83-روز از نو، روزی از نو
داروهای من دوباره شروع شده بود
،البته به اندازه زمانی که توی بیمارستان بستری میشدم عوارض نداشتن،ولی بازم خیلی آدموضعیف میکردن
،هم از نظر توانایی جسمی و هم از نظر ایمنی،بخاطر همین من ماسک میزدم میرفتم دانشگاه،فکر کنم کمتر کسی چهره تمام رخ منو دیده
،چون همیشه ماسک داشتم.من ماهی یک بار دو تا آمپول میزدم اونم سرپایی و روزانه هم قرص مصرف میکردم،ولی همون 2 تا آمپول هم واقعا منو اذیت میکرد
.بعد از اونا من حداقل تا یه هفته پادرد،دردهای استخوانی،مشکلات گوارشی و گلودرد داشتم،که با هیییچ مایع گرم و دیفن هیدرامینی درست نمیشد،تازه زبون آدم گزگز میکردو زخم میشد
ضعف و بیحالی مفرط،طوریکه آستانه تحمل آدم واسه هر کاری نهایتا نیم ساعت بود و آدم حوصله هیییچ بنی بشری رو نداشت
به قول دکتر جون انگار شب تا صبح کوه کندی!!!(این وضعیت چندش
قراره حداقل تا 2سال،ماهی یکبار تکرار بشه
)دانشگاه
رفتن ما (با ماسک و هدبند) با همه ی سختی ها و ضعف هایی که من بخاطر
داروهام داشتم،سپری میشد،و واقعا من هرروزی که از دانشگاه میومدم کلی غصه
میخوردم و میگفتم چرا این همه بلاهای جورواجور باید سر من بیاد؟
،تازه مصیبت اینجا بود که توی دانشگاه جدید دو تا درس بیخود رو که ما اراک نداشتیم
،مجبور شدیم اینجا بخونیم(توانبخشی و آشنایی با ارزشهای دفاع مقدس)
،خلاصه که این ترم در حال گذر بود،با سایه ی سنگین یه استرس روی من،که نکنه یه موقع بیماری من برگرده و من نتونم این ترم رو تموم کنم
!!!یا اینکه با این وضعیت میتونم درسامو پاس کنم یا نه
؟؟؟یه جورایی باید خیلی مواظب خودم می بودم
،چون کوچکترین آلودگی واسه من یه خطر جدی حساب میشد
و ممکن بود یه مریضی ساده مثل سرماخوردگی منو از تمام فعالیت هام بندازه
،که البته همینطور هم شد.و یه سرماخوردگی من که دقیقا یک هفته قبل از امتحانات ترم شروع شد بیشتر از یک ماه طول کشید.
بعدا شرح میدم.
موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،
،البته به اندازه زمانی که توی بیمارستان بستری میشدم عوارض نداشتن،ولی بازم خیلی آدموضعیف میکردن
.بعد از اونا من حداقل تا یه هفته پادرد،دردهای استخوانی،مشکلات گوارشی و گلودرد داشتم،که با هیییچ مایع گرم و دیفن هیدرامینی درست نمیشد،تازه زبون آدم گزگز میکردو زخم میشد
ضعف و بیحالی مفرط،طوریکه آستانه تحمل آدم واسه هر کاری نهایتا نیم ساعت بود و آدم حوصله هیییچ بنی بشری رو نداشت
به قول دکتر جون انگار شب تا صبح کوه کندی!!!(این وضعیت چندش
)دانشگاه
رفتن ما (با ماسک و هدبند) با همه ی سختی ها و ضعف هایی که من بخاطر
داروهام داشتم،سپری میشد،و واقعا من هرروزی که از دانشگاه میومدم کلی غصه
میخوردم و میگفتم چرا این همه بلاهای جورواجور باید سر من بیاد؟
،تازه مصیبت اینجا بود که توی دانشگاه جدید دو تا درس بیخود رو که ما اراک نداشتیم
،خلاصه که این ترم در حال گذر بود،با سایه ی سنگین یه استرس روی من،که نکنه یه موقع بیماری من برگرده و من نتونم این ترم رو تموم کنمموضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،
[ یکشنبه 25 اسفند 1392 ] [ 07:36 ب.ظ ] [ بهار ]
،ولی
من همچنان روسری سرم بود.شاید باورش سخت باشه ولی توی تمام این مدتی که من
مو نداشتم،همیشه روسری سرم بود،و هیشکی (منظورم بابا و برادرامه)منو بدون
روسری ندید
،حتی درسا و مامان هم ،ظاهر بدون موی منو ندیده بودن
،تا وقتی که اون اتفاقای تلخ افتاد(بعد از دوره چهارم شیمی درمانی) و من کاملا ناتوان شدم و مجبور شدم با کمک اونا حموم کنم
،دیگه
مثل قبلا نمیریخت ،ولی به خاطر داروهام رشدش کند بود،چند وقت یه بار هم
انگار به آدم شوک وارد میشد،یهویی یه عالمه از موهام میریخت
.نمیدونم من زیادی ضعیف میشدم،یا داروها زیادی اثر میکرد
.شب تاسوعا بود ،که من دوباره خواب دیدم موهام بلند شده
!!!) رو کندم و چسبوندم توی دفتر خاطراتم
ببخشید که عکسش نیست.شما چندتا تار مو فرض کنید.
،درسا هم بهشون گفته بود که خواهر من توی بیمارستان امام خمینی که بوده،خیلی بخاطر بی تجربگی رزیدنتا اذیت شده
(خداییش هم راست میگفت..،،،آخه یکی نبود به دکترای کمیته پیوند بگه خودتون باشین
؟؟؟
.(درواقع دکتر جون لطف کرد و قبول کرد که خودش این کارو انجام بده
.،گلبول سفید،2300 ،هفته بعد2200 ،دیگه حتی دکتر هم داشت شک میکرد و میخواست بخاطر این بالا نیومدن(WBC) ازم (BM)بگیره
،ولی گفت:حالا صبر کنیم
که من فقط از بعضی هاش سر در میاوردم
!!من در حد المپیک به دکتر جون خودم اعتماد دارم
،وقتی گفته نیاز نداری،حتما ندارم دیگه
!!!اگه بخواد پیوند بگیره ما یه شیمی درمانی(high dose)انجام میدیم و بعد پیوند میکنیم.بغض چنگ انداخته بود روی گلومو فشار میداد
،من
اومدم بیرون،درسا با یکی از دکترا داشت صحبت میکرد،وقتی اومد گفت:خانم
دکتر گفته ما باید دوباره (BM)بگیریم و پانل مولکولی رو بررسی کنیم.دقیقا
نمیدونم چی بود
و
بابا منو رسوند دانشگاه،کلاس زبان داشتم،تمام طول مسیرو گریه کردم،تو
دانشگاه هم همینطور،بعد از یه نیم ساعتی گفتم به جهنم،هرچی میخواد
بشه،بشه...
.
،حالا تصمیم با خودته که دنبالش بری یا نه!!
.چون یه سری فاکتورهای منفی بود،که من هیچکدوم رو نداشتم،ولی گفت:بهتره یه دهنده واسه خودت تعیین کنی
،و از 3نفری که آزمایش دادن،برادر بزرگم با من تطبیق داشت
گفتن فردا کمیسیون پیونده،بیمار باید بیاد توی جلسه کمیته پیوند شرکت کنه
ما رفتیم پیش دکتر جون،چون قرار بود از اون به بعدبشه درمان نگهدارنده و داروهامو سرپایی بگیرم و بستری نشم
،دردا هنوز ادامه داره ،با این وضع چه جوری برم دانشگاه