بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

77-دانشگاه جدید

سه شنبه نهم مهر بود که من رفتم دانشگاه.البته با داداشم ،چون مامان اینا میترسیدن منو تنها بفرستن(مسیر دانشگاه رو هم بلد نبودم)،با ابروهای مدادی،یه خط چشم مختصر به جای مژه یه هدبند مشکی،البته کلاه گیسم بزرگ بودRed Hair،نمیشد با مقنعه بذارم سرم،نصف بیشتر موهاش میموند بیرون و قرارهم نبود توی این دانشگاه جز پرسنل کسی بفهمه من چرا انتقالی گرفتم.فکر کن توی اون 9-8 ساعتی که اونجا بودم،اگه پستیژ میرفت عقب و میفهمیدن موهام مال خودم نیست،چه فاجعه ای میشد،پس کلا تصمیم گرفتم بدون پستیچ برم!!!
حالا دانشگاهک جدید:دانشگاهی بس بزرگ،شیک،با کلاس،حالا میگم چرا:
دانشگاه کمبریج(ببخشید...)سابقا یه درمانگاه بوده که بعد از منحل شدن دانشگاه ایران تاسیس شد.اولین ورودی هاش هم همون سال 89 گرفته بود.کلا سه طبقه است،اونم با آزمایشگاه های زیرزمینش.سرجمع شاید 10تا کلاس داشته باشه.اساتید با تجربه بسیار زیاد
(اکثرا دهه 60ی)،
فضای سبز در حد علی آباد کتول(2تا باغچه 4X5)و(2تا باغچه دراز باریک جلوی در)

و مجهز به دو دستگاه آلاچیق با صندلی در قسمت حیاطmade by Laie،سایت پر از کامپیوتر های سرعت بالا(10تا دونه)،کتابخونه خیلی بزرگ که هر چیییی بخوای توش پیدا میشه.صندلی های کلاس بسیار خوش نشین،انگار روی راحتی خونه لم دادی(ازین چوبی قدیمی ها بود تو مدرسه موقع امتحان نهایی میذاشتن،کلاس ما یکی در میون ازونا داشت)،کلاسای خییلییی بزرگ و خلوت(40 نفر توی یه کلاس،ودر حدی که حتی یک نفر هم اضافه میشد جا نبود بشینه)،بچه هاش هم همگی بسیاااااار با معرفت در حد تیم ملی(کلا هر اتفاقی میافتاد وهر امتحانی کنسل میشد،من خبر دار نمیشدم و مثل ...میخوندم،بعد میگفتن مگه نمیدونستی،با استاد حرف زدیم کنسل شد،حالا کی؟؟من نمیدونم!!!)مسئولین آموزش هم بسیار خوش برخورد،وقتی واسه گرفتن برگه انتخاب واحد رفته بودم،یکیشون گفت:خدارو شکر رنگ و روت که خوبه(حالا خوب شد با ظاهر ساده رفته بودم،بدون هیییچ گونه آرایش)از صبح ساعت 8:30 کلاس داشتم تا 10:30 بعد بیکار تا 1:30 ،طفلی داداشم میومد دنبالم که برم خونه،چون دانشگاه جایی نداشت که من با اون حال زارم بشینم.این وقفه هم بخاطر درس پرستاری کودکان 2بودکه چون من کودکان 1رو پاس نکرده بودم،ولی بچه های اینجا ترم 4 پاس کرده بودن ،اینو بهم ندادن.بعدش دوباره میومدم دانشگاه تا ساعت 5.اصن یه وضعی هاااااا!!!اولین کلاسمون روان پرستاری بود،استادش موقع آنتراک منو صدا کرد،مثلا واسه احوالپرسی...البته ازقبل همه چیزو میدونست.آخرش هم پرسید ابروهات هم بخاطر همونه؟؟؟گفتم مهم نیست،درمیاد!!!
یعنیییییی دلم میخواست
..
(تو دلم گفتم حیف که استادی)...آخه آدم از کسی که توی علوم پزشکی درس میده،توقع همچین سوال مسخره ای نداره،اونم از استاد روان
!!!

البته میگن یه دانشگاه خوب ساختن،ترم بعد میبرن اونجا!!!




موضوع: دانشگاه جدید،
برچسب ها: /دانشگاه/،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 11:09 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

76-درمان نگهدارنده

دوشنبه هشتم مهر ما رفتیم پیش دکتر جون،چون قرار بود از اون به بعدبشه درمان نگهدارنده و داروهامو سرپایی بگیرم و بستری نشم.داروهام شد 3تا قرص متوتروکسات (MTX)،  مرکاپتوپورین(6MP)و پردنیزولون با دستورای خاص خودشون،و دو تا آمپول وین کریستین ماهی یکبار.اولش نگران بودم،میگفتم مثل اینکه قرار نیست حالا حالاها موهام دربیاد،دردا هنوز ادامه داره ،با این وضع چه جوری برم دانشگاه؟؟از دکتر پرسیدم اینا هم اندازه قبلی ها عوارض داره،گفت:نه،مقدار اینا خیلی کمتر از قبلی هاست،خیالم راحت شد.بعدش هم گفت :شنبه بیا که  مغز استخوان بگیریم.



موضوع: دوران درمان نگهدارنده(مهر 92به بعد)،

[ جمعه 23 اسفند 1392 ] [ 11:07 ق.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

روز پرستار مبارک

HAPPY NURSES DAYFor You         

ادامه مطلب

[ پنجشنبه 15 اسفند 1392 ] [ 12:07 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

پایان...نقطه ...سرخط

  هر وقت رسیدی آخر خط ،یادت باشه
معلم کلاس اول میگفت:
 نقطه .
سر خط


راستی!!! از این به بعد میشه درمان نگهدارنده و خاطرات دانشگاه...                                                     
                                    


[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 11:13 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خدارو شکر(نظرات)() ]

75-انتظار تموم شد.

شب ساعت 9 بود که دکتر اومد.گفت هم پلاکت هم گلبول سفیدت خوب شده،مشکل خاصی نداری،تنگی نفس،چند تا چیز دیگه و...گفتم نه.
گفتم دکتر این پرستارا هی میان مارو با سونوی شکم لگن میترسونن
،...
دکتر خندید،گفت:مرخصی
.
بعد هم به درسا گفت:مدارک منو بیاره که نامه بده برای پیوند
.،و اینکه 20 روز دیگه دکتر  (BM)میگیره،واسه انجام آزمایش (MRD)که توش میزان باقیمانده بیماری رو بررسی میکردن..
شب رو با آرامش بیشتری خوابیدم،چون میدونستم صبح واسه خون گرفتن بیدارم نمیکنن.اول مهر بود،من یه صبح دیگه رو تو بیمارستان شروع کردم.تفاوتش با بقیه این بود که اون روز مرخص میشدم،تا 8  ام مهر استراحت پزشکی بهم داده بودن،و من بعد از 6روز از بیمارستان مرخص شدم
.خدایا....دوست دارم...خیلی شکر



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 10:36 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیگی خسته نباشی؟؟(نظرات)() ]

74-انتظار سخته..

بعد اون بیخوابی و درد دیشب ،صبح اصلا نمیخواستم از جام پاشم،ولی صبح با جیغ جیغ یکی از کمک بهیارا پاشدم،که میگفت:همراها پاشن برن بیرون!!!
یکی از پرستارا توصیه کرد تو لگن آب گرم بشینم
.لگن استریل هم برام آوردن،درسا هم چند مدل داروی آنتی هموروئید گرفته بود،ولی اون فاجعه انگار تا دوره ش طی نمیشد،ول کن ما نبود.پرستارا هم توی تمام تحویل شیفت ها میگفتن اگه تب کرد،باید بره سونوی شکم و لگن .عصری که دکتر اومد،بهم گفت:دیشب میدازولام خواسته بودی؟؟
گفتم:آها..همینو میخوام بگم...یه چیزی میخوام بگم 3تاشرط داره!!(خیلی مریض پررویی بودم،نه
؟؟؟)
دکتر جون گفت:بگو.

گفتم1- اول اینکه دعوام نکنید!!دکتر گفت شرط اول قبول نیست.گفتم پس بقیشو نمیگم.
گفت:نه بگو
،گفتم:2-نگید نه!!سر تکون داد..گفتم3- نگید خداحافظ و بذارید بریدHello..گفت باشه..
بعد گفتم توی پرونده من ((PRN):در صورت لزوم)) ،بنویسید هرچی من خواستم بهم بدن
.(توقع زیادی بود)گفت:تو خونه هم میدازولام مصرف میکنی؟؟گفتم نه دکتر ،من خلاف سنگینم آلپرازولام بوده،دیشب هم به پرستارا گفتم پتدین فایده نداره،نه دردم کم شد،نه خوابم برد.گفت:دیازپام مینویسم.همچنان نروپنم ادامه داشت و وضعیت من از نوع آنال داغون ودماغ آویزون بودgirl_cray.gif.و نروپنم و(G-CSF) ادامه داشت.صبح دوباره با خون گرفتن خانم متقیان بیدار شدم،گفتم امروز فرده(آخه دکتر روزای زوج برای من آزمایش گذاشته بود)گفت من نمیدونم،خانم نجفی گذاشته،گفتم باشه.بعد از صبحانه من سرمم رو باز کردم،تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیداز توی اتاق زنگ زدم به  خانم دانش دوست گفتم:بچه(یعنی من)درس داره،میخواد برهReading a Book،جواب (CBC)چی شد؟؟؟.خانم دانش دوست گفت:فقط جواب 3نفر نیومده.جواب روز قبل (WBC:3000)و(PLT:38000)بود،...من همچنان منتظرو...
هیچکس جز دکتر جون نمیتونست این انتظارو تمومش کنه
.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ دوشنبه 12 اسفند 1392 ] [ 09:58 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نمیخوای چیزی بگی؟(نظرات)() ]

73-تب داره میاد پایین!!

صبح در حالی بیدار شدم که خانم متقیان اومد 3تا شیشه خون گرفت.(فکرکنم5 صبح بود.هیچ وقت از سیستم آزمایش روتین گرفتن اونجا خوشم نمیومد،آخه خواب آدمو به هم میزد)به سلامتی سرما هم خورده بودم.صبح ساعت 10 دکتر اومد،من اصلا حوصله نداشتم.گفت:عصبانی؟؟برای چی نرفتی سونوگرافی؟اون که مثل بیوپسی و(BM)نیست،درد نداره.گفتم:نیازی هم نیست.گفت خب میری میگن مشکلی نیست.گفتم از اول هم نبوده،گفت: الان خیلی اندیکاسیون(ضرورت)نداره،ولی اگه تب کنی مجبوری بری!!منم خداخدا میکردم تب نکنم.
روزی 2بار (G-CSF)میزدن،تازه(WBC)شده بود300....به مامان گفتم لپ تاپمو با مودم بیاره.یه پست گذاشتم تو وب مشترک با دوستام برای بخش (7B)...غروب هم با خانم خانی رفتیم(CXR)....،
4واحد دیگه هم پلاکت گرفتم.آنتی بیوتیک هم که روزی3-2 بار نروپنم وصل میکردن.هنوز تب و لرزم ادامه داشت،ولی به شدت روز اول نبود.اون درد آنال هم خیلی اذیتم میکرد،واقعا نه میتونستم بشینم نه جابه جابشم.شب به پرستارا گفتم،واسم پتدین زدن،ولی هیییچ فایده ای نداشت.
نمیدونم شاید شب به زور شمردن گوسفندا  تو خیالاتم خوابم برد
.
صبح جمعه من بعد از صبحانه یه ذره دیگه روی مطلب وبمون کار کردم.که دکتر  اومد،
تبم 38/2 بود،گفت:خوبه،اومده پایین.از خوب شدن درد شبیه فاجعه ما هم پرسید،گفتم بهترکه نشده هیچی،بدتر هم شده.گفت:میگم جراح بیاد ببینه،گفتم نه تو رو خدا،لازم نیست،خودش خوب میشه.بعد هم یه ذره از مطلبو نشون دادم،گفتم حتما به وب ما سربزنید.ساعت ملاقات هم انقد خسته بودم که اومدن بابا اینا رو دیدم ولی وقتی رفتن ،خواب بودم.شب همون درد فاجعه ادامه داشت.یه پتدین زدن،بازم بی فایده بود.گفتم میدازولام بزنید،گفتن نمیشه.خلاصه که با همون درد تا3-2 شب بیدار بودم.



موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ یکشنبه 11 اسفند 1392 ] [ 11:12 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظر قند عسلا(نظرات)() ]

72-چی بگم والله...

خلاصه که درسا بازم پلاکت های مارو وصل کرد،ظهر هم همونجا بودیم،ساعت ملاقات مامان اینا اومدن،معلوم بود مامان کلییییییی گریه کردهconnie_wimperingbaby.gif.همون پرستاره اومد واسه من سوزن پورت وصل کنه،آخه اون اسکالپ واقعا سرعتش خوب نبود،خیلی کند پلاکت هارو رد میکرد.اسکالپ رو درآورد،دوباره یه سوزن پورت زد سر جاش و دهن مارو girl_impossible.gif... .بگذریم،خانم یعقوبی هم اومد بهم سرزد ومن و درسا ساعت 5عصر با 2تا (P.C)با همون پرستار مثلا روشنفکررفتیم بخش (7B).از در که رفتیم،یکی از پرستارا گفت:چه گودبای پارتی ای گرفتین!!!یکی از کمک بهیارا هم همینو گفت..انقد بهم برخوردgirl_cray.gif(با خودم گفتم اصلا ما غلط کردیم مهمونی خداحافظی گرفتیم.)
رفتم اتاق ایزوله،خونی که وصل کردن،خیلی کند میرفت،یه جوری که چند بار مجبور شدن آب مقطر و هپارین بزنن.تازه یه بار هم درسا پوش کرد توی ست خون،ست از پشت در رفت،کلی خون پاشید روی من،یه بار هم پرستار اومد بدون اینکه ست رو کلمپ کنه(ببنده) ،از محل اتصال جداش کرد،دوباره کلی خون ریخت روی من.((کلا روز خونینی بود))،تازه بدتر از اون وقتی میخواست تب منو بگیره،گفت:والله من از تو داغ ترم،شدیدا هم سرفه میکرد،گفتم پس چرا ماسک نمیزنی میای پیش من؟؟؟من کلا 200تا(WBC)دارم.گفت:ببخشید...ولی سرفه های من مال آلرژیه ،سرما خوردگی نیست..(گفتم آره جون...)شب هم دکتر اومدبهش گفتم من وقتی لرز میکنم خیلی استخون درد میگیرم،واسم مسکن گذاشت.تازه اون درد شبیه فاجعه که چند روز بعد (MTX)ایجاد میشد(زخم آنال)دوباره پیش اومد،هیچ جوری هم خوب نمیشد و حداقل یک هفته آدمو اذیت میکرد.به دکترگفتم فکر میکنم آبسه پری آنال(peri anal) گرفتممنو عشقم.،گفت :ای وای!! اگه اون باشه که خیلی بده!!سونوگرافی مینویسم!!
 بعد از رفتن دکتر،خانم لطفی یه کاغذ گذاشت بالای سرم وگفت:فردا صبح ناشتا باش
،بری سونو گرافی شکم و لگن..به پرستارا گفتم من که از این نظر مشکلی نداشتم، اگه دکتر قدیانی نوشته میرم،ولی اگه دکترای اورژانس نوشتن نمیرم.گفت :رزیدنتای اورژانس نوشتن،گفتم پس نمیرم.

زبان هیچ استخوانی ندارد

اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند . . .

مراقب حرف هایتان باشید






موضوع: تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ یکشنبه 11 اسفند 1392 ] [ 11:33 ق.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات