69-تلاش برای نصب سوزن
ساعت نزدیکای 3بود که رسیدیم بیمارستان بقیه الله،اول رفتیم تریاژ،بعدهم رفتیم پیش پزشک معاینه .بهش گفتم تب دارم.یه ترمومتر از روی میزش برداشت،با دستمال کاغذی پاکش کرد،گفت اینو بذار زیر زبونت!!!گفتم (WBC)من پایینه
.بهش گفتم تب دارم.یه ترمومتر از روی میزش برداشت،با دستمال کاغذی پاکش کرد،گفت اینو بذار زیر زبونت!!!گفتم (WBC)من پایینه .اینو همه گذاشتن دهنشون
.اینو همه گذاشتن دهنشون .گفت:تو الکل بوده،
 .گفت:تو الکل بوده،
گفتم من ازین استفاده نمیکنم .درسا رفت واسم یه ترمومترجدیدگرفت
.درسا رفت واسم یه ترمومترجدیدگرفت .دمای بدنم دقیقا 40درجه بود
.دمای بدنم دقیقا 40درجه بود ..ما هم رفتیم اورژانس.دکتر اورژانس توی پرونده نوشت سپسیس
..ما هم رفتیم اورژانس.دکتر اورژانس توی پرونده نوشت سپسیس (گفتم وااااای،بدبخت شدم،باز عفونت...)کلا دیگه تو اورژانس سرپایی(تحت نظر) همه منو میشناختن.آقای موسوی (پرستار)اومد با یه عالمه شیشه واسه آزمایشای مختلف و کشت خون.گفتم من رگ ندارم،پورت دارم.گفت:میشه ازش خون گرفت؟؟گفتم آره،ولی سوزنش باید باشه
(گفتم وااااای،بدبخت شدم،باز عفونت...)کلا دیگه تو اورژانس سرپایی(تحت نظر) همه منو میشناختن.آقای موسوی (پرستار)اومد با یه عالمه شیشه واسه آزمایشای مختلف و کشت خون.گفتم من رگ ندارم،پورت دارم.گفت:میشه ازش خون گرفت؟؟گفتم آره،ولی سوزنش باید باشه .(واقعا بستری شدن این دفعه غیر منتظره بود،منم سوزن نداشتم ونمیشد اون موقع تهیه کرد)،خودش رفت،یه اسکالپ (سوزن سرم)آورد،کجش کرده بودن،که مثل سوزن پورت بشه.گفت:من تا حالا نزدم
.(واقعا بستری شدن این دفعه غیر منتظره بود،منم سوزن نداشتم ونمیشد اون موقع تهیه کرد)،خودش رفت،یه اسکالپ (سوزن سرم)آورد،کجش کرده بودن،که مثل سوزن پورت بشه.گفت:من تا حالا نزدم .همکاراش هم کسی نبود که زده باشه
.همکاراش هم کسی نبود که زده باشه .زنگ زدیم بخش،پرستارای بخش(7B)که اون روز شیفت بودن هم همینطور
.زنگ زدیم بخش،پرستارای بخش(7B)که اون روز شیفت بودن هم همینطور .آقای ابراهیمی(پرستاراورژانس)گفت:منم تا حالانزدم،ولی شاید بتونم
.آقای ابراهیمی(پرستاراورژانس)گفت:منم تا حالانزدم،ولی شاید بتونم .(آخه اون سری که واسه(P.C)با من اومد بخش،خانوم سبحانی براش توضیح داد)خلاصه که خودش دست به کار شد.سوزنو گرفته بود دست چپش
.(آخه اون سری که واسه(P.C)با من اومد بخش،خانوم سبحانی براش توضیح داد)خلاصه که خودش دست به کار شد.سوزنو گرفته بود دست چپش ،منم ترسیدم
،منم ترسیدم ،فکر کردم بخاطر اینکه پورت سمت راستمه،سوزنو گرفته دست چپش که رادستش باشه
،فکر کردم بخاطر اینکه پورت سمت راستمه،سوزنو گرفته دست چپش که رادستش باشه ،گفتم شما دست چپین؟؟گفت:آره،خیالم یه کم راحت شد
،گفتم شما دست چپین؟؟گفت:آره،خیالم یه کم راحت شد ...با اینکه بار اولش بود
...با اینکه بار اولش بود ،ولی همون دفعه اول خورد به هدف
،ولی همون دفعه اول خورد به هدف .هی هم میگفت:پورتتو عوض کردی؟؟گفتم نه همونه
.هی هم میگفت:پورتتو عوض کردی؟؟گفتم نه همونه ،آقای موسوی میگفت:مگه مبلمانه،هر دفعه عوضش کنه!!!
،آقای موسوی میگفت:مگه مبلمانه،هر دفعه عوضش کنه!!! 
موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،
 .بهش گفتم تب دارم.یه ترمومتر از روی میزش برداشت،با دستمال کاغذی پاکش کرد،گفت اینو بذار زیر زبونت!!!گفتم (WBC)من پایینه
.بهش گفتم تب دارم.یه ترمومتر از روی میزش برداشت،با دستمال کاغذی پاکش کرد،گفت اینو بذار زیر زبونت!!!گفتم (WBC)من پایینه .اینو همه گذاشتن دهنشون
.اینو همه گذاشتن دهنشون .گفت:تو الکل بوده،
 .گفت:تو الکل بوده،گفتم من ازین استفاده نمیکنم
 .درسا رفت واسم یه ترمومترجدیدگرفت
.درسا رفت واسم یه ترمومترجدیدگرفت .دمای بدنم دقیقا 40درجه بود
.دمای بدنم دقیقا 40درجه بود ..ما هم رفتیم اورژانس.دکتر اورژانس توی پرونده نوشت سپسیس
..ما هم رفتیم اورژانس.دکتر اورژانس توی پرونده نوشت سپسیس (گفتم وااااای،بدبخت شدم،باز عفونت...)کلا دیگه تو اورژانس سرپایی(تحت نظر) همه منو میشناختن.آقای موسوی (پرستار)اومد با یه عالمه شیشه واسه آزمایشای مختلف و کشت خون.گفتم من رگ ندارم،پورت دارم.گفت:میشه ازش خون گرفت؟؟گفتم آره،ولی سوزنش باید باشه
(گفتم وااااای،بدبخت شدم،باز عفونت...)کلا دیگه تو اورژانس سرپایی(تحت نظر) همه منو میشناختن.آقای موسوی (پرستار)اومد با یه عالمه شیشه واسه آزمایشای مختلف و کشت خون.گفتم من رگ ندارم،پورت دارم.گفت:میشه ازش خون گرفت؟؟گفتم آره،ولی سوزنش باید باشه .(واقعا بستری شدن این دفعه غیر منتظره بود،منم سوزن نداشتم ونمیشد اون موقع تهیه کرد)،خودش رفت،یه اسکالپ (سوزن سرم)آورد،کجش کرده بودن،که مثل سوزن پورت بشه.گفت:من تا حالا نزدم
.(واقعا بستری شدن این دفعه غیر منتظره بود،منم سوزن نداشتم ونمیشد اون موقع تهیه کرد)،خودش رفت،یه اسکالپ (سوزن سرم)آورد،کجش کرده بودن،که مثل سوزن پورت بشه.گفت:من تا حالا نزدم .همکاراش هم کسی نبود که زده باشه
.همکاراش هم کسی نبود که زده باشه .زنگ زدیم بخش،پرستارای بخش(7B)که اون روز شیفت بودن هم همینطور
.زنگ زدیم بخش،پرستارای بخش(7B)که اون روز شیفت بودن هم همینطور .آقای ابراهیمی(پرستاراورژانس)گفت:منم تا حالانزدم،ولی شاید بتونم
.آقای ابراهیمی(پرستاراورژانس)گفت:منم تا حالانزدم،ولی شاید بتونم .(آخه اون سری که واسه(P.C)با من اومد بخش،خانوم سبحانی براش توضیح داد)خلاصه که خودش دست به کار شد.سوزنو گرفته بود دست چپش
.(آخه اون سری که واسه(P.C)با من اومد بخش،خانوم سبحانی براش توضیح داد)خلاصه که خودش دست به کار شد.سوزنو گرفته بود دست چپش ،منم ترسیدم
،منم ترسیدم ،فکر کردم بخاطر اینکه پورت سمت راستمه،سوزنو گرفته دست چپش که رادستش باشه
،فکر کردم بخاطر اینکه پورت سمت راستمه،سوزنو گرفته دست چپش که رادستش باشه ،گفتم شما دست چپین؟؟گفت:آره،خیالم یه کم راحت شد
،گفتم شما دست چپین؟؟گفت:آره،خیالم یه کم راحت شد ...با اینکه بار اولش بود
...با اینکه بار اولش بود ،ولی همون دفعه اول خورد به هدف
،ولی همون دفعه اول خورد به هدف .هی هم میگفت:پورتتو عوض کردی؟؟گفتم نه همونه
.هی هم میگفت:پورتتو عوض کردی؟؟گفتم نه همونه ،آقای موسوی میگفت:مگه مبلمانه،هر دفعه عوضش کنه!!!
،آقای موسوی میگفت:مگه مبلمانه،هر دفعه عوضش کنه!!! 
موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،
[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 05:22 ب.ظ ] [ بهار ]
 .(مثل برف هایی که توی فروردین میاد!!!)
.(مثل برف هایی که توی فروردین میاد!!!) ...
... ،آخه ترم پیش رو مرخصی تحصیلی گرفتم،1ترم عقب موندم،تازه انتقالی گرفتم
،آخه ترم پیش رو مرخصی تحصیلی گرفتم،1ترم عقب موندم،تازه انتقالی گرفتم .خلاصه که با بدبختی 16واحد برداشتم(تطبیق دادن واحدام سخت بود،چون دروس ارائه شده اینجا با دانشگاه قبلی فرق داشت
.خلاصه که با بدبختی 16واحد برداشتم(تطبیق دادن واحدام سخت بود،چون دروس ارائه شده اینجا با دانشگاه قبلی فرق داشت )مدیر گروه اینجا گفت:میخوای این ترم هم استراحت کن.گفتم،عمرا
)مدیر گروه اینجا گفت:میخوای این ترم هم استراحت کن.گفتم،عمرا !ا!!گفت:اصلا شاید دوباره بستری شدی!!انگار یه چیزی میدونست
!ا!!گفت:اصلا شاید دوباره بستری شدی!!انگار یه چیزی میدونست (ببخشید،عکس هویج نداشتم).بعدش احساس کردم سردمه
(ببخشید،عکس هویج نداشتم).بعدش احساس کردم سردمه ،رفتم زیر 2تا پتو.ولی اصلا گرم نشدم.این سرما بوی بیمارستان میداد.یه ترمومتر(دماسنج)گذاشتم زیر زبونم.بععععله!!38/5 ...
،رفتم زیر 2تا پتو.ولی اصلا گرم نشدم.این سرما بوی بیمارستان میداد.یه ترمومتر(دماسنج)گذاشتم زیر زبونم.بععععله!!38/5 ... .وقتی اومدم درسا زنگ زد
.وقتی اومدم درسا زنگ زد ،گفت تبت چنده؟؟گفتم 38/5 ..
،گفت تبت چنده؟؟گفتم 38/5 .. 
 .یه جوری که کل فک و استخونای صورتم تیر میکشید.
.یه جوری که کل فک و استخونای صورتم تیر میکشید. استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست
استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست .دوره
 های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری 
بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم
.دوره
 های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری 
بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم .تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود
.تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود .من خیلی خوشحال شدم
.من خیلی خوشحال شدم .
 به هیشکی به اندازه دکتر جون اعتماد نداشتم.اگه همه دنیا جمع میشدن،میگفتن
 چیزیت نیست،باور نمیکردم.ولی انگار گفتن دکتر جون با بقیه فرق داشت
.
 به هیشکی به اندازه دکتر جون اعتماد نداشتم.اگه همه دنیا جمع میشدن،میگفتن
 چیزیت نیست،باور نمیکردم.ولی انگار گفتن دکتر جون با بقیه فرق داشت .بهش گفتم(MTX)خیلی منو اذیت میکنه،نمیشه یه چیز دیگه به جاش بدین
.بهش گفتم(MTX)خیلی منو اذیت میکنه،نمیشه یه چیز دیگه به جاش بدین .بعدش میریم برای درمان نگه دارنده
.بعدش میریم برای درمان نگه دارنده .(G-CSF)تو خونه داشتیم ولی چون (CBC)نداده بودم،از (WBC)خبر نداشتم،وهیچ آمپولی هم برای بالا رفتن (WBC)نزدم.
.(G-CSF)تو خونه داشتیم ولی چون (CBC)نداده بودم،از (WBC)خبر نداشتم،وهیچ آمپولی هم برای بالا رفتن (WBC)نزدم.
 .گفت یکی دو روز دیگه کمتر میشه خطرناکه.حاضر شو بریم بیمارستان
.گفت یکی دو روز دیگه کمتر میشه خطرناکه.حاضر شو بریم بیمارستان .من سوزن پورت نداشتم.تعطیل هم بود و نمیشد سوزن تهیه کرد،از بخش پرسیدیم گفتن میشه اسکالپ(سوزن سرم)رو کج کرد وبه جای سوزن پورت استفاده کرد.
.من سوزن پورت نداشتم.تعطیل هم بود و نمیشد سوزن تهیه کرد،از بخش پرسیدیم گفتن میشه اسکالپ(سوزن سرم)رو کج کرد وبه جای سوزن پورت استفاده کرد. ساعت 9شب بود که مارفتیم بیمارستان.تو اورژانس کسی نبود که بتونه از پورت من استفاده کنه!!ما اومدیم بخش.البته با یکی از پرستارای اورژانس
ساعت 9شب بود که مارفتیم بیمارستان.تو اورژانس کسی نبود که بتونه از پورت من استفاده کنه!!ما اومدیم بخش.البته با یکی از پرستارای اورژانس (آقای ابراهیمی).خانوم سبحانی سوزن رو وصل کرد
(آقای ابراهیمی).خانوم سبحانی سوزن رو وصل کرد ،گفتم اینجا بمونم،گفتن نه..نمیشه تو مریض اورژانسی
،گفتم اینجا بمونم،گفتن نه..نمیشه تو مریض اورژانسی 
 .)20 ام ماه رمضان بود که سردردام غیر قابل تحمل شد
.)20 ام ماه رمضان بود که سردردام غیر قابل تحمل شد .و معدم هیچ چیزی رو تحمل نمیکرد و هنوز از گلوم پایین نرفته بود میومد بالا
.و معدم هیچ چیزی رو تحمل نمیکرد و هنوز از گلوم پایین نرفته بود میومد بالا .فقط با غذام بازی میکردم
.فقط با غذام بازی میکردم .گفتم حتما بازم کم  خون شدم .رفتیم بیمارستان.یه پرستار خانوم تو اورژانس 2بار رگ گرفت.ولی به درد نمیخورد
.گفتم حتما بازم کم  خون شدم .رفتیم بیمارستان.یه پرستار خانوم تو اورژانس 2بار رگ گرفت.ولی به درد نمیخورد هی هم یه ذره خون میکشید،میزد سر جاش.تا2هفته دستم کبود شده بود
هی هم یه ذره خون میکشید،میزد سر جاش.تا2هفته دستم کبود شده بود ..رفت یکی از همکارای آقارو صدا کرد
..رفت یکی از همکارای آقارو صدا کرد .که اون بعد کلی تلاش از مچ دستم یه رگ گرفت
.که اون بعد کلی تلاش از مچ دستم یه رگ گرفت ،بعد هم خون فرستادن آزمایشگاه.دوتا آنژیوکت تو دستام بود.که جواب آزمایش اومد.(Hb):  9/8)بود.که با این همو گلوبین گفتن خون لازم نداری.زنگ زدیم به دکتر جون،گفت:از سرت سی تی اسکن یا(MRI)بگیرین.دکتر اورژانس هم گفت:(ALL)طبیعیه که سردرد داشته باشه
،بعد هم خون فرستادن آزمایشگاه.دوتا آنژیوکت تو دستام بود.که جواب آزمایش اومد.(Hb):  9/8)بود.که با این همو گلوبین گفتن خون لازم نداری.زنگ زدیم به دکتر جون،گفت:از سرت سی تی اسکن یا(MRI)بگیرین.دکتر اورژانس هم گفت:(ALL)طبیعیه که سردرد داشته باشه .اصلا این دوره کلا به سردرد و تهوع گذشت.تازه روزای آخر آنال*ودهنم به شدت زخم شده بود.واین غیر قابل تحمل ترین وبدترین عارضه دارو ها بود
.اصلا این دوره کلا به سردرد و تهوع گذشت.تازه روزای آخر آنال*ودهنم به شدت زخم شده بود.واین غیر قابل تحمل ترین وبدترین عارضه دارو ها بود
 دل درد هم گرفته بودم شدید،بس که به خودم تلقین کردم،همش میگفتم چرا بقیه دارن ولی من ندارم.به درسا میگفتم پشت کتفامو ماساژ بده،منو تکون بده ،خیلی شبا تلخ میگذشت،از درد خوابم نمیبرد،مامان هم تو آشپزخونه سحری درست میکرد،دلم نمیومد جلوی مامان نک و ناله کنم،آخه انگار اونم باهام درد میکشید
 دل درد هم گرفته بودم شدید،بس که به خودم تلقین کردم،همش میگفتم چرا بقیه دارن ولی من ندارم.به درسا میگفتم پشت کتفامو ماساژ بده،منو تکون بده ،خیلی شبا تلخ میگذشت،از درد خوابم نمیبرد،مامان هم تو آشپزخونه سحری درست میکرد،دلم نمیومد جلوی مامان نک و ناله کنم،آخه انگار اونم باهام درد میکشید ،به درسا میگفتم اگه من مردم غصه نخورید ها
،به درسا میگفتم اگه من مردم غصه نخورید ها !!!بگید راحت شد.
!!!بگید راحت شد. 
 بابا اینا واسم یه گوسفند قربونی کردن
 بابا اینا واسم یه گوسفند قربونی کردن ،خیلی دوست داشتم برم ببینمش،ولی نمیتونستم از پله های خونمون برم پایین
،خیلی دوست داشتم برم ببینمش،ولی نمیتونستم از پله های خونمون برم پایین ،حداقل من عکسشو ببینم .اوایل ماه رمضان بود
،حداقل من عکسشو ببینم .اوایل ماه رمضان بود .خیلیییییی بی اشتها شده بودم
.خیلیییییی بی اشتها شده بودم .درد گوش،کلیه،...همیشه چند روز بعد کموتراپی تو خونه(G-CSF)میزدم.ولی این سری نزدم.وهمش خداخدا میکردم دوره آخر باشه که میرم بیمارستان..البته این یه تصور غلط من بود که فکر میکردم اگه بره تو فاز رمیشن،دیگه داروهام قطع میشه
.درد گوش،کلیه،...همیشه چند روز بعد کموتراپی تو خونه(G-CSF)میزدم.ولی این سری نزدم.وهمش خداخدا میکردم دوره آخر باشه که میرم بیمارستان..البته این یه تصور غلط من بود که فکر میکردم اگه بره تو فاز رمیشن،دیگه داروهام قطع میشه ....واسه همین هم پورت نمیذاشتم.میگفتم لازم نیست.
....واسه همین هم پورت نمیذاشتم.میگفتم لازم نیست. .این دوره هم همین اتفاق افتاد.من رفتم بیمارستان مدنی (کرج)که نزدیکترین بیمارستان به خونمون بود (P.C)بگیرم،ولی گفتن متخصص داخلی نداریم،باید برید بیمارستان شهید رجائی(کرج)...
.این دوره هم همین اتفاق افتاد.من رفتم بیمارستان مدنی (کرج)که نزدیکترین بیمارستان به خونمون بود (P.C)بگیرم،ولی گفتن متخصص داخلی نداریم،باید برید بیمارستان شهید رجائی(کرج)... )بعد کلی معطلی به من 2واحد(P.C)و 4تا (PLT)دادن.رفتیم اورژانس،درسا به پرستارا گفت که من کموتراپی شدم،(WBC)م پایینه و ایمنی ندارم.هر کسی میتونه خوب رگ بگیره واسه من آنژیوکت بزنه
)بعد کلی معطلی به من 2واحد(P.C)و 4تا (PLT)دادن.رفتیم اورژانس،درسا به پرستارا گفت که من کموتراپی شدم،(WBC)م پایینه و ایمنی ندارم.هر کسی میتونه خوب رگ بگیره واسه من آنژیوکت بزنه ،درش آورد و از این یکی دستم دوباره زد،بازم تو رگ نبود
،درش آورد و از این یکی دستم دوباره زد،بازم تو رگ نبود ،همچنان مصر بود که خودش دوباره یه جا دیگه رو سوراخ کنه
،همچنان مصر بود که خودش دوباره یه جا دیگه رو سوراخ کنه (طبق پروتکل کسی که دوبار سوزن زد و نشد دفعه بعدی رو باید به شخص دیگه ای بسپره)،که همکارش همون آنژیوکت رو دوباره از روی میز برداشت، گفتم اون روی میز بوده،گفت من از توی کاورش درآوردم،به میز نخورده
(طبق پروتکل کسی که دوبار سوزن زد و نشد دفعه بعدی رو باید به شخص دیگه ای بسپره)،که همکارش همون آنژیوکت رو دوباره از روی میز برداشت، گفتم اون روی میز بوده،گفت من از توی کاورش درآوردم،به میز نخورده ،خلاصه که این یکی تو رگ بود،پلاکتها تموم شد،
،خلاصه که این یکی تو رگ بود،پلاکتها تموم شد،  ؟؟!!! متوجه شدیم منشی اورژانس روی پرونده من اشتباها کپی دفترچه یه پیرزن 70 ساله رو گذاشته بود وبابت این قضیه سرم منو قطع کردن تا رفع سوتفاهم شد و فهمیدن اشتباه از همکار خودشون بوده.(به فرض محال که من دفترچه نداشتم ،آیا از نظر اخلاقی همچین رفتاری درسته؟ اونم در مورد خون؟!
؟؟!!! متوجه شدیم منشی اورژانس روی پرونده من اشتباها کپی دفترچه یه پیرزن 70 ساله رو گذاشته بود وبابت این قضیه سرم منو قطع کردن تا رفع سوتفاهم شد و فهمیدن اشتباه از همکار خودشون بوده.(به فرض محال که من دفترچه نداشتم ،آیا از نظر اخلاقی همچین رفتاری درسته؟ اونم در مورد خون؟! ) تازه اصلا (VS) منو کنترل نکردن.(در صورتیکه قبل ،حین ،وبعد دریافت (P.C) علائم حیاتی باید کنترل شه.)4ساعت گذشته بود درسا چون شیفت بود مجبور شد بره بیمارستان خودشون. دوباره با کلی بدبختی از مچ دستم رگ گرفتن
) تازه اصلا (VS) منو کنترل نکردن.(در صورتیکه قبل ،حین ،وبعد دریافت (P.C) علائم حیاتی باید کنترل شه.)4ساعت گذشته بود درسا چون شیفت بود مجبور شد بره بیمارستان خودشون. دوباره با کلی بدبختی از مچ دستم رگ گرفتن

 ،چون تا سر پا وایمیسادم سردرد میگرفتم صبح خواهرم ازم خون گرفت و رفت سرکار.من دوباره خوابیدم،که درسا زنگ زد گفت سریع حاضر شو بیاین دنبالم که بریم بیمارستان،گفتم چرا؟گفت3000تا پلاکت داری!!!
،چون تا سر پا وایمیسادم سردرد میگرفتم صبح خواهرم ازم خون گرفت و رفت سرکار.من دوباره خوابیدم،که درسا زنگ زد گفت سریع حاضر شو بیاین دنبالم که بریم بیمارستان،گفتم چرا؟گفت3000تا پلاکت داری!!! .گفتم خانم این موها مصنوعیه،کسی ببینه گناه نداره،گفت موی مصنوعی بیشتر جلب توجه میکنه
.گفتم خانم این موها مصنوعیه،کسی ببینه گناه نداره،گفت موی مصنوعی بیشتر جلب توجه میکنه .
. .اصلا همیشه با این سیاست چادر اجباری پادگان بقیه الله(ببخشید بیمارستان بقیه الله)مشکل داشتم،فکر کنم اگه هزینه ای رو که صرف دستمال مرطوب واسه پاک کردن آرایش مراجعین و پد لاک پاک کن،یا شستشو و بسته بندی چادرا بعد هربار مصرف میکردن،خرج جاهای دیگه میکردن خیلی بهتر بود
.اصلا همیشه با این سیاست چادر اجباری پادگان بقیه الله(ببخشید بیمارستان بقیه الله)مشکل داشتم،فکر کنم اگه هزینه ای رو که صرف دستمال مرطوب واسه پاک کردن آرایش مراجعین و پد لاک پاک کن،یا شستشو و بسته بندی چادرا بعد هربار مصرف میکردن،خرج جاهای دیگه میکردن خیلی بهتر بود ،ولی تو بخشای دیگه نامحرم
،ولی تو بخشای دیگه نامحرم
 البته بازم کم بودوبرای من دو واحد خون(P.C)و10واحد پلاکت وصل کردن.متاسفانه رگ به درد بخور هم پیدا نمیشد
البته بازم کم بودوبرای من دو واحد خون(P.C)و10واحد پلاکت وصل کردن.متاسفانه رگ به درد بخور هم پیدا نمیشد 