سلام.
قرار بود پست جدید روز تولد مرتضی باشه.
ولی الان وقتی فهمیدم آلبوم آخر مرتضی قراره بیاد بیرون, سر از پا نشناختم و تصمیم گرفتم پست بزارم.
اینطور که خانواده مرتضی اعلام کردن, قراره چند روز بعد از تولد, بیاد بیرون.احتمالا بیست و چهارم.

خلاصه از احوالاتمون بگم براتون که من و مینا برای تولد هیچی به مغزمون نمیرسه.
نمیخوایم یه روز عادی باشه برامون.ولی هیچ ایده ای هم به ذهنمون نمیرسه.
وقتی هم که خبر پخش آلبوم به زودی رو شنیدیم قلبمون داشت وایمیستاد.
(همون پارادوکسه) .
البته خیلی وقته که کسی دیگه اینجا سر نمیزنه... ولی خوب در هر صورت شما هم اگه ایده ای به ذهنتون رسید بهم خبر بدید.

درضمن نظرتون راجع به موزیک جدید وب چیه؟
البته این موقته.بعد از بیرون اومدن آلبوم ، موزیک وبلاگ ، آهنگای جدید مرتضی میشه.

خوش باشید.
روزگار به کام




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : پنجشنبه 15 مرداد 1394 | 01:37 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
سلاااام
امروز اومدم با خبرای خوب
البته میدونید که همیشه خبرای خوب کنارش همییییشه خبرای بد هم هست
الانم که دارم این متنو مینویسم داره بارون میاد و من بسسسییییااااااااار ذوق زده م ( زهرای بارون ندیده!!!! خوب قمه دیگه.بارون توش کم میاد)



اولین خبرم اینه که آلبوم اسمش عشقه مرتضی بعد از مدت ها بالاخره بیاد بیرون.اونم درست روز تولدش!!!
خبر بدش اینه که واقعا نمیدونیم خوشحال باشیم یا ناراحت
به قول مینا ، یه پارادوکسی تو قلبمون به وجود اومده


خبر بعدیم دلتنگی بسیاااااااار زیاد برای دوستام و معلمامو و کلا مدرسمونه ، که تقریبا آخرای این دلتنگیه.چون 24 مرداد مدرسمون شروع میشه و دوستامو میبینم.
خبر بدشم اینه که درسای مدرسم داره شروع میشه و من هنوز درسای نقاشیمو نخوندم!

خبرای دیگمم متاسفانه نمیتونم اینجا بگم

راستی عید فطر هم مبارک.
ما که امسال هیچی از ماه رمضان نفهمیدیم. چون یه سره مسافرت بودیم .


خیلی وقته دعای همیشگیمونو نکردم
دوستیهامان جاوید
روزگار به کام



طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : یکشنبه 28 تیر 1394 | 06:24 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
با سلام خدمت شما
بعد از شب های قدر خدممتون رسیدم( لفظ قلم بهم میاد )
طاعات و عباداتتون قبول.مارو دعا کردین؟ ما ، ینی من که همتونو دعا کردم...مرتضی رو دعا کردین؟من که خیلی براش دعا کردم

رنگ سبز ! عااااشقشم!از بچگی دوسش داشتم
(ولی انگار رنگ متنم اینجا سبز نمیشه!!!)

حالم خوبه.
ولی خیییییلی بیکارم
دیوونه شدم
باید بشینم بخونم برا امتحان نقاشیم.زبانم که دارم دوباره شروع میکنم
چه برنامه هایی برا تابستون داشتم!
حفظ کردن جدول مندلیف!!! خوندن بیستا کتاب که تو سال تحصیلی مشخصشون کرده بودم که الان هنوز اولیشو تموم نکردم ! دانلود کتابای سال دوم و خوندنش قبل از شروع سال ... کشیدن 10 تا نقاشی! که هنوز اولیشم هووووفففف


دیگه از دلشورم برا افتادن تو کلاس دوستام براتون بگم.
خیلی میترسیم با هم نباشیم. میترسیم معلما نزارن با هم باشیم... آخه بعضیا از معلما و معاونا رو میشناسین که از دوستی محکم خوششون نمیاد.غافل از این که بدونن ما با هم درس میخوندیم و سوالامونو از هم میپرسیدیم که تونستم من شخصا نمرم بالاتر از ترم دومم بشه..... هوف . اصن ولشون کن بابا!!!

دلم مدرسه میخواد! جالبه تو سال تحصیلی تابستون میخواستیم و الان ، تو تابستون ، مدرسه میخوایم.
آدمیزاده دیگه .... مخصوصا ما خردادیا که اصلا از یکنواختی خوشمون نمیاد ...

ببخشید یکم حرفام طولانی شد

اینم هدیه من به شما که اصن کامنت نمیزارین





اینم یه دکلمه بسیار زیبا از آقای علیرضا آذر به نام هم مرگ که تازه صوتیشو شنیدم خیلی خوشم اومد:

دانلود دکلمه هم مرگ از علیرضا آذر



طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،

تاریخ : جمعه 19 تیر 1394 | 10:37 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

امروز یه خواب خیلی بدی دیدم.اصلا حالم خوش نیست.در مورد مرتضی بود....

نمیدونم تعبیر داره یا نه ولی به نظرم مثل واقعیت بود



دیروز دوستم،سارا ، زنگ زد خداحافظی کنه .میخواست بره کربلا.

خوش به حالش.بهش گفتم جای منم زیارت کنه.

دلم براش تنگ میشه

" سارا جونم التماس دعا ♥♥♥ "



روزه داری هم بسی مشکل استااااااا.من که امروز اصلا حالم خوش نیست.وای خدا


ششم مرداد کنسرت علی عبدالمالکیه.بلیطای کنسرت الان داره فروش میره.

ولی هیچکس منو نمیبره.ای خدا.


امروز چه روز بدیه.اصلا امروزو دوس ندارم .خدا کنه امروز زود تر تموم شه


یه مدتی آهنگ وبمو عوض میکنم.آهنگ جدید پازل باندو میزارم که خیلی دوسش دارم.

بعد از یه مدت دوباره همین آهنگو میزارم.


روزگار به کام





طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : شنبه 13 تیر 1394 | 01:25 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

سلام . من بعد از یک هفته برگشتم.

تو این یه هفته با جمعی از فامیل رفته بودیم مازندران.سلمان شهر.

جای همگی خالی.

خیلی خوش گذشت.مخصوصا غروبا که ما هر روز ساحل بودیم.

یه روز با داییم موقع طلوع آفتاب رفتیم دریا.که واقعا عالی بود.خیلی حس خوبی داشتم اون موقع.اونجا بود که نام چهارتامونو رو شنای ساحل حک کردم.(همون zkz+m)

خیلی از جنگلای مازندرانو رفتیم.جنگل دو هزار و ...

خلاصه جای همگی بسایر بسیار خالی.



راستی درباره بلاگفا.باید بگم که وبلاگایی که من لینکشون کرده بودم و اونا هم منو لینک کرده بودن اما بعد از این مشکل بلاگفا که حالا ظاهرا درست شده و بسیاری از وبلاگ ها حذف شدن ، اگه وب جدیدی ساختن منو لینک کنن و بگن که کدوم وب بودن تا منم اونارو لینک کنم.

حتما ذکر کنید که قبلا کدوم وب بودین.یعنی خودتونو کامل معرفی کنین.


باتشکر






عکس:


IMG_0315.JPG






طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،

تاریخ : جمعه 12 تیر 1394 | 12:01 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

امروز رفتیم و کارنامه گرفتیم.

معدل نوبت دوم رو ننوشته بودن.فقط معدل نوبت اول و معدل کل رو نوشته بودن.

من نسبت به نوبت اولم خییییییلی نمره هام بهتر شده بود ولی چون با نوبت اول جمع شده بود ،معدل کلم یه ذره اومده بود پایین.

ولی در کل چون از نوبت اولم بالاتر شده بودم احساس خوبی داشتم.


بقیه دوستامم هر کدوم به نحوی از معدلشون راضی نبودن.البته اونا خیلی خوب شده بودن اما از خودشون توقع بالاتر از این داشتن.

کارنامه اعمالمونم گرفتیم.هعی ...




امروز داشتم فکر میکردم واقعا چرا ما انقد یه کارنامه و یه نمره انقدر برامون مهمه؟؟!!

مهم کارنامه اعمالمون برا آخرته که خدا تاییدش میکنه...

چرا ما باید اهدافمون درگیر این مسائل جزئی و کوچیک بشه.

زندگی انسان خیلی وسیع تر از این حرفاس که بخوام به خاطر یه نمره گریه کنم ...(البته گریه نکردماااا.اما قبل از اینکه کارناممو بگیرم به خاطر استرس، کلی بغض کردم)

هعی ...

چرا هیچ کس جوابگوی این سوالای من نیست؟؟؟!!!



من برم به درگیری ذهنیم برسم.

بای

روزگار به کام♥♥♥♥




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 3 تیر 1394 | 05:05 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

سلااااااااااااااااام

من اومدم.

بفرمایین ادامه مطلب


ادامه مطلب

طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،

تاریخ : پنجشنبه 28 خرداد 1394 | 11:14 ق.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

دلم شور می زند , نه شورِ آینده را ... برای گذشته نگرانم ...! برای روز های گرمی که می ترسنم دیگر تکرار نشوند ... و من برایشان نگرانم ,

 روز هایی که پر از عشق بود و شاید دیگر تکرار نشوند و دلم شور می زند برای سکوت سرد آینده ... که نه شقایق در آن رشد می کند ... و نه آسمان آبی می ماند ...

دلم شور می زند ... برای مرگ سرسبزی عشق ... که از آن جز بیابانی باقی نمانده و دلم شور می زند ... برای خودم که بغضم را به نقاشی هایم می گویم و ... درد و دل هایم را به دیوار ..



سلام

این پست به عنوان آخرین پست از سال تحصیی 93-94 و اول دبیرستان ماست.

امروز با کل مدرسه رفته بودیم پارک.کلییییییییی از خودمون عکس و فیلم گرفتیم به عنوان یادگاری...

خیلی خوش گذشت البته غیر از خرابکاری هایی که برا من اتفاق افتاد.

همون دقیقه که راه افتادیم فلاسک من شکست(این فلاسکه عزیز دردونه مامان من بود!) و دوربینم و اسپیکرم بعد از دوتا آهنگ گوشیدن شارژش تموم شد و خاموش شد و هندزفری من سیمش قطع شد!!!!!!!!!

کلا گند زده شد به برنامه ریزی های من!!!!!


کلی خوراکی خوردیم و خندیدیم ...

ناهار هم الویه داشتیم.


با هم آهنگ خوندیم و از خودمون فیلم گرفتیم.


اونجا یه خانمی بود که کلاه خیلی قشنگی داشت.ازش اجازه گرفتیم و با کلاش و عینک دوستم کوثر (که خیلی طرفدار داشت) با ژشتای مختلف عکس گرفتیم.

موقع برگشتن هم با قیافه های خسته و پوست قرمز شده از گرما توی سرویس مدرسه با همدیگه آهنگ میگوشیدیم.

با اینکه خیلی گرم بود و برنامه ریزی هامون درست نشد ولی خیییییییییییلی خوش گذشت.



امسالمون هم گذشت.با همه خوبی ها و بدی هاش.با همه اتفاقای ناگهانی و غافلگیر کننده ش.

دیگه سال اول دبیرستانمون بر نمیگرده اما ما خیلی دلتنگش میشیم.

دلم برا همه ی دوستام(چه صمیمی و چه غیر صمیمی ) تنگ میشه♥ برا همه معلمام تنگ میشه♥ برا ساختمون مدرسمون و پاتوقمون تو مدرسه تنگ میشه♥ برا دیوونه بازیامون تو کلاس تنگ میشه♥

دعای همیشگیمون:

خدایا این شادیا و خوشیامونو ازمون نگیر...... دوستیهامون رو پایدار نگهدار ..... عاقبت هممون رو ختم به خیر کن ..... آمین


"

خانه ی دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است

ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

وترا ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور

واز او می پرسی

خانه ی دوست کجاست؟

سهراب سپهری "




(ببخشین اگه این پست یکم طولانی شد. آخه حرف های زیادی برای گفتن داشتم ....وبلاگ تا بعد از امتحاناتم آپدیت نمیشه. برام دعا کنین تا امتحانامو خوب بدم. عکسامونو وقتی به دستم رسید حتما براتون میزارم. دوستون دارم همتونو . چه اونایی که کامنت میزارن چه اونایی که نمیزارن. خداحافظ)




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 | 10:00 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات

سلام

امروز خبر خاصی نبود

فقط جلسه آخر دینیمون بود.معلممون از هممون حلالیت خواست.ما هم پیشش اعتراف کردیم که بهشون تو خلوت خودمون به جا خانم اشرفی ، خانوم اشی میگفتیم.و حلالیت خواستیم.اونم خندید و گفت همین که موجبات خنده شما فراهم میشد عیب نداره.(معلم با جنبه به این میگناااا)


فردا تولد دوستم کوثره ولی چون فردا تعطیله ما امروز تولد گرفتیم.براش یه نقاشی کشیدم و بهش دادم.امروز کلیییی خندیدیم و رقصیدیم.


"کوثر جونم نمیدونم این متنو میخونی یا نه ، اما ...... تولدت مبارک!!!!!♥♥♥♥ "



دلم برا کلاسا و معلم دینیمون تنگ میشه.خدا کنه سال دیگه هم معلممون باشه.♥♥♥

این آهنگ امین حبیبی به حال و هوای امروزم شباهت داره.اگه خواستین دانلود کنین.خیلی قشنگه

http://www.irmp3.ir/download/s/MjYxNTA.mp3




طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 | 01:26 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
هوففففففف امروز رفتم خوابمو برا خودش گفتم
. نمیدونم کار درستی کردم یا نه. ولی حداقل خودم آرامش گرفتم.
 نمیدونم چه فکری درموردم میکنه یا حتی تو دلش کلی مسخره م کنه. ولی همینکه گفتم, خیالم راحت شد.
 اصلا مسخره کنه. به درک! مگه من جوک گفتم؟؟؟!!!
خوب نگرانش بودم. سه تا خواب تو یه سال که هرکدومش یه مرحله میرفت جلو ، چیز الکی نبود که. تازه خوابی که تعبیرشم نمیدونستم و از تعبیر شدنش وحشت داشتم....
 شاید برای اون اهمیت نداشته باشه ، ولی برای من مهمه. چرا؟ چون نمیدونم منظور این خوابا چی بوده. اصلا منظوری داشته یا نه؟ ولی مطمعنم داشته.
بگذریم. مهم نیست.
این هفته هر روز امتحان دارم. شنبه و یکشنبه که عربی و زیست بود که گذشت. فردا ریاضی بعدم پیشرفت تحصیلی. خدا کنه هفته ى خوبی باشه.


راستی من یه مشکل خیییییییلی بزرگی که دارم اینه که به مسائل حتی از نوع بی اهمیتشون ، خیلی اهمیت میدم. خیلی فکرم درگیره.
انقدر حرف تو سرم هست که از درون داغونم میکنه.
خیلی به همه چیز فکر میکنم.
 مثلا یه حرفایی رو به دوستام میزنم ، میگن تو هنوز داری به اون موضوع فکر میکنی؟اون که اصلا مهم نیست. تموم شده رفته.
ولی انگار براى من تموم نشده.
 خیلی از این مشکلم میترسم. مطمعنم اگه ادامه پیدا کنه ، در آینده یا دیوونه میشم ، یا مغزم یه ایرادی میکنه، یا کلا آلزایمر میگیرم راحت میشم!!! :|


 ツروزتون پر از اتفاقاى قشنگ ツ ❤❤❤❤❤❤❤❤


ﻧﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻡ ، ﻧﻪ ﺷﻌﺮﻱ ﺳﺮﻭﺩﻡ
ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩﻡ ، ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ، ﺑﻐﺾ ﻛﺮﺩﻡ ،
 ﺑﺎﻟﺶ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻟﺤﺎﻑ ﭘﺮ ﻗﻮﻱ ﻭﻳﺘﺮﻳﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ،
ﻫﻤﻪ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ، ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻴﺮﻳﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻧﻤﻴﺰﻧﻢ ،
ﻓﻼﺵ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﻢ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻢ ، ﻋﻜﺲ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻡ ،
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺰﻳﺰﻛﻢ ، ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ،
 ﻓﺎﻟﻲ ﺑﺮ ﻣﻴﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻲ ﻣﺸﺘﺮﻱ ﻧﻤﺎﻧﻲ
 ﻓﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ:
ﺭﺳﻴﺪﻣﮋﺩﻩ ﻛﻪ ﺍﻳﺎﻡ ﻏﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻣﺎﻧﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ


طبقه بندی: خاطرات،

تاریخ : یکشنبه 15 آذر 1394 | 03:00 ب.ظ | نویسنده : زهرا❤ | نظرات
تعداد کل صفحات : 10 :: ... 3 4 5 6 7 8 9 ...
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات