بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

1- اولین قدمها

همه چیز از یه درد ساده ی قفسه سینه شروع شد.درست زمانیکه ما برای امتحانات دی ماه که پایان ترم 4بود اومده بودیم فرجهReading a Book.اولش حس خوبی بود چون حدود یک ماه فرجه داشتیم ،این حس خوب وقتی خراب شد که هفته اول فرجه ها، من درد قفسه سینه گرفتم.
بهش اهمیت ندادیم ،فکر کردیم یه سرما خوردگی ساده است
.اوضاع وقتی بدتر شد که این درد 1روز طول کشیدو غیر قابل تحمل شد.البته قبل از رفتن به درمانگاه همه چیز رو امتحان کردم مثل:گرم کردن،قرص هیوسین،پرپرانول،آمپول دگزامتازون که همه بی فایده بودن.شب ساعت 12بود که رفتیم درمانگاه درحالیکه تب داشتم،نوار قلب گرفتن ، و هیچ مشکلی نبود. بعد هم یه سرم دکستروز با آمپول سفتریاکسون ودگزامتازون زدن .یه کم بهتر شدم واومدیم خونه.شاید هفته اول دی ماه 91بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 03:15 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

14- تشخیص قطعی ودرمان نفرت انگیز

اینجا بود که دیگه دوران خوش خیالی تموم شد...

(ALL)تشخیصی بود که از روی نمونه داده بودن... توی خونم 45%بلاست بود ومن باید شیمی درمانی میشدم.هیچ جوری نمیتونستم باور کنم که این بلا سر من اومده،در واقع با اینکه همه چیز قطعی شده بود،ولی انگار تو فاز انکار بودم و میگفتم شاید اشتباه شده باشه !!!قبل از درمان دکتر به من گفت دکتر پزشکی قانونی میاد ویه چیزایی بهت میگه،حالا من چندتاشو میگم.واقعا انقد گیج شده بودم انگار هیچی نمیشنیدم.فکر کنم 5روز از بستری شدن من گذشته بود که داروهامو گرفتن ودرمان رو شروع کردن.قبل از شروع درمان من رو به اتاق ایزوله منتقل کردن که خودم تنها اونجا بودم.اولین داروم سیکلو فسفاماید بود.همه پرسنل بخش به من میگفتن تو چرا انقد بی اعصابی.واقعا هم راست میگفتن حوصله هیچ کسی رو نداشتم.آخرین روزای اسفند بود،دوست داشتم برم خرید،دوست داستم هرجا باشم الا بیمارستان،فقط میدونستم عوارض داروهای کموتراپی ریزش مو وعوارض گوارشیه ولی نمیدونستم شدتش چقده...من شاید تا 2/3روز آخر بستری بودنم توی دوره ی اول آنتی بیوتیک میگرفتم.چون تبم همچنان ادامه داشت.2واحد هم خون گرفتم.سیتارابین هم از داروهای دور اولم بود.موهام به قوت خودش باقی بود و من از این قضیه خوشحال بودم.آخه توی اورژانس که بودم یکی از پرستارا میگفت اگه روحیت خوب باشه موهات نمیریزه،ما مریض داشتیم که تا دوره های آخر موهاش نریخته.(منم باور کرده بودم)تا اینکه گفتن بهتره موهاتو کوتاه کنی.آخرین دارویی که گرفتم آدریا مایسین بود.قرمز بود.بعد از اون خواهرم موهام روتوی بیمارستان کوتاه کرد،همه سر جاشون بودن تا اینکه من رفتم حموم،وقتی بعدش موهامو شونه کردم دیدم با هر بار شونه کشیدن شاید 10/20 تا دونه میریخت.به درسا (خواهرم)گفتم نمیخواد شونه کنی.موهای خوشگلمو که تازه رنگ کرده بودم سشوار کشیدم و رفتم سرتخت.چند روز اول فروردین بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:50 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

13- مغز استخوان سوم

من هنوز تب داشتمو جو شلوغ و نور زیاد  بالای سر ما توی اوژانس تحت نظر،اصلا اجازه خواب به آدم نمیدادتازه بدتر از همه اینا اینکه 5 صبح ،یه نفر هی بگه با عرض پوزش ،با عرض پوزش و چند شیشه از آدم خون بگیره!!!

بالاخره اون شب کذایی تموم شد و صبح گفتن باید بری اورژانس زنان،تا زمانی که تخت بخش خالی بشه.توی اورژانس که بودیم خیلی از دکتر قدیانی(دکتر جون فعلی)تعریف کرده بودن.ما هم منتظر ایشون بودیم.

شب ساعت 11بود که اومد.از من (PBS)گرفت،وگفت فردا هم مغز استخوان میگیرم.

فرداش من به بخش 7B منتقل شدم اونجا وزن شدم 50 کیلو بودم.رفتم توی یه اتاق 3تخته.هنوز چند دیقه نگذشته بود که دراز کشیده بودم که با یه حالت گرگرفتگی شدید پا شدم به درسا گفتم پنجره رو باز کن. نسیم خنکی میومد و یه کم بهتر شدم.یهویی خانم  تخت کناری رو  از اتاق عمل آوردن،گفت سردمهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،

پنجره رو بستندوباره من گر گرفتمنمیتونستم راه برم،به درسا گفتم توروخدا بریم بیرون، اینجا گرمه...دوباره با ویلچر رفتیم بیرون اتاق.اومدیم تو سالن بیرونی ولی پنجره ها  باز نمیشد.گفتم توروخدا بریم یه جایی که باد بیاد:fan-smiley:.رفتیم یه اتاق دو تخته که یه تختش خالی بود.،پنجره رو باز کردن و نسیم خنک باز اومد.دیگه همونجا موندم و نرفتم اتاق قبلی...

. شب هم ساعت 10 بود که دکتر اومد.خیلی واسم عجیب بودکه چه طور یه اتند(فوق تخصص)اون موقع شب بیاد و مریض ببینه!!!تازه اینکه همون موقع هم مغز استخوان(BM) بگیره،

(توی بیمارستان امام خمینی از1 ظهربه بعد جز دکترهای آنکال،هیچ دکتری رو نمیتونستی پیدا کنی!!!)

بخاطر تجربه های تلخی که از گرفتن مغز استخون توی بیمارستان قبلی(امام خمینی) داشتم ،شاید اگه میگفتن بمیر، برام از دادن (BM)راحت تر بود.ولی خدارو شکر به خیر گذشت.نمونه رو فرستادن آزمایشگاه  برای آزمایش فلوسیتومتری، نمیدونم چند روز ولی خیلی طول نکشید که جوابش اومد و متاسفانه جوابی که ما دوست داشتیم نبود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:44 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

9- دومین مغز استخوان بی حاصل

بعد نمونه گیری اول که تقریبا بی فایده بود،دکتر(ن-ق) گفت دوباره باید ازت نمونه بگیریم.اینبار ازاسترنوم(جناغ سینه)girl_impossible.gif.ما هم قبول کردیم.و رفتیم برای نمونه گیری دوم،متاسفانه وسایلشون هم حاضر نبود،یه دونه آمپول لیدوکائین زد توی سینه من،بعد وقتی سوزنو بهش دادن،گفت این سوزن واسه استرنوم خوب نیست،رزیدنتا گفتن باید از پایین بیاریم،تا رفتن بیارن کللللی طول کشید،دکتر گفت:بی حسیش رفته و یه لیدوکائین دیگه خالی کرد توی سینه من،همچین هم با تعجب به من میگفت:درد میکنه؟؟(تو دلم گفتم:راحت باش،شما که دردت نمیاد،ما هم که ...)
((در جریان باشیدکه
فقط بافت بی حس میشه و امکان بی حس کردن استخون وجود نداره،در تمام مدت یه درد تیرکشنده بیمارو آزار میده و بهتره با یه داروی سداتیو (خواب آور) ،هوشیاری بیمارو از بین ببرن،ولی اونجا...))
 بدون هـــــــــــــــیچ داروی سداتیوی نمونه میگرفتن،یه جوری که آدم همه چیزو به چشم میدید و حس میکرد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید
خودش نمونه رو میگرفت رزیدنتا لام میکشیدن.خیلی آسپیره کرد و چرخوند،ولی فقط یه ذره خون توی سرنگ اومد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدسوزنو درآورد،زد بالاتر،خودش رفت کنار،داد دست رزیدنتش،اونم دو دستی افتاده بود روی استرنوم منو، هی آسپیره میکرد.حس میکردم قفسه سینم داره از جاش کنده میشه!!!
آخرش من در حالی بلند شدم که استرنوم از 2 جا سوراخ و تمام لباسام خونی بود
و (ن-ق)به رزیدنتاش میگفت همه لامارو خراب کردینخلاصه با تلاش آقایون اطبا مقداری خون(که بجای مغز استخون گرفته بودن)،ریختن تو شیشه و باز هم بابا اینا بردن آزمایشگاه بیرون بیمارستان...
متاسفانه جواب دومی هم چیزی رو مشخص نکرد،
وقتی دکتر ن-ق اومده بود پیش من میگفت:پولپ ندادی!!فقط سلول واکوئل دار دادی!!!
یعنی دلم میخواست...
،آخه به من چه شما نتونستین درست نمونه بگیرین ؟؟!!
 بعد از گرفتن اون همه آنتی بیوتیک ودگزامتازون تقریبا به وضع مطلوبی رسیده بود
.ما هم که(طی اون 15-16روز) تشخیص درستی از اونا ندیدیم با رضایت شخصی اومدیم بیرون.البته به من گفتن دوباره آزمایش بده،
البته اون فلوشیپ عقیده داشت که من باید سی وی لاین بذارم واونها درمان رو شروع کنند،و خیلی مصر بود که من علائم لنفوم بورکیت رو دارم و هرچی سریعتر باید درمان بشم.فقط روز آخر یه فوق تخصص خون اومد منو ویزیت کرد و گفت بالاخره یه تشخیص بذارین و شروع کنید
دیگه... ،ما هم که به اونا اعتماد نداشتیم ،خودمونو مرخص کردیم.فقط تو این مدت یه دکتر(ف-ش) بود که از بقیه بیشتر برای مریض ارزش قائل بود.قرار شد هفته بعد من دوباره آزمایش بدم،





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 05:54 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

8- اولین مغز استخوان

فکر کنم 3روزی میشد که من توی اورژانس امام خمینی(تهران) بستری بودم،ولی هیچ متخصص خونی منو ویزیت نکرده بود.آخرش هم بعد کلی معطلی توی اورژانس منو فرستادن بخش ترمیمی.،چون بخش خون تخت خالی نداشت.دکترم هم یه فوق تخصص خون بود که اسمش(ر-ش)بود،ولی توی 16روزی که بستری بودم حتی یه بار هم ندیدمش و فقط اسمش بالای پروندم بود.البته تو این مدت یه فلوشیپ خون دکتر(ن-ق) با 2تا رزیدنت گیج میومدن منو ویزیت میکردن،ولی هیچ تشخیصی نمیدادن.
برای تب بالای من آنتی بیوتیک گذاشته بودن و همون روزای اول 2واحد خون گرفتم.دکتر گفت باید ازت مغز استخون بگیریمsmiley5166.gifالبته بماند که تو این مدت انگشتای من سوراخ سوراخ شده بود انقد که (PBS)میگرفتن.خلاصه که ما رفتیم برای گرفتن مغز استخون .خیلی طول کشید،تا از استخون(ایلیاک) لگن من نمونه گرفت .چون دکتر به اون چیزی که میخواست نمیرسید.و من در هوشیاری کامل خرت خرت استخونم رو حس میکردم،یه جوری که بهش گفتم فکر کنم داره میشکنهgirl_impossible.gif!!گفت:ما از 10 نفر توی این چند روزه نمونه گرفتیم،همه خوب سلول دادن،..خودت میگی استخونام شکننده ست!!
نمیدونم واللا من کی همچین حرفی زده بودم
؟؟من فقط گفتم با این حرکات،فکر کنم داره میشکنه:smilie_girl_093:!!
نمونه ای رو که گرفت گذاشتن توی یخ وبابام برد آزمایشگاه بیرون بیمارستان.بعد از یک هفته جوابش اومد
.توش هیچی پیدا نکرده بودن.درواقع نمونه رقیق بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 05:51 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات