16- راه رفتن دوباره
شاید تنها اتفاق خوشایندی که برای من توی اون روزا افتاد این بود که دوباره تونستم
راه برم ،ایمنی من به خاطر کمبود  (WBC)ضعیف شده بود،وطوری بود که هر عطسه
من کلی خانوادم رو نگران میکرد
،ایمنی من به خاطر کمبود  (WBC)ضعیف شده بود،وطوری بود که هر عطسه
من کلی خانوادم رو نگران میکرد .دکتر جون روز دوم فروردین اومد وگفت من تا پنجم نیستم
.دکتر جون روز دوم فروردین اومد وگفت من تا پنجم نیستم .یه
متخصص داخلی میاد ویزیتت میکنه.واقعا توی اون مدت حوصله هیچ کسی رو نداشتم.اون دکترهم
میومد مینشست پایین تخت و هر بار شاید بیشتر از یه ربع حرف میزد،دلم میخواست بهش بگم پاشو برو من حوصله ندارم
.یه
متخصص داخلی میاد ویزیتت میکنه.واقعا توی اون مدت حوصله هیچ کسی رو نداشتم.اون دکترهم
میومد مینشست پایین تخت و هر بار شاید بیشتر از یه ربع حرف میزد،دلم میخواست بهش بگم پاشو برو من حوصله ندارم ...کلی
نصیحتم کرد
...کلی
نصیحتم کرد حتی این شعرو هم خوند:
 حتی این شعرو هم خوند: 
هرکه در این بزم مقرب تراست... جام بلا بیشترش میدهند...
و نمیدونم هرکی خدا بیشتر دوستش داره ازین بلاها سرش میاره و ائمه با اینکه
معصوم بودن خیلی سختی کشیدن وازین حرفا.بنده خدا  نهایت تلاششو کرد تا منو دلداری بده،ولی بی فایده بود
البته گفت خیلیا هستن که بعد از این جور بیماریها به طور کامل بهبود پیدا میکنن و بیماریشون دیگه برنمیگرده !!!..شاید تنها حرفی که زد و به دلم نشست گفت:بیماری
یه فرصته برای اینکه آدم به خودش بیاد
!!!..شاید تنها حرفی که زد و به دلم نشست گفت:بیماری
یه فرصته برای اینکه آدم به خودش بیاد و اصلا خوب نیست آدم با یه مرگ ناگهانی مثل تصادف
بمیره.
 و اصلا خوب نیست آدم با یه مرگ ناگهانی مثل تصادف
بمیره. واقعا راست میگفت.(خدایا شکرت به خاطر این فرصت
واقعا راست میگفت.(خدایا شکرت به خاطر این فرصت )البته فکر کنم میدونست من اصلا
ازش خوشم نمیاد،روز آخر گفت فردا دکتر خودت میاد و از دست من راحت میشی
)البته فکر کنم میدونست من اصلا
ازش خوشم نمیاد،روز آخر گفت فردا دکتر خودت میاد و از دست من راحت میشی .(بازم من خدارو
شکر کردم)
.(بازم من خدارو
شکر کردم)
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:52 ق.ظ ] [ بهار ]
 .دکتر جون هر روز به من سر میزدو عوارض داروها رو کنترل میکرد
.دکتر جون هر روز به من سر میزدو عوارض داروها رو کنترل میکرد .یکی دوروز بعد اولین دارویی که گرفتم دهنم به شدت زخم شد؛وقتی به دکتر گفتم گفت عوارض داروهای ماست،خیلی نمیشه کاریش کرد
.یکی دوروز بعد اولین دارویی که گرفتم دهنم به شدت زخم شد؛وقتی به دکتر گفتم گفت عوارض داروهای ماست،خیلی نمیشه کاریش کرد .خانم سبحانی گفت قطره نیستاتین بگیر
.خانم سبحانی گفت قطره نیستاتین بگیر ،گفت اگه هم خوب نشد ،ما یه معجون داریم که با لوراتادین،لیدوکائین و یه چیز دیگه(که من یادم نیست)،درست میشه و خیلی خوبه، بهش گفتم من چون دفعه اولمه اینطوری ام یا تا آخر کموتراپی اینجوریه
،گفت اگه هم خوب نشد ،ما یه معجون داریم که با لوراتادین،لیدوکائین و یه چیز دیگه(که من یادم نیست)،درست میشه و خیلی خوبه، بهش گفتم من چون دفعه اولمه اینطوری ام یا تا آخر کموتراپی اینجوریه ؟؟گفت:متاسفانه تا آخرش ممکنه پیش بیاد
؟؟گفت:متاسفانه تا آخرش ممکنه پیش بیاد ،البته بهم پیشنهاد هم داد که پورت بذارم ولی...من زیاد اهمیت ندادم،(با خودم میگفتم مگه رگای خودم چشه
،البته بهم پیشنهاد هم داد که پورت بذارم ولی...من زیاد اهمیت ندادم،(با خودم میگفتم مگه رگای خودم چشه ؟؟نمیدونستم قراره یه روزی دیگه حتی واسه یه (CBC)ساده هم به زور رگ پیدا کنن
؟؟نمیدونستم قراره یه روزی دیگه حتی واسه یه (CBC)ساده هم به زور رگ پیدا کنن .
. . دکتر هم فرستاد سی تی اسکن،خدارو شکر چیزی نبود.صبح روز عید دکتر اومد گفت میخوای موقت مرخصت کنم بری خونه سال تحویل خونه باشی،منم گفتم نه
. دکتر هم فرستاد سی تی اسکن،خدارو شکر چیزی نبود.صبح روز عید دکتر اومد گفت میخوای موقت مرخصت کنم بری خونه سال تحویل خونه باشی،منم گفتم نه (آخه خداییش می ارزید من از تخت بیام پایین لباس بپوشم برم 1ساعته برگردم؟؟
(آخه خداییش می ارزید من از تخت بیام پایین لباس بپوشم برم 1ساعته برگردم؟؟ )خلاصه که همه خانواده با من سال رو تو بیمارستان تحویل کردن
)خلاصه که همه خانواده با من سال رو تو بیمارستان تحویل کردن .برادرم هم لپ تاپش رو آورد،گفت توش کلی فیلم ریخته که سرگرم بشم
.برادرم هم لپ تاپش رو آورد،گفت توش کلی فیلم ریخته که سرگرم بشم .این تلخ ترین سال تحویل عمرم بود
.این تلخ ترین سال تحویل عمرم بود 
 .،حتی لباس پوشید که بریم،ولی من گفتم لازم نیست، خودش خوب میشه.تا اینکه صبح دوباره ما رفتیم کاراموزی.من به استادمون گفتم که حالم خوب نیست،گفت نیا توی بخش تا یکی از دکترا بیاد تورو ببینه.ولی درد قابل تحمل نبود ، هیچ دکتری هم نیومد .مجبور شدیم بادوستم بریم اورژانس . همونجا هم 2بار از حال رفتم.
.،حتی لباس پوشید که بریم،ولی من گفتم لازم نیست، خودش خوب میشه.تا اینکه صبح دوباره ما رفتیم کاراموزی.من به استادمون گفتم که حالم خوب نیست،گفت نیا توی بخش تا یکی از دکترا بیاد تورو ببینه.ولی درد قابل تحمل نبود ، هیچ دکتری هم نیومد .مجبور شدیم بادوستم بریم اورژانس . همونجا هم 2بار از حال رفتم. هم که همگی یا اینترن یا رزیدنت بودن
 هم که همگی یا اینترن یا رزیدنت بودن وبدترین لحظه برای من وقتی بود که هیشکی باورش نمیشد درد من انقدر شدیده
وبدترین لحظه برای من وقتی بود که هیشکی باورش نمیشد درد من انقدر شدیده اونجا دوستای خودم ازم رگ گرفتن و سرمی که توش هالوپریدول ریخته بودن رو وصل کردن،هی میگفتم دستم میسوزه
اونجا دوستای خودم ازم رگ گرفتن و سرمی که توش هالوپریدول ریخته بودن رو وصل کردن،هی میگفتم دستم میسوزه ،گفتن بخاطر داروی توی سرمه،بعد از شاید 10 دقیقه که سوزش ادامه داشت،دستمو نگاه کردم،ورم کرده بود در حد چی
،گفتن بخاطر داروی توی سرمه،بعد از شاید 10 دقیقه که سوزش ادامه داشت،دستمو نگاه کردم،ورم کرده بود در حد چی ...،فهمیدیم که بعـــــــــــــله ،اصلا آنژیوکت توی رگ نبوده
...،فهمیدیم که بعـــــــــــــله ،اصلا آنژیوکت توی رگ نبوده ،خلاصه که دوباره ازم رگ گرفتن ، منم خوابم برده بود.وقتی بیدار شدم
،خلاصه که دوباره ازم رگ گرفتن ، منم خوابم برده بود.وقتی بیدار شدم  ،بعد از تموم شدن سرم درحالیکه از اثر اون همه آمپول گیج بودم
،بعد از تموم شدن سرم درحالیکه از اثر اون همه آمپول گیج بودم ،با دوستم فاطمه
،با دوستم فاطمه








