،و نمره کمتر از 14 افتاده حساب میشه و ترمهای قبل هم کلی تلفات داده،منم که مدیریت بحرانم توپه
،گفتم
بیخیال،چه کاریه؟؟با این سر شلوغم این همه کلاس برم،آخرش مثلا بشم 13/75
بعد دوباره ترم بعد باید برش دارم،پس کلهم عطای مبانی رو موقتا به لقاش
بخشیدم و این ترم سر کلاسش نمیرم
،شروع دوباره داروهام مشروط شد به نتیجه آزمایش 2 هفته بعد و بالا اومدن دوباره ی(WBC)
راستی...
انشاالله
موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،
[ چهارشنبه 20 فروردین 1393 ] [ 07:55 ب.ظ ] [ بهار ]
آخه هیچ کار مثبتی نسبت به قبل نکردم
.تا 11ام عید من درگیر ترجمه یه مقاله34 صفحه ای بودم،استاد عزیز که قبلا گفته بود تا پایان تعطیلات وقت داری
،دوم عید اس ام اسی،اولتیماتوم داد که تا 11ام حاضرش کن
،میخوام نمره رد کنم.(توی دلمان گفتیم،آره جون ...
؟؟
،امروز بهترین روز من توی نوروز93 بود
.
وبا پستیژ رفتم،امسال 15 فروردین دوباره وقت دارومه،میرم بیمارستان،اما با این تفاوت که موهام مال خودمه
،بستری هم نمیشم،یه ساعته میزنیم به بدن و میایم
،امیدوارم پورتم مسدود نشده باشه.آخه
دقیقا 6ماهه که نذاشتم ازش دارو بزنن، توی این مدت با آنژیوکت دارو گرفتم،
هر چند اصلا خوشم نمیاد شروع سال کاری جدید با درد عوارض داروهام شروع بشه
و با اون حال برم دانشگاه، ولی چاره ای نیست
، بازم جای شکرش واسه من باقیه،چون صبح ها چشمتو با صدای مامانت باز کنی
،خیلی شیرینه،تا اینکه بخوای با صدای تحویل شیفت پرستارا بیدار شی
!!!
!!!حالا امسال نمیدونم چی بگم؟؟؟پارسال نوه ی داییم اومده بود خونمون بهش گفتم عزیزم من سرماخوردم،گفت:عیب نداره منم سرماخوردم
)آخه یکی نیست بگه بابا شاید ویروس تو با ما فرق داره!!!البته توقعی هم نمیشه داشت،بچه کلاس ششم ابتدایی بود.خلاصه که هیچی من بخاطر این دیدار نه چندان خوشایند، و رفتار پرخطری که نوه ی دایی جان داشت،تا دو روز، هر 8 ساعت ((2تا کلدستاپ با هم)) میخوردم واسه پیشگیری
!!!
!!!)...
. یه عالمه جزوه هم گرفتم که بخونم
، از صمیم قلب دعا میکنم همه ی اقوام و آشنایان امسال در سلامت کامل به سر ببرن
...صدا
اصلا یه دلشوره خاصی داشتم،میخواستم تخم مرغ رنگ کنم ولی آبرنگامو پیدا نکردم،بیخیال شدم
یه ذره از پروژه ی خونه تکونی ما باقی مونده بود،که مامان اینا از صبح زود مشغول کار بودن
،دکوراسیون خونه رو هم عوض کردن
.اساسا من مدتیه که این وظیفه رو به عهده دارم
،یه
آینه بزرگ داشتیم، هرسال همونو واسه هفت سین میذاشتیم ولی پیداش نکردیم و به جاش یه آینه
کوچولو گذاشتیم.چند دیقه قبل از سال تحویل رفتم پشت پنجره و واسه هممممه ی دوست و
آشناها دعا کردم،.یه آرزوی خییییلی بزرگ هم واسه خودم کردم
.ازون لحظه ها داشتم فیلم میگرفتم،.وااااااای وقتی توپ سال تحویلو زدن،انگار باورم نمیشد که این منم دارم یه عید دیگه رو میبینم
)بعد از شام هم زنگ زدیم به بخش (7B)همون بخشی که
شاید بیشتر از 70 روز از( 100 و چند) روزی رو که من سال گذشته بیمارستان بستری بودم،توی اون
بخش گذروندم.دیگه توش احساس غریبی نمیکردم.فقط یکی از پرستارایی که
میشناختم شیفت بود.خانم سبحانی
واقعا
حرفاش خیلی روی فکرام اثر داشت.آخه 16 ام که من رفته بودم بخش آدرس این وب
رو توی دفتر بخش نوشتم و اصلا فکر نمیکردم کسی همه رو بخونه،ولی خانم
سبحانی خونده بود.حرفاش هم به درد الانم
میخورد هم آینده،در کل انقدر اثر داشت که تصمیم گرفتم سبک نوشتنمو عوض کنم
،
،نمیدونم چرا هرچی بلندتر میشه بازم سیخ میره روهوا
،آخه من قبلا موهام لخت بود
،موهام کم وکان شبیه سیا ساکتیه
شاید هرکسی بخونه بگه چقدر مسخره
و الان یک ساله که از اون روز میگذره و من دارم باهاش میسازم
.سال تحویل 92 که اسم پستش سال تحویل تلخ بود ،رو ما خانوادگی توی بیمارستان بودیم
.اگه عمری باقی بود،پست بعدی میشه سال تحویل شیرین
،که بعد از سال تحویل میذارم.لحظه تحویل سال مارو یادتون نره!!!
))به ((آنچه فرزندتان از شما میخواهد یک همبازی است
.فکر کن،کلاس بری،امتحان بدی،نمره در حد قبولی بگیری،برای صفر واحد و بعد هیچ جا حساب نشه
!!! خلاصه که سرم شلوغه در حد المپیک
!!!دیگه واسه دانشگاه رفتن هدبندم هم برداشتم،چون موهام تقریبا 4 سانت شده بود و میشد هدبند نزنم
،تا اینکه رفتیم پیش دکتر جون،گفت:دیگه مقدار دارو رو کم و زیاد نمیکنیم،همینطوری خوبه!و برعکس اون همه فکرای ترسناکی که من کردم
نداشتم چیییییی کار میکردم
.!!!پرستاری بهداشت جامعه رو نگو.
..عین امتحان نهایی راهنمایی ..پر از شکل و تصویر.
)
،قشنگ
حس میکردم داره به بدنم فشار میاد،آخه در کمال ناباوری ابروهایی که 3 ماه
بود درومده بودن و هیچیشون نشده بود، موقع امتحانام ریخت
.ولی خیلی خلوت شد. من هرروز دعا میکردم خدا کمک کنه و موقع امتحانا حالم بد نشه،با همه ی سختی ها ،9 بهمن امتحانای ما تموم شد
!!(اینجور گفتن از 100 تا نه بدتر بود
،رفتم بیمارستان و وین کریستین زدم