تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-07:38 ب.ظ
حرفهایی هست برای گفتن که اگرگوشی نبود
نمیگوییم وحرفهایی هست برای نگفتن،حرفهایی که
هرگزسربه ابتذال گفتن فرود نمی آورند...
وسرمایه ماورایی هرکس،حرفهایی است که برای
نگفتن دارد،حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند
وبیان نمیشوندمگرآنکه ...
مخاطب خویش رابیابند!!
توجه!!!
این مطلب ثابت بوده وهمیشه در اول مطالب دیگر
قرارمیگیرد ومطالب تازه بعدازاین مطلب قرار میگیرند.
باتشکرازحضورسبزتان
تاریخ:یکشنبه 13 آذر 1390-10:53 ب.ظ
دوستم نداشت
دروغ میگفت!!!
هر بار که بسراغم می آمد با گریه میگفتم :راستش را بگو اگر مهر به
دیگری داری ترا می بخشم .
و باز خنده ای میکرد و میگفت :جز تو مهر به کسی ندارم.
تا اینکه یکروز با گریه بسراغم آمد . گفت مرا ببخش به تو دروغ گفتم .
دل بدیگری دارم. خنده تلخی کردم و گفتم من هم بتو دروغ گفتم
ترا نمی بخشم
تاریخ:یکشنبه 13 آذر 1390-10:49 ب.ظ
ما به کسانی عشق ورزیدیم
که هیچوقت؛باران خیسشان
نکرده بود
و شبی؛
زیر ریزش اشکهایمان
غرق شدند...
تاریخ:یکشنبه 13 آذر 1390-01:19 ب.ظ
منتظرباش ولی... متوقف نباش
تأمل کن اما ... معطل نکن
سرسخت باش اما ... لجبازنباش
صریح باش اما ... گستاخ نباش
بگوآره،نگوحتما ...... بگونه،نگوهرگز
صبورباش اما ... بیخیال نباش
شتاب کن اما ... شتابزده عمل نکن
بگو برات میمونم ....... نگوبرات میمیرم
به دنبال کسی نباش که بتونی بااوزندگی کنی،به دنبال کسی باش که نتونی بدون او زندگی کنی...
تاریخ:شنبه 12 آذر 1390-11:07 ب.ظ
گفتی كه به احترام دل باران باش، باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی كه ببوس روی نیلوفر را، از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی كه برای باغ دل پیچك باش ، بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی كه برای لحظه ای دریا شو، دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی كه بیا و لحظه ای مجنون باش ، مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی كه بیا و از وفایت بگذر ، از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم كه بهانه ات برایم كافیست، معنای لطیف عشق را فهمیدم
تاریخ:شنبه 12 آذر 1390-10:53 ب.ظ
اگر این پنجره ها باز شود
آسمان آبی به درون می آید
و من از هر ابری تکه ای بردارم
پر قو ، پر غاز ، پر مرغ دریا
خانه ای خواهم زد ، از سپیدی ، پاکی
سقف آن مهتاب است، پنجره ها از نور
پرده ها از گل یاس ، فرش از مهر ، رنگ از شور
همه اسباب از عشق و....
هوایی از تو....!!!
تاریخ:شنبه 12 آذر 1390-10:39 ب.ظ
هنوز پشت هر در بسته ای تورا جستجو میکنم
با هر نگاه ساده ای تا انتهای چشمانت غرق میشوم
دستانم از سردی نبودن تو میلرزد
چون زمستان ، دل خسته ام پر تاول است
در دلم باران میبارد ، زمینش یخ زده است
تنم سرد است ، فکرم در تابوت خالی تن سرد خیابان به انزوا رفته است
کاش میشد ....
کاش میشد دلم را در گوشه شیشه ای آسمان نگاهت
دفن میکردم تا تورا در ترانه های پاییزی جستجو نکند
سینه ام طاقت آه هایم را ندارد
کاش میتوانستم احساسم را در بینهایت شب به خاک بسپارم ،
یا نگاهم را از روز های رفته پاک کنم!!
دلشوره خاطره های دور مرا به تباهی کشیده است!!!
کاش میشد.....
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-11:40 ب.ظ
قاصدک!
هان چه خبر آوردی؟
از کجا و زکه خبر آوردی؟
خوش خبر باشی،اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری،نه ز دیار و دیاری باری،
برو انجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند ...
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید:که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک!
هان ولی . . . . آخر . . . . ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی_طمع شعله نمی بندم_خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند.
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:31 ب.ظ
· چرا گرفته دلت ...
مثل آنکه تنهایی
· چه قدر هم تنها!!!
خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی...
دچار یعنی عاشق...
و فکر کن که چه تنهاست اگر
ماهی کوچک، دچار آبی دریای بی کران باشد
چه فکر نازک غمناکی..
دچار باید بود......
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:28 ب.ظ
در یک آشنایی دوستانه .....
ما با هم دست دادیم...
تو فقط دست دادی و من ، همه چیز از دست دادم....
من هر روز تلاش میکنم تا در خاطرم بماند و تو هر روز تلاش میکنی تا فراموش کنی.....
چه بلاتکلیفند خاطراتمان!!!!!
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:25 ب.ظ
به سراغ من اگر می آیید، سخت و پیوسته بیایید...
نهراسید از اندیشه تنهایی من ، شیشه ای نازک نیست
که ز هر لرزش اشکی ترکی بردارد ، صحنه خاطر تنهایی من
قطعه سنگی شده از درد هزاران اندوه ، در هراس از پاییز....!!!!
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:19 ب.ظ
بگذار دیوانه صدایم کنند
بگذار بگویند مجنون
فرقی نمیکند....
من تمام هویت خود را از زمانی که تو دیگر اسمم را صدا
نزده ای از یاد برده ام!!!!!
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:18 ب.ظ
ای خدای من...........
میگریم تا به دیگران بگویم كه گریه ی انسان میتواند
نشان از كمال عشق جاویدان و تمام كردن معنای
واقعی آن باشد. تو نبودی تا بدانی بی تو بودن
چه تلخ بود و لحضه های فراق چگونه بر من گذشت
تو نبودی كه بدانی چگونه از انتظار دیدنت
غمگین گشته بودم............
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:17 ب.ظ
به تو مینویسم از عشق به تو كه عزیزترینی
مینویسم از نگاهت، مینویسم بهترینی
به تو مینویسم ای یاس، به تو كه پاك و با وقاری
تو خزون سرد این باغف تو خود خودبهاری
مینویسم مهربونم ای قشنگترین بهونه
عشق تو كهنه نمیشه، واسه من تازه میمونه
ترسی از غصه ندارم وقتی دردمو میبینی
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-10:10 ب.ظ
آمد و بر صفحه ی قلبم نوشت تردید و رفت
نسخه ای از جنس دلتنگی شب پیچید و رفت
تا بگویم رفتنش را هیچكس باور نكرد
این سخن را از دزخت آرزویم چید و رفت
شاخه ی گل را گرفت و با غمی بویید و رفت
چشم در چشمش برایش گریه میكردم ولی
او فقط بر اشك های ساكتم خندید و رفت
تاریخ:جمعه 4 آذر 1390-07:36 ب.ظ
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
تنهاازتومیخواهم...
آنقدر به من ایمان عطا کنی تا در هرآنچه بر سر راهم قرار
می دهی تو را ببینم و خواسته ات را.
آنقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم.
و آنقدر عشق و محبت ... هر روز بیش از روز قبل عشق نسبت
به خودت و آنان که در اطرافم هستند.
پروردگارا،
به من بردباری، فروتنی، تسلیم و رضا عنایت فرما.
خدایا، مرا آن ده که مرا آن به ،
و آنچه را که نمی دانم چگونه از تو بخواهم
پروردگارا...
سرنوشت مراخیربنویس،تاآنچه راکه تودیرمیخواهی
زود نخواهم و هر آنچه كه را كه تو زود می خواهی دیر نخواهم
پروردگارا...
به من قلبی فرمانبردار،گوشی شنوا،ذهنی هوشیار،ودستانی
ساعی عنایت فرما تابتوانم تسلیمرضایت گردم وآنچه راکه به
کمال برایم خواسته ای به دیده منت بپذیرم...
خدایا،
برتمام عزیزانم برکت وبهروزی عطاکن،وصلح ودوستی وآرامش
رابرقلوب انسانهاحاکم گردان...
آمین یارب العالمین....
تاریخ:یکشنبه 29 آبان 1390-03:00 ب.ظ
اسپانیایی ها میگن : "عشق ساكت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی
بلندتر است "
ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو ! "
ایرانی ها میگن :
"عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق كه با یك ببخشید تمام میشود ...
نامه ی چارلی چاپلین به دخترش : تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت
را نشان نده هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت
را خالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر
باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا
اعتقاد دارم و به تو نیاز ...
تاریخ:یکشنبه 29 آبان 1390-02:47 ب.ظ
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمیدم که می خندومت ولی
می تونم باهات گریه کنم
اگه یه روز نخواستی به حرفهام گوش بدی خبرم کن........قول
می دم که خیلی ساکت باشم
اگه یه روز خواستی در بری بازم خبرم کن......قول نمی دم که
ازت بخوام وایسی اما میتونم باهات بدوم
اما.....................ا
گه یه روز سراغم
رو گرفتی و خبری نشد..........سریع به دیدنم بیا حتمآ بهت احتیاج دارم
-----------------------------------------------
وقتی دلتنگ شدی به یاد
بیار کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش
تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست
از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
وقتی چشمات تهی از
تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه
وقتی به انگشتات
نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد
وقتی شونه هات
خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می
لرزوند
-------------------------------------------
خیلی سخت است وقتی همه
کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی
وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر
نباشد
وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی
وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند
وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد
وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت
را نمی شنود
وقتی تمام درها به رویت بسته است...
آن گاه دستهایت را به سوی آسمان
بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که:
« ای خدای
بزرگ دوستت دارم!»
و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.
تاریخ:شنبه 28 آبان 1390-11:08 ب.ظ
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را دارد . جمعیت زیادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف ازقلب خود پرداخت .و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیدهاند.
ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست .
مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام می تپید اما پر از زخم بود.
قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد.
در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكهای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند كه چطور او ادعا میكند كه زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی میكنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن ؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .
پیر مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیكنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا كردهام و به او بخشیدهام.
گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه، دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند ، گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند كه داشتهام، امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند.
پس حالا میبینی كه زیبایی واقعی چیست ؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود،اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود .
پس بیایید که قلبهایمان را به هم هدیه دهیم....
اگه ازاین قسمت خوشتون اومده در قسمت نظرات بگین که بازم بیارم اگرم نه بازم بگین ممنون....
تاریخ:جمعه 27 آبان 1390-08:39 ب.ظ
پیام آورده ام مردم
پیام آورده ام مردم
ای مردمان ، عاشق شوید
این دل دیوانه را هر دم به راهی می کشی
بی قرارت گشتم و رفتی
غمگسارت گشتم و رفتی
حال ار عاشقی
ار مرد میدانی
دلت را چون کویر تشنه ، پاره پاره کن
فکر چاره کن
فکر چاره کن
عشق گر خواهی بباید خویش را شیدا کنی
خویش را باید بسوزی عشق را پیدا کنی
دردها باید کشیدن
رنج ها باید چشیدن
خویش را باید بسوزی
عشق را باید بسازی
من پیام آورده ام
ای مردمان عاشق شوید
من نه فرعونم نه موسی
من نه زرتشتم نه عیسی
من نه در غارم نه مسجد
نه در معبد نی کلیسا
از شمایم ، مردمان عاشق شوید
پیام آورده ام مردم
پیام آورده ام مردم
ای مردمان ، عاشق شوید
ای مردمان ، عاشق شوید
تاریخ:سه شنبه 24 آبان 1390-03:05 ب.ظ
با من چیزی بگو...
كلامی آنقدر كوتاه كه همسایه نشنود
با من چیزی بگو...
ساده ترین حرف انسانی
روان ترین آوازی كه یك حنجره به یاد دارد
با من بگو!!
بگو كه دوستم داری...