بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

93- بی حسی یه طرفه!!!

یه چند وقتی بود وین کریستین کمیاب شده بود،البته خدا رو شکر این شرایط قحطی شامل حال من نشد،چون اندازه 3ماه دارو تو خونه داشتمبعد از چند وقت یه شرکت دیگه اومد با یه مارک دیگه وین کریستین زد،من اسفند برای اولین بار ازین مدل جدیدا زدم. انگار عوارضش به اندازه قبلی ها اذیت نکردالبته عارضه داشت،با شدت کمتر اما مداومت بیشتر.من اینجوری راحتتر بودم،آخه قبلی ها یک هفته آدمو از کاروزندگی مینداختن،اما اینا با اینکه بیشتر طول میکشید،خیلی شدید نبود.یه جوری که من  با ذوق زیـــــــــاد به دکتر جون گفتم کلا دیگه از همون مارک بنویسن!!!غافل از اینکه:
پادرد،زخم دهن و زبون و درد استخوانی،کوفتگی و...مثل همیشه وجود داره+یه عارضه شیک جدید(بی حسی فک و چونه و لب اونم از نوع یک طرفه) الان بعد 9 روز هنوز اون بی حسی از بین نرفته.البته هیــــــــــــچ تغییری توی ظاهرم ایجاد نشده،ولی حس درونیش مثل یه  زخم سوختگیه،که چون میسوزه دلت نمیاد بهش دست بزنیGnome،اما بدتر لج میکنی و روش چنگ میندازی....
نه.نه.من اصلا خودآزاری ندارم،اما حوصله یه اتفاق جدید این مدلی رو ندارم.بعد از دوره بستری توی (ICU)هم این اتفاق برای انگشتای پام افتاد،فکر میکردم درست میشه،ولی الان نزدیک یک سال شده،هنوز همون حالتو دارهبا اینکه هیچی معلوم نیست،خودم احساس میکنم یه وری شدمهی به درسا میگم من کج و کله حرف نمیزنم470919_sorrowsmiley1.gif؟؟میگه نه!!!
(حالا من نمیدونم اصلا شاید هم ربطی به شرکت جدید نداشت،یا شایدم اسفند روحیه م بهتر بود.تغذیه م بهتر بود.اصلا شاید بدنم تعجب کرده که بعد یک ماه دوباره دارو گرفته!!!مامان اینا خیلی حواسشون به تغذیه منه connie_feedbaby.gifهیچوقت از محدودیت غذایی خوشم نمیومد،ولی اگه بگن چیزی واست بده،سعی میکنم نخورم.فکر کنم پارسال همین موقعها بود یه مطلب خوندم راجع به تغذیه در سرطان،36121_Laie_21.gifاز اون موقع لب به شیر نزدم،عاشق چای نبات بودم ولی الان خیلی کمتر میخورم،گوشت قرمزو هم با گوشت انواع ماکیان،ماهی،حبوبات و...جایگزین کردن.
 حتما شنیدین که میگن بدن بلدرچین ، هورمون قبول نمیکنه،شاید تنها موجود زنده با غیرتیه
که نذاشته این جانور دو پا (آدمیزاد فرصت طلب) مکانیسم بدنشو دستکاری کنه،بخاطر همین مامان طی این مدت هفته ای چندین بار واسم بلدرچین درست میکرد.من اصلا مزشو دوس نداشتم،اوایل چند باری آبپز کرد،مجبور شد همشو بریزه برهچون هیشکی نمیخوردکم کم از آبپز به سرخ شده توی روغن کنجد تکامل پیدا کرد،قابل تحملتر شد ولی بازم جز من هیشکی نمیخورد،منم که با زور آبلیمو و مخلفات مجبور بودم بخورم.:957:
در یک شورش اعتراض آمیز،منم از عید به اینطرف دیگه بلدرچین یا به قول خودم(bel.bel)نخوردمRolling Pin،اصلا با کمال پررویی دیگه بچه حرف گوش کنی نیستمهرخوراکی مقوی بهم میدن نمیخورم،
(با طولانی شدن عوارض این دوره و حفظ شدتش ،فرصت مناسبی پیش اومده تا مامان اینا کلی مارا بخاطر غذا نخوردنمان سرزنش کنن
و بگن از بس ضعیف شدی!!)
متنفرم از این جمله:
بخور برات خوبه!!!بابا خسته شدمدوست دارم بدون محدودیت همه چی بخورم38619_piesmiley1.gif
هروقت هوس فست فود میکنم مامان اینا ... :rosesmile:سعی میکنن به تمیزترین شکل ممکن واسم درست کننتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.ولی خداییش مال بیرون 684319_pizzasmiley.gifیه چیز دیگه ست
مطلبی که راجع به تغذیه خونده بودم در ادامه مطلب


ادامه مطلب


موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، ماجراهای من و وین کریستین، رژیم غذایی،
برچسب ها: /تغذیه در سرطان/،

[ چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ] [ 05:14 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

92-همه چی آرومه

از اونجایی که من در پیچوندن انواع آزمایش تخصص دارم،و ذات پلید گلبول سفیدای خودمو میشناسم،این هفته میدونستم که هنوز خیلی بالا نیومدن،سر خانواده هم به لحاظ دیگه ای شلوغ بود ،من (CBC)این هفته رو پیچوندمشیطاناگه هوا خوب باشه،منم خوب باشمنیشخند،سرمون خلوت باشه و یـــــــــــــه عالمه شرط دیگه:نگران
شنبه میرم آزمایش میدم.ولی میدونم گلبول سفیدام خیــــــــــــــلی ناز دارن و به این زودی ها حال نمیکنن که جمعیتشون زیاد بشه
پ.ن،یک هفته بعد:
ششم اردیبهشت درحالیکه شنبه فوق الذکر رسیده بود،من مثل یه بچه ی خوب،رفتم (CBC)دادم
،گلبول سفیدای عزیز شرمنده کردنخجالت،ودر یک صعود سرفرازانه رسیدن به 4000 تاgirl_hide.gifیه ضرب المثلی هست که میگه فلانی با یه غوره سردیش میکنه،با یه مویز گرمیش،حکایت (WBC)های منه.داروها واسشون حکم غوره و مویز پیدا کردن،منم حســــــــــــــــــاس.
یکشنبه رفتیم پیش دکتر،دوباره داروهام شروع شد،با دوزی بسیار آبروبر،فکر کنم من بی ظرفیت ترین مریض دکتر جون باشم.
صبح دوشنبه،وین کریستین به دست رفتیم بیمارستان،مثلا یه موقعی راه افتادیم که ترافیک نباشه،اما از شانس مامتفکر،متاسفانه توی اتوبان یه تصادف خفن شده بود،ماشینها میلیمتری حرکت میکردن،در حالیکه خونم تا مرز قل قل رفته بود،رسیدیم بیمارستان،اول رفتیم استیشن بخش 7B.هروقت میرم اونجا کلــــی با محبتاشون شرمندم میکنن.خانم یوسفی گفت:کی میای اینجا کار کنی؟گفتم والله توی کمبریج فعلا دارن به ما واحد اضافه میندازن،حالا مونده.گفت:همه خاطراتتو خوندم..خیلی خوشحال شدم.بعد هم رفتیم بخش کموتراپی خانم عبدی یه رگ تـــــــــــوپ از من گرفتو تشویقدر سه سوت دارو رو زدیم به بدن.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
برای فرشته های بخش 7B و کموتراپی
من هیچوقت زحمات شما رو فراموش نمیکنم،خاطرات کموتراپی این وب شاید یک دهم اتفاقاتی بوده،که توی دفتر من ثبت شده،اگه بعضی جاها انتقادی کردم(البته بدون ذکر اسم) امیدوارم از من دلخور نشید،
تا جایی که شده سعی کردم اسم همه رو بیارم.اما صحبت زیاد راجع به یه نفر،برای مخاطبی که اون عزیز رو نمیشناسه خسته کننده میشه.و مطمئنم که میدونید نمیشد همه چیزو گفت،پس دلیلش این نبوده که من محبتای اون عزیز رو فراموش کردم،از همه پرسنل مهربونی که دلخور شدن عذر میخوام
فدای مهربونیاتونFor You
یه وقتایی فرشته ها بال ندارن،برای همین بهشون میگن پرستارgive_heart.gif





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ] [ 06:19 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

91-اندر احوالات اسب نجیب!!!

میگن از اونجایی که برنامه ریزی ما برای خودمون با برنامه ریزی خدا برای ما فرق داره،قبل شروع هر کاری بگید انشاالله ،حالا حکمتش رو میفهمممتفکر!!

گفته بودم 15 فروردین وقت دارومه،درحالیکه با موهای سر به فلک کشیدم میخوام برم بیمارستان و در عرض سه سوت،دارو بگیرم و بیامبخاطر ترافیک احتمالی روز جمعه که آخرین روز تعطیلات بود،ترجیح دادیم شنبه بریم بیمارستان.جمعه شب در حالیکه من چندین ساعت غرق در خوندن خاطرات یه نفر بودم،یهویی درسا گفت:پات چی شده ؟نگاه کردم دیدم شاید به اندازه دو تا بند انگشت پشت ساق پام کبود شده،گفتم مهم نیست بابا،حتما خورده به جایی!!ولی درد نمیکرد.درسا گفت:این ماه (CBC)عقب افتاده ها،فردا میریم آزمایشگاه!!(با خودم گفتم شاید (PLT)اومده پایین،آخه قبلنا که پلاکتم کم میشد،از این اتفاقا پیش میومد) صبح شنبه ما رفتیم آزمایشگاه، در حالیکه فکر میکردیم همه چی روبراه و رو به رشده..،وقتی جوابو گرفتیم،دیدیم بعععله،رو به رشده،ولی نزولی!!!(WBC)در یک سقوط آزاد از 3400 رسید به 1800 و دوباره داروهای من قطع شدتا آزمایش بعدی...زین پس بجای واژه ی منحوس گلبول سفید،بفرمایید ملکه عذاب...از بس که این گلبول سفیدای من بی جنبه تشریف دارن و همش دنبال جینگولک بازینتا دوز داروهام میره بالا،خودشونو لوس میکنن و معلوم نیست میذارن میرن کجا؟؟نامردای بی معرفت

البته بقیه فاکتورا شکر خدا خوب بود،واین کاهش(WBC) هم احتمالا باز عوارض دارو باشه!!

مثل اینکه اسب 93 ما هم داره سرکش از آب درمیاد و تا افسارشو بدست بگیرم،یه کمی طول میکشه.ولی انگار خیلی هم بدم نیومد که داروهام قطع شد،آخه با این سر تقریبا شلوغم،نمیدونستم این همه عوارض دارویی رو کجای دلم بذارم.حالا بگم از دانشگاه:قرار بود بعد از عید من ماسکم رو بردارم،چون فکر میکردم با خوب شدن هوا و بالا اومدن(WBC)دیگه نیازی به ماسک نیست،و بچه ها قراره بعد از عید بهم بگن:

سرور عید میبینی و ما پیوسته ابرویت....مبارک باد بر تو عید و بر ما دیدن رویت

با این تفاسیر فعلا قرار نیست اینو بشنوم.و موکول شد به زمان صعود(WBC)
اون درس خوشگله بود (مبانی کامپیوتر((0000))واحدی)،طبق آخرین تحقیقاتم فهمیدم این درسهای صفر واحدی رو نمیشه با 10 پاس کرد،و نمره کمتر از 14 افتاده حساب میشه و ترمهای قبل هم کلی تلفات داده،منم که مدیریت بحرانم توپهHappy Dance،گفتم بیخیال،چه کاریه؟؟با این سر شلوغم این همه کلاس برم،آخرش مثلا بشم 13/75 بعد دوباره ترم بعد باید برش دارم،پس کلهم عطای مبانی رو موقتا به لقاش بخشیدم و این ترم سر کلاسش نمیرمYahدرحالیکه از دست پروژه های پی در پی اساتید این دانشگاه شیکه ،این روزا خیلی سردرد میگیرم ،
شروع دوباره داروهام مشروط شد به نتیجه آزمایش 2 هفته بعد و بالا اومدن  دوباره ی(WBC)
راستی...

انشاالله




موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،

[ چهارشنبه 20 فروردین 1393 ] [ 07:55 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

90-بدرود نوروز93

انگار همین دیروز بود که داشتم برای سال تحویل لحظه شماری میکردم،تعطیلی ها هم مثل برق و باد گذشت،به قول تبلیغ سابق کرم حلزون،خودمو که تو آینه میبینم خجالت میکشمآخه هیچ کار مثبتی نسبت به قبل نکردم.تا 11ام عید من درگیر ترجمه یه مقاله34 صفحه ای بودم،استاد عزیز که قبلا گفته بود تا پایان تعطیلات وقت داری،دوم عید  اس ام اسی،اولتیماتوم داد که تا 11ام حاضرش کن،میخوام نمره رد کنم.(توی دلمان گفتیم،آره جون ...!!!)
ما هم بسی تلاش کردیم تا اون مقاله تموم شد،دیگه توی 2 روز تعطیلات آدم چیکار میتونه بکنه،11روزش که کوفتمون شد،دو روز هم خوش نگذرونیم
؟؟
اصلا فکر کنم توی تقویم ایرانی ها غم انگیزتر از غروب سیزده به در نیست،مخصوصا برای دانشجوهاو دانش آموزا،
حالا خوبه 2روز بعد سیزده به در تعطیله،وگرنه افسردگی میگرفتیم،امروز بهترین روز من توی نوروز93 بود.
پارسال دقیقا روز 14 فروردین،من
واسه دوره دوم شیمی درمانی بستری شدم ،درحالیکه موهام خیلی کم پشت شده بود وبا پستیژ رفتم،امسال 15 فروردین دوباره وقت دارومه،میرم بیمارستان،اما با این تفاوت که موهام مال خودمه،بستری هم نمیشم،یه ساعته میزنیم به بدن و میایم،امیدوارم  پورتم مسدود نشده باشه.آخه دقیقا 6ماهه که نذاشتم ازش دارو بزنن، توی این مدت با آنژیوکت دارو گرفتم، هر چند اصلا خوشم نمیاد شروع سال کاری جدید با درد عوارض داروهام شروع بشه و با اون حال برم دانشگاه، ولی چاره ای نیست، بازم جای شکرش واسه من باقیه،چون صبح ها چشمتو با صدای مامانت باز کنیconnie_rockingbaby.gif،خیلی شیرینه،تا اینکه بخوای با صدای تحویل شیفت پرستارا بیدار شیشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے!!!

یک دقیقه همیشه 60 ثانیه طول میکشد،ویک سال 365 روز
......این ما هستیم که یک سال را یک دقیقه میپنداریم،و یک روز را یک سال!!!





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، نوروز 93......،

[ چهارشنبه 13 فروردین 1393 ] [ 08:53 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

89-لطفا منو نبوسید!!!

قبلا هم گفتم :توی آشنایان ما جز دوستای خیلی نزدیکم و دوستای دانشگاه سابق کسی از بیماری من خبردار نشد،
خودم نخواستم فامیلامون بدونن،چون دردی که از آدم کم نمیشه،فقط با تکرار این قضیه واسه آدم اعصابت به هم میریزه!!!تازه بدتر از اون کلا اکثر مردم ذاتا دکترن،حالا فرق نمیکنه تحصیلاتشون چقده،ولی کافیه بگی فلان جام درد میکنه،دیگه شروع میکنن از گل گاو زبون و ،انار و عدس و جیگر تااااااااا انواع قرص و دارو که واست تجویز میکنن.

بخاطر همین بی اطلاعی اقوام ،سال گذشته هر کی میخواست باهام روبوسی کنه،میگفتم سرماخوردم،آخه این سیستم ایمنی ما میل عجیبی به جذب انواع باکتری و ویروس داره!!!و بسیاااااااااار غیورانه دفاع میکنه،ولی طفلی انگار مهمات کم میاره!!!حالا امسال نمیدونم چی بگم؟؟؟پارسال نوه ی داییم اومده بود خونمون بهش گفتم عزیزم من سرماخوردم،گفت:عیب نداره منم سرماخوردمواقعا تو اون رودربایستی قیافه من دیدنی بود.،خلاصه که ماااااااااااچ،اساسی
(فک وفامیله داریم؟؟!!)آخه یکی نیست بگه بابا شاید ویروس تو با ما فرق داره!!!البته توقعی هم نمیشه داشت،بچه کلاس ششم ابتدایی بود.خلاصه که هیچی من بخاطر این دیدار نه چندان خوشایند، و رفتار پرخطری که نوه ی دایی جان داشت،تا دو روز، هر 8 ساعت ((2تا کلدستاپ با هم)) میخوردم واسه پیشگیری!!!
کلا سال قبل تو خونه هم هرکی میخواست ماچم کنه،
 میگفتم(dont kiss me hunny)!!!البته درسا نمیتونست تحمل کنه و هی مارو ماچ میکرد.، همش هم میگفت:اااااای قربونش برم،غلط کردی،اون واسه بقیه ست!!!مخصوصا موقعی که ما تازه موهامون درومده بود،این کارش تشدید شده بود!!!)...
 آجیل و شیرینی هم خیلی نمیشه خورد،ولی من میخورم. یه عالمه جزوه هم گرفتم که بخونم،خبر دارید که این ترم چه وضعیه!!!، از صمیم قلب دعا میکنم همه ی اقوام و آشنایان امسال در سلامت کامل به سر ببرن،چون ترکش هاش دامن منم میگیره!!!




موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، نوروز 93......،
برچسب ها: /فک و فامیله داریم؟/،

[ جمعه 1 فروردین 1393 ] [ 12:30 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

88-سال تحویل شیرین


نور
...صدا...دوربین.............حرکت

پارسال  یعنی نوروز 92 برای ما شروع خوبی نداشت.به خاطر اینم که من توی بیمارستان بودم، هیچ سفره هفت سینی توی خونه ما چیده نشد.ولی امسال من به شدت برای اینکار شوق داشتماصلا یه دلشوره خاصی داشتم،میخواستم تخم مرغ رنگ کنم ولی آبرنگامو پیدا نکردم،بیخیال شدمMsn Emoticon Easter Eggs  Msn Emoticon Easter Eggs 173.gif Smiley.مامان یه عالمه روبان رنگی خوشگل واسه تزئینات هفت سین گرفته بود
یه ذره از پروژه ی خونه تکونی ما باقی مونده بود،که مامان اینا از صبح زود مشغول کار بودن،دکوراسیون خونه رو هم عوض کردن.منم یه نقش بسیار پررنگ داشتم و مهندس ناظر پروژه بودم.اساسا من مدتیه که این وظیفه رو به عهده دارمcome and get it smiley بخاطر همین همه خسته بودن،منو درسا وسایل هفت سینو حاضر کردیم،دور سبزه و تنگ ماهی قرمزامونو روبان گرفتیم،یه آینه بزرگ داشتیم، هرسال همونو واسه هفت سین میذاشتیم ولی پیداش نکردیم و به جاش یه آینه کوچولو گذاشتیم.چند دیقه قبل از سال تحویل رفتم پشت پنجره و واسه هممممه ی دوست و آشناها دعا کردم،.یه آرزوی خییییلی بزرگ هم واسه خودم کردماومدم کنار هفت سین شمعارو روشن کردم.ازون لحظه ها داشتم فیلم میگرفتم،.وااااااای وقتی توپ سال تحویلو زدن،انگار باورم نمیشد که این منم دارم یه عید دیگه رو میبینم.آخه افعی سال 92 خیلی ماها رو نیش زد.،ولی اسب نجیبه،میدونم ما  رو اذیت نمیکنه،با هیچکس هم تو خونه روبوسی نکردم،یه ویروس خفن اومده تو خونه ما و مامان ،بابا،داداش سرما خوردن،بابا به هممون عیدی داد،(قطعا یه توپ قلقلی نبود)بعد از شام هم زنگ زدیم به بخش (7B)همون بخشی که شاید بیشتر از 70 روز از( 100 و چند) روزی رو که من سال گذشته بیمارستان بستری بودم،توی اون بخش گذروندم.دیگه توش احساس غریبی نمیکردم.فقط یکی از پرستارایی که میشناختم شیفت بود.خانم سبحانیواقعا حرفاش خیلی روی فکرام اثر داشت.آخه 16 ام که من رفته بودم بخش آدرس این وب رو توی دفتر بخش نوشتم و اصلا فکر نمیکردم کسی همه رو بخونه،ولی خانم سبحانی خونده بود.حرفاش هم به درد الانم میخورد هم آینده،در کل انقدر اثر داشت که تصمیم گرفتم سبک نوشتنمو عوض کنم!!لطفا هرکسی میخونه هر نظری داره بگهsmiley1303.gif،
 من باید از این نوشته هام یه (feed back)بگیرم
.میدونم الان تو دلتون میگید بابااااااا فید بک!!!
خلاصه که بعد از این همه فکر،رفتم واسه مراسم اندازه گیری
،دو تا از موهای خوشگلمو کندم،چسبوندم تو دفتر خاطراتم،تقریبا 7 سانت شده،نمیدونم چرا هرچی بلندتر میشه بازم سیخ میره روهوا،آخه من قبلا موهام لخت بود،موهام کم وکان شبیه سیا ساکتیهشاید هرکسی بخونه بگه چقدر مسخره،ولی بزرگترین آرزوی امشب من این بود که خدایا:
 یعنی میشه سالی بیاد که من غرغر کنم و بگم چرا منو سال تحویل یا سیزده به در شیفت گذاشتن؟؟!!خدایااااااااااا برسون اون سال رو!!



اینم عکس 7سینمون !!،هیییییچ نظری جز تعریف و تمجید تائید نمیشه!!!چون توی 10 دیقه چیدیمش!!!شوخی کردم،هرچی خواستین بگین!!!تشریف ببرین ادامه مطلب


ادامه مطلب


موضوع: ریزش و رویش موهای خوشگلم، دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، نوروز 93......،
برچسب ها: /سال تحویل شیرین/،

[ جمعه 1 فروردین 1393 ] [ 11:09 ق.ظ ] [ بهار ]

[ یه فید بک بدین!!!(نظرات)() ]

87-پایان سال 92

از چهارشنبه 21 اسفند دیگه ما دانشگاه نرفتیم.پارسال دقیقا توی همین روزا بود که این بیماری شیک ما رو تشخیص دادن connie_wimperingbaby.gifو الان یک ساله که از اون روز میگذره و من دارم باهاش میسازمgirl_hide.gif.سال تحویل 92 که اسم پستش سال تحویل تلخ بود ،رو ما خانوادگی توی بیمارستان بودیم!! انشالله امسال سال خوبی برای همه و برای ما باشه.امشب هم چهارشنبه سوریه ،ایشالله که به خیر بگذره و غصه هاتون توآتیش امشب بسوزه.اگه عمری باقی بود،پست بعدی میشه سال تحویل شیرین،که بعد از سال تحویل میذارم.لحظه تحویل سال مارو یادتون نره!!!

نرم نرمک میرسد اینک بهار......خوش به حال روزگار


اگر یادمان ماند و باران گرفت،
................دعایی به حال بیابان کنیم!!!





موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،

[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ 08:56 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

86-بالاخره ما رفتیم ترم 6

تا 19 بهمن تعطیل بودیم،ومن بی صبرانه منتظر ترم جدید بودم،نه برای اینکه عاشق درس و دانشگاهم ،که نیستم!!بخاطر اینکه اگه کسی پرسید بگم ترم 6ام، آخه یک سال بود که میگفتم ترم 5ام.،13 بهمن ما رفتیم پیش دکتر ،(WBC)شده بود 4000 و بازم دوز داروهام رفت بالاتر!!
یه شوک دیگه هم موقع انتخاب واحد بهم وارد شد
.اونم اینکه یه درس دیگه به لیست ما اضافه شده(دانش جمعیت وخانواده)یا همون (تنظیم خانواده سابق)،قبلا گفته بودن چون شما توی درس ((بهداشت مادرو نوزاد))همه چیزو میخونید،تنظیم خانواده لازم نیست،اما با تغییر سیاست ها از((فرزند کمتر -زندگی بهتر))به ((آنچه فرزندتان از شما میخواهد یک همبازی است)) ،این درس به لیست اضافه شد.اوضاع وقتی ضد حالتر شد که فهمیدم دانشگاه کذایی ما 2تا درس ((000000))واحدی داره،که پاس کردنشون اجباریه.درس مبانی کامپیوتر و مهارت های زندگیgirl_impossible.gif.فکر کن،کلاس بری،امتحان بدی،نمره در حد قبولی بگیری،برای صفر واحد و بعد هیچ جا حساب نشه.ای خداااااااااااا،نجاتمون بده.
ما اراک فقط یه فناوری اطلاعات داشتیم 1 واحد بود.
girl_cray2.gif
بخاطر اون درسایی هم که ترم پیش اینجا ارائه نشد،این ترم من با بچه های ترم دو(1کلاس)،ترم چهار(2کلاس و یه کارآموزی)و ترم شش(6کلاس و یه کارآموزی) ، باید برم!!! خلاصه که سرم شلوغه در حد المپیک!!!دیگه واسه دانشگاه رفتن هدبندم هم برداشتم،چون موهام تقریبا 4 سانت شده بود و میشد هدبند نزنم!!توی خونه هم دیگه روسری سرم نبود،ولی انگار خیلی بهش عادت کرده بودم،آخه سردم میشد،کلم یخ میکرد داداشم میگفت شبیه سیا ساکتی شدی با این موهات!!!
11اسفند دوباره (CBC)دادم و با خوشی و خرمی رفتم جوابو گرفتم....
ولی (WBC)دوباره اومده پایین و شد 3400 تا
.تمام طول مسیر آزمایشگاه تا مطب رو گرفتم خوابیدم،درسا میگفت جوابو بده ببینم،منم که نمیخواستم بابا بفهمه،گفتم ولش کن،نگاه کردم ،خوبه!!درسا نگاش کرد گفت خوبه که!!!ولی من این حسو نداشتم،تا اینکه رفتیم پیش دکتر جون،گفت:دیگه مقدار دارو رو کم و زیاد نمیکنیم،همینطوری خوبه!و برعکس اون همه فکرای ترسناکی که من کردم،خیالمو راحت کرد.نمیدونم اگه من  دکتر جونو نداشتم چیییییی کار میکردم!!!



موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)، دانشگاه جدید،

[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ 07:41 ب.ظ ] [ بهار ]

[ شما چی میگی خوشگله؟(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات