بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

69-تلاش برای نصب سوزن

ساعت نزدیکای 3بود که رسیدیم بیمارستان بقیه الله،اول رفتیم تریاژ،بعدهم رفتیم پیش پزشک معاینه.بهش گفتم تب دارم.یه ترمومتر از روی میزش برداشت،با دستمال کاغذی پاکش کرد،گفت اینو بذار زیر زبونت!!!گفتم (WBC)من پایینه.اینو همه گذاشتن دهنشون .گفت:تو الکل بوده،
گفتم من ازین استفاده نمیکنم
.درسا رفت واسم یه ترمومترجدیدگرفت.دمای بدنم دقیقا 40درجه بود..ما هم رفتیم اورژانس.دکتر اورژانس توی پرونده نوشت سپسیس(گفتم وااااای،بدبخت شدم،باز عفونت...)کلا دیگه تو اورژانس سرپایی(تحت نظر) همه منو میشناختن.آقای موسوی (پرستار)اومد با یه عالمه شیشه واسه آزمایشای مختلف و کشت خون.گفتم من رگ ندارم،پورت دارم.گفت:میشه ازش خون گرفت؟؟گفتم آره،ولی سوزنش باید باشه.(واقعا بستری شدن این دفعه غیر منتظره بود،منم سوزن نداشتم ونمیشد اون موقع تهیه کرد)،خودش رفت،یه اسکالپ (سوزن سرم)آورد،کجش کرده بودن،که مثل سوزن پورت بشه.گفت:من تا حالا نزدم.همکاراش هم کسی نبود که زده باشه.زنگ زدیم بخش،پرستارای بخش(7B)که اون روز شیفت بودن هم همینطور.آقای ابراهیمی(پرستاراورژانس)گفت:منم تا حالانزدم،ولی شاید بتونم.(آخه اون سری که واسه(P.C)با من اومد بخش،خانوم سبحانی براش توضیح داد)خلاصه که خودش دست به کار شد.سوزنو گرفته بود دست چپش،منم ترسیدماسترس،فکر کردم بخاطر اینکه پورت سمت راستمه،سوزنو گرفته دست چپش که رادستش باشههیپنوتیزم،گفتم شما دست چپین؟؟گفت:آره،خیالم یه کم راحت شد...با اینکه بار اولش بود،ولی همون دفعه اول خورد به هدف.هی هم میگفت:پورتتو عوض کردی؟؟گفتم نه همونه،آقای موسوی میگفت:مگه مبلمانه،هر دفعه عوضش کنه!!!



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 05:22 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

68-تبعات دوره 8ام کموتراپی

تازه یک هفته از بهار شدن من گذشته بود،که انگار به سمت زمستون عقب گرد کردیم.(مثل برف هایی که توی فروردین میاد!!!)...
فکر میکردم دیگه(P.C)هم لازم ندارم،چون روز آخر گرفته بودم.من بعد از مرخص شدن از بیمارستان،با این که اصلا حالم خوب نبود،رفتم دانشگاه برای انتخاب واحد،آخه ترم پیش رو مرخصی تحصیلی گرفتم،1ترم عقب موندم،تازه انتقالی گرفتم.خلاصه که با بدبختی 16واحد برداشتم(تطبیق دادن واحدام سخت بود،چون دروس ارائه شده اینجا با دانشگاه قبلی فرق داشتمتفکر)مدیر گروه اینجا گفت:میخوای این ترم هم استراحت کن.گفتم،عمرامشغول تلفن!ا!!گفت:اصلا شاید دوباره بستری شدی!!انگار یه چیزی میدونست.
عصر 26ام شهریور درحالیکه من با کمال خوش خیالی دراز کشیده بودم،یه لیوان آب هویج خوردم
(ببخشید،عکس هویج نداشتم).بعدش احساس کردم سردمهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،رفتم زیر 2تا پتو.ولی اصلا گرم نشدم.این سرما بوی بیمارستان میداد.یه ترمومتر(دماسنج)گذاشتم زیر زبونم.بععععله!!38/5 ...مامان یه استامینوفن داد با کلی لیموشیرین،یه کم تبم اومد پایین.تا صبح چندین بار بیدار شدم.صبح درسا رفت سرکار،مامان هی ترمومتر میاورد،ولی من همچنان تب داشتم.پا شدم رفتم حموم که خنک بشم.وقتی اومدم درسا زنگ زدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،گفت تبت چنده؟؟گفتم 38/5 ..درسا هم زنگ زده بود به دکتر ،گفته بود برید بیمارستان.ساعت 2ظهر بود که ما راه افتادیم رفتیم به سمت بیمارستان.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 12:02 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

61-تبعات دوره 7ام کموتراپی، خوشحالم!!

با اینکه دیفن هیدرامین میخوردم،ولی همیشه بعد ریتوکسی مب تا چند روز گلودرد خیلی شدیدی میگرفتم.یه جوری که کل فک و استخونای صورتم تیر میکشید.استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست.دوره های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم،گفتم هیچی نگو،نمیخوام جواب رو بدونم.تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود.من خیلی خوشحال شدم. به هیشکی به اندازه دکتر جون اعتماد نداشتم.اگه همه دنیا جمع میشدن،میگفتن چیزیت نیست،باور نمیکردم.ولی انگار گفتن دکتر جون با بقیه فرق داشتFlower.بهش گفتم(MTX)خیلی منو اذیت میکنه،نمیشه یه چیز دیگه به جاش بدین؟؟گفت:این دوره آخره،دیگه تموم میشه.بعدش میریم برای درمان نگه دارنده.(G-CSF)تو خونه داشتیم ولی چون (CBC)نداده بودم،از (WBC)خبر نداشتم،وهیچ آمپولی هم برای بالا رفتن (WBC)نزدم.





موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،
برچسب ها: /متاستاز/،

[ چهارشنبه 7 اسفند 1392 ] [ 05:50 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟() ]

55-دوباره خون لازم شد

 فردای روز عید فطر بود که درسا میخواست بره سر کار،ازم خون گرفت.زنگ زد گفت(Hb:6/6) حاضر شو بریم!!!
گفتم حالم خوبه
.گفت یکی دو روز دیگه کمتر میشه خطرناکه.حاضر شو بریم بیمارستان.من سوزن پورت نداشتم.تعطیل هم بود و نمیشد سوزن تهیه کرد،از بخش پرسیدیم گفتن میشه اسکالپ(سوزن سرم)رو کج کرد وبه جای سوزن پورت استفاده کرد.Helloساعت 9شب بود که مارفتیم بیمارستان.تو اورژانس کسی نبود که بتونه از پورت من استفاده کنه!!ما اومدیم بخش.البته با یکی از پرستارای اورژانس(آقای ابراهیمی).خانوم سبحانی سوزن رو وصل کرد،گفتم اینجا بمونم،گفتن نه..نمیشه تو مریض اورژانسیمشغول تلفن.منم مجبور شدم برگردم اورژانس.فکر کنم ساعت 11 بود که(P.C)حاضر شد و رفتنش هم تا 4 صبح طول کشید،وقتی رسیدیم خونه اذان صبح بود،نماز خوندم و خوابیدم Night



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:16 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

54-تبعات دوره 6ام کموتراپی

 اون سردردی که از توی بخش شروع شده بود همچنان ادامه داشت یه جوری که کلا افقی زندگی میکردم.و فقط برای کارای خیلییییی واجب از جام پا میشدم...روزی 5-4 بار بالا میاوردم (گلاب به روتون)(.فکر کنم به خاطر همون کیتریل های بی خاصیت ایرانی بود.)20 ام ماه رمضان بود که سردردام غیر قابل تحمل شد.و معدم هیچ چیزی رو تحمل نمیکرد و هنوز از گلوم پایین نرفته بود میومد بالا.فقط با غذام بازی میکردم.گفتم حتما بازم کم  خون شدم .رفتیم بیمارستان.یه پرستار خانوم تو اورژانس 2بار رگ گرفت.ولی به درد نمیخوردهی هم یه ذره خون میکشید،میزد سر جاش.تا2هفته دستم کبود شده بودوقت تمام..رفت یکی از همکارای آقارو صدا کردبازنده.که اون بعد کلی تلاش از مچ دستم یه رگ گرفتgirl_cray2.gif،بعد هم خون فرستادن آزمایشگاه.دوتا آنژیوکت تو دستام بود.که جواب آزمایش اومد.(Hb):  9/8)بود.که با این همو گلوبین گفتن خون لازم نداری.زنگ زدیم به دکتر جون،گفت:از سرت سی تی اسکن یا(MRI)بگیرین.دکتر اورژانس هم گفت:(ALL)طبیعیه که سردرد داشته باشه.اگه میخواین میگیریم ولی حداقل 2روز طول میکشه جوابش بیادمنم که فقط دنبال جایی بودم که دراز بکشم،گفتم نمیخوام.هردو تا آنژیوکت هم در آوردم.یه آمپول اندانسترون هم واسه تهوعم زدن،قرصش هم دادن ولی همچنان هیچ تغییری نکردم.اصلا این دوره کلا به سردرد و تهوع گذشت.تازه روزای آخر آنال*ودهنم به شدت زخم شده بود.واین غیر قابل تحمل ترین وبدترین عارضه دارو ها بود دل درد هم گرفته بودم شدید،بس که به خودم تلقین کردم،همش میگفتم چرا بقیه دارن ولی من ندارم.به درسا میگفتم پشت کتفامو ماساژ بده،منو تکون بده ،خیلی شبا تلخ میگذشت،از درد خوابم نمیبرد،مامان هم تو آشپزخونه سحری درست میکرد،دلم نمیومد جلوی مامان نک و ناله کنم،آخه انگار اونم باهام درد میکشیدconnie_rockingbaby.gif،به درسا میگفتم اگه من مردم غصه نخورید هاgirl_to_take_umbrage2.gif!!!بگید راحت شد.girl_cray.gif



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،
برچسب ها: شیمی درمانی،

[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 01:15 ب.ظ ] [ بهار ]

[ شما چی میگی خوشگله؟(نظرات)() ]

51-تبعات دوره 5ام

دستم درد میکرد،منم که با کمک دستم از جام بلند میشدم،تا چند روز واقعا محدودیت داشتم.آخه بعد از اون اتفاقا و بستری نه چندان کوتاه توی (ICU) به شدت ضعیف شده بودم و پاهام جون نداشت .مثل همه دوره ها هم بدن درد داشتم.چند روز گذشت ومن تونستم بدون اینکه دستمو به جایی بگیرم بلند شم و راه برم بابا اینا واسم یه گوسفند قربونی کردن،خیلی دوست داشتم برم ببینمش،ولی نمیتونستم از پله های خونمون برم پایین،به داداشم گفتم ازش عکس بگیر،حداقل من عکسشو ببینم .اوایل ماه رمضان بود.خیلیییییی بی اشتها شده بودم.به زور بهم غذا میدادن.connie_feedbaby.gif.درد گوش،کلیه،...همیشه چند روز بعد کموتراپی تو خونه(G-CSF)میزدم.ولی این سری نزدم.وهمش خداخدا میکردم دوره آخر باشه که میرم بیمارستان..البته این یه تصور غلط من بود که فکر میکردم اگه بره تو فاز رمیشن،دیگه داروهام قطع میشهHappy Dance....واسه همین هم پورت نمیذاشتم.میگفتم لازم نیست.
اما بعدا دکتر گفت اگه بره ما 8دوره دارو میدیم.اگه نره که  دوره هابیشتر میشه.
girl_cray2.gif



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ پنجشنبه 1 اسفند 1392 ] [ 06:05 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

22- تبعات دوره 4ام(قسمت اول)

من بعد از دوره های زوج شدیدا کم خون میشدم.یه جوری که اصلا نمیتونستم بایستم ضعف شدیدی داشتم.این دوره هم همین اتفاق افتاد.من رفتم بیمارستان مدنی (کرج)که نزدیکترین بیمارستان به خونمون بود (P.C)بگیرم،ولی گفتن متخصص داخلی نداریم،باید برید بیمارستان شهید رجائی(کرج)...

اونجا(CBC)گرفتن.(WBC:150)(PLT:22000)(Hb:7)بود،ما هم تا حاضر شدن خون رفتیم بستنی زعفرونی خوردیم (تلخ ترین بستنی عمرم
)بعد کلی معطلی به من 2واحد(P.C)و 4تا (PLT)دادن.رفتیم اورژانس،درسا به پرستارا گفت که من کموتراپی شدم،(WBC)م پایینه و ایمنی ندارم.هر کسی میتونه خوب رگ بگیره واسه من آنژیوکت بزنه!!یکی از پرستارا اومد با یه آنژیوکت سبز،که نرفت توی رگ،درش آورد و از این یکی دستم دوباره زد،بازم تو رگ نبود،همچنان مصر بود که خودش دوباره یه جا دیگه رو سوراخ کنهکلافه(طبق پروتکل کسی که دوبار سوزن زد و نشد دفعه بعدی رو باید به شخص دیگه ای بسپره)،که همکارش همون آنژیوکت رو دوباره از روی میز برداشت، گفتم اون روی میز بوده،گفت من از توی کاورش درآوردم،به میز نخورده،خلاصه که این یکی تو رگ بود،پلاکتها تموم شد، .کیسه خون رو وصل کردن،ولی انگار قصد رفتن نداشت .بخاطر داروهای کموتراپی رگام خشک شده بودن وکشش نداشتن،به درسا گفتن برو یه آنژیوکت دیگه بخر بیار،درسا رفت گرفت و بعد یهو یه پرستار اومد ست خون رو کلمپ کرد (بست) وبه درسا گفت بیا ببینم اصلا مریض شما دفترچه داره؟؟!!! متوجه شدیم منشی اورژانس روی پرونده من اشتباها کپی دفترچه یه پیرزن 70 ساله رو گذاشته بود وبابت این قضیه سرم منو قطع کردن تا رفع سوتفاهم شد و فهمیدن اشتباه از همکار خودشون بوده.(به فرض محال که من دفترچه نداشتم ،آیا از نظر اخلاقی همچین رفتاری درسته؟ اونم در مورد خون؟!) تازه اصلا (VS) منو کنترل نکردن.(در صورتیکه قبل ،حین ،وبعد دریافت (P.C) علائم حیاتی باید کنترل شه.)4ساعت گذشته بود درسا چون شیفت بود مجبور شد بره بیمارستان خودشون. دوباره با کلی بدبختی از مچ دستم رگ گرفتن، هنوز کیسه خون به نصفه نرسیده بود که من شدیدا تب و لرز کردمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.مامان چند بار به پرستارا گفت،ولی انگار نه انگارتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید





موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 03:35 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

19- تبعات دوره دوم کموتراپی

فکر میکنم یک هفته ای از دوره دوم میگذشت که من سردرد وبیحالی زیادی داشتم.کلا افقی زندگی میکردم،چون تا سر پا وایمیسادم سردرد میگرفتم صبح خواهرم ازم خون گرفت و رفت سرکار.من دوباره خوابیدم،که درسا زنگ زد گفت سریع حاضر شو بیاین دنبالم که بریم بیمارستان،گفتم چرا؟گفت3000تا پلاکت داری!!!من هم حاضر شدم ورفتیم بیمارستان.دم در که گیر دادن چادر بپوش.گفتم خانم این موها مصنوعیه،کسی ببینه گناه نداره،گفت موی مصنوعی بیشتر جلب توجه میکنه.
گفتم آخر عمری هی گیر بدیدا.ما هم با اون حا ل زارمون چادر پوشیدیم
Arabic Veil.اصلا همیشه با این سیاست چادر اجباری پادگان بقیه الله(ببخشید بیمارستان بقیه الله)مشکل داشتم،فکر کنم اگه هزینه ای رو که صرف دستمال مرطوب واسه پاک کردن آرایش مراجعین و پد لاک پاک کن،یا شستشو و بسته بندی چادرا بعد هربار مصرف میکردن،خرج جاهای دیگه میکردن خیلی بهتر بود.این سیاستها واسه پرستارای خودشون هم بود،تازه مسخره تر اینکه وقتی پرستارا میخواستن از بخش خودشون برن یه بخش دیگه،باز باید چادر میپوشیدن،انگار پرسنل آقا تو بخش خودشون محرم هستن،ولی تو بخشای دیگه نامحرم
البته سرویس دادن به بیماراشون واقعا خوب بود
....بگذریم...
توی اورژانس دوباره(CBC)دادم،واین بار پلاکتم رو 13000نشون داد.
البته بازم کم بودوبرای من دو واحد خون(P.C)و10واحد پلاکت وصل کردن.متاسفانه رگ به درد بخور هم پیدا نمیشد و اونجا 3/4بار از من رگ گرفتن.تا4بعدازظهرگرفتن خون و پلاکت طول کشید.



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 10:40 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات