خدایا ممنونتم که آرزومو برآورده کردی
خوش حال میشم به ادامه مطلب برین
ادامه مطلب
طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،
کلا کلاس ما ، البته بیشتر دوستای بنده، هنوز که هنوز با مسئله خواب وسط کلاس کنار نیومدیم.
مهسای ما(دوستم) که خیلی ریلکس ،وقتی معلما 5 دقیقه وسط کلاس استراحت میدن,میخوابه!!!!!!! خروپف هم میکنه!!!!!!! تازه اگه ما بیدارش نکنیم که تا آخر ساعت میخوابه!!!!!!!
ینی سوژه ایه مال خودش!!!!!!!
من و مینا که بیشتر وسط زنگای دین و زندگی و عربی و ریاضی معمولا تو چرتیم...البته مثل مهسا خوابمون نمیبره و خروپف نمیکینم!!!!!!!
البته من تازه سر کلاسای شیمی هم چرتم میگیریه اما از صدقه سری کرم ریختنای کوثر و مینا که سر کلاس شیمی بروز میکنه،سریع به هوش میام!!!!!!!
البته سر کلاس دین و زندگی که خمیازه های ما سه تا(من و مینا و کوثر) زبانزد خاص و عامه!!!!!!!
خلاصه یه وضعی!!!!
تازه یه روزم که معلم نداشتیم,کوثر رو زمین خوابش برده بود.منم دویدم سمتش و تکونش دادم.با عجله گفتم:کوثر!کوثر!سارا میخواست بیدارت کنه من نزاشتم!!!
خلاصه کوثرم که از خواب پریده بود ریا، بلند شد و گفت :حالتو میگیرم یه روز ایشالله.
ما هم که فقد میخندیدم
این بود ماجرای خواب در کلاس ما
طبقه بندی: خاطرات،
سلام
الان در تعطیلات عید به سر میبریم.تقریبا داره بهم خوش میگذره.به خاطر این میگم تقریبا چون استرس امتحانای میان نوبتم از یه طرف و دلتنگی برای دوستامم از یه طرف ناراحتم میکنه.
عید امسالم داره تموم میشه اما من با معضل روبوسی(3 تا یا 2 تا) کنار نیومدم!!!!!!!!!
تازه خبری که امروز شنیدم وتموم فکرمو به خودش مشغول کرده رفتن به تهران برای عید دینی اقوامه که ممکنه به رفتن به بهشت زهرا و مزار مرتضی بینجامه.
دوباره مسئله رفتن به تهران و استرس من و حال بدم!!!
هنوز به دوستام نگفتم.میخوام اگه تونستم برم بعد بهشون بگم.هنوز قطعی نشده اخه.گرفتاری های زندگی و غیره همش مانعش میشه.
یکی دیگه از مشغولیتای ذهنم خریدن کادو ی تولد دوستمه(کوثر) ... نقاشی که میخواستم براش بکشم خراب شد(به علت یه مسئله ای!!!) براش یه کادو دیگه خریدم اما دلم میخواست براش نقاشی بکشم. شایدم یوهو به سرم زد و براش یه نقاشی دیگه کشیدم.نمی دونم هنوز!
خدایا کمکم کن بعد تعطیلات عید بتونم دوباره به روال عادی درسام برگردم و پیشرفت دو برابری داشته باشم.
طبقه بندی: خاطرات،
سللااااام
امروز مهسا ،دوستم میخواست بره اردوی مشهد
ساعت 12 میخواست بره
از اول صبح یه سره براش آهنگا خداحافظی اندی و بمون محسن یگانه و ... رو میخوندیم و کلی دستور سوغاتی میدادیم.
ساعت 12 که شد و میخواست بره ،من و دوستم کوثر یه ظرف که معلوم نبود پارچه یا لیوانه و یا کاسه ، از توی آبدار خونه مدرسمون برداشتیم که آب بریزیم پشت پاش.
خلاصه برداشتیم و توی حیاط تا داشت خداحافظی میکرد و بره ، کوثر دوید سمتش .اونم از اون طرف فرار میکرد. یوهو کوثر به جای اینکه آبو بریزه پشت سرش، ریخت روش!!!!!!!!
ما که ولو شده بودیم وسط زمین و میخندیدیم.
مهسا ، بیچاره ، وایساده بود وسط زمین و به ما نگاه میکرد و میگفت : بچه ها خیس شدم ... من چی کار کنم ؟خدااا ... کوثر میکشمت
حالا دیرش شده بود.چادرشو سر کرد که بره ، کوثر همون ظرفه رو آورد و ریخت پشت سرش ...
خلاصه ما فقد میخندیدیم
مهسا جونم دلم برات می تنگه... جای منم زیارت کن ....
طبقه بندی: خاطرات،
سلام سلام.
این هفته ایی که گذشت هفته ی نیکوکاری بودمدرسه ی ما هم خلاقیت به خرج داده بود و هر روز یه کلاس یه خوراکی میفروخت و سود پولشو میداد برا جشن نیکوکاری ...
خلاصه هر هر روز یه چیزی بود (اسنک و ذرت مکزیکی و پیراشکی و ...)
ما هم همشو خریدیم و از همش و خودمون عکس انداختیم .... انقد عکس انداختیم که حافظه دوربین پر شده بود
اینم عکسامون:
خلاصه خیلی خوش گذشت.
انقدر دیوونه بازی کردیم که نگو .
یه روز که هویج بستنی گرفته بودیم ، وقتی خوردیم تمام شد ، محدثه ساندویچ ماکارونی شو درآورد .اول به همه تعارف کرد .کسی برنداشت . بعد خودش شروع به خوردن کرد
مینا بهش گفت:محدثه من نگران سلامتی توام ... هویج بستنی و ماکارونی ؟!!!!!
همه حرفشو تایید کردن
خلاصه گوش نکرد و تا آخر ساندویچش خورد.
رفتیم سر کلاس وسط کلاس حالش بد شد.اجازه گرفت که بره بیرون .
ما هم یه نگاهی بهم کردیم و زدیم زیر خنده ...
بعد از کلاس مینا به محدثه گفت:
محدثه دیدی گفتم نگرانتم ... حالا تو هی بخور
محدثه خندید گفت :خداییش هنوز دلم درد میکنه ... ولی هنوز گشنمه ... بازم میخوام برم چیزی بخرم بخورم ...!!!!!!!!!!
ما در اون لحظه:
خودش:
کلا دختر چاقی نیست اما خیلی میخوره ... ولی من که خیلی کم میخورم نسبتا چاقم(البته خیلی کمااااا ... چاق نیستماااااا)
یه روز هم که میخواستیم آلبالو بخوریم ، یه بسته خریدیم برا هممون.
چون قبلا حق همه ضایع شده بود و یکی کم خورد یکی زیاد،مینا فاز مدیریتش گل کرد.
گفت که بشینینم دور هم . به همه یکی میدم.بعد که همه یکی خوردن بعدیشو میدم!!!!!!
تازه آخر سر هم هسته هارو میشمرد که کسی زیاد تر نخورده باشه .... خلاصه حق کسی ضایع نشد اما خییییییییییییلی خندیدیم ...
ببخشین اگه همه ی عکسارو نتونستم بزارم . حجمش زیاد بود ، آپلود نمیشد.
و در آخر هم مثل همیشه :
خدایا این شادیا و دوستیامونو نگیر . امین ....
طبقه بندی: خاطرات،
روز ولنتاین بر همه ی دوستای گلم و عقشام مبارک
پیشنهاد میکنم خاطرات امروزمو حتما بخونین
البته در ادامه مطلب
ادامه مطلب
طبقه بندی: گالری عکس، خاطرات،