63-دوره 8ام و مقدمات (GBP)
 ،زنگ زد آزمایشگاه،گفت وقتی نمیشه،نباید به هر قیمتی از مریض خون بگیرید
،زنگ زد آزمایشگاه،گفت وقتی نمیشه،نباید به هر قیمتی از مریض خون بگیرید .البته اونا هم کار خودشونو توجیه کردن.من لپ تاپمو آوردم،
.البته اونا هم کار خودشونو توجیه کردن.من لپ تاپمو آوردم، تو وب مشترکم با دوستام یه پست گذاشتم واسه روز دختر
تو وب مشترکم با دوستام یه پست گذاشتم واسه روز دختر ،خانم زند(مسئول بخش)اومد پیشمون.باهامون کلی حرف زد.وبمون هم بهش نشون دادم.ظهر بود که جواب(CBC)اومد.(WBC)اومده بود بالا.آقای مرادی دارومو آورد.1200mg  متوترو کسات توی یه سرم.عصری دکتر جون اومد.بهش گفتم 1200mg خیلیییییی زیاده.من میخوام برم دانشگاه.با این مقدار دارو من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم برم
،خانم زند(مسئول بخش)اومد پیشمون.باهامون کلی حرف زد.وبمون هم بهش نشون دادم.ظهر بود که جواب(CBC)اومد.(WBC)اومده بود بالا.آقای مرادی دارومو آورد.1200mg  متوترو کسات توی یه سرم.عصری دکتر جون اومد.بهش گفتم 1200mg خیلیییییی زیاده.من میخوام برم دانشگاه.با این مقدار دارو من حتی تا سر کوچه هم نمیتونم برم .دکتر گفت وزنت چقده؟گفتم 52کیلو .گفت قدت چی؟گفتم 165 .یه ذره با خودش حساب کرد،گفت ما باید 1600تا بدیم تازه 20%کمش کردیم.گفتم اااادستون درد نکنه!!
.دکتر گفت وزنت چقده؟گفتم 52کیلو .گفت قدت چی؟گفتم 165 .یه ذره با خودش حساب کرد،گفت ما باید 1600تا بدیم تازه 20%کمش کردیم.گفتم اااادستون درد نکنه!!
گفت فردا میام نخاعیتو میزنم

.من داشتم تو لپ تاپم جک میخوندم،یه رزیدنته اومده بود از حاج خانوم تخت کناری شرح حال بگیره،منم هی به جکا میخندیدم
 ،به نظرم بنده خدا رزیدنته فکر کرد به اون میخندم
،به نظرم بنده خدا رزیدنته فکر کرد به اون میخندم .شب احساس کردم صدام تغییر کرده،گلوم درد میکرد،آبریزش بینی هم داشتم
.شب احساس کردم صدام تغییر کرده،گلوم درد میکرد،آبریزش بینی هم داشتم .گفتم وااااااااای بازم سرما خوردم
.گفتم وااااااااای بازم سرما خوردم .خانوم حیدرزاده(پرستار)بهم قرص ویتامین ث داد
.خانوم حیدرزاده(پرستار)بهم قرص ویتامین ث داد ،درسا هم کلی پرتقال ولیمو شیرین داد خوردم.ماسک هم زدم.صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود.ظهر ساعت 12 بود که خانم متقیان اومد پانسمان پورتمو عوض کنه.گفتم صبر کنید من از آخرین قطرات (MTX)فیلم بگیرم.خدا رو شکر آخرین باری بود که اون رنگ زرد نفرت انگیزو میدیدم
،درسا هم کلی پرتقال ولیمو شیرین داد خوردم.ماسک هم زدم.صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود.ظهر ساعت 12 بود که خانم متقیان اومد پانسمان پورتمو عوض کنه.گفتم صبر کنید من از آخرین قطرات (MTX)فیلم بگیرم.خدا رو شکر آخرین باری بود که اون رنگ زرد نفرت انگیزو میدیدم .میخواستم مهمونی خداحافظی بگیرم
.میخواستم مهمونی خداحافظی بگیرم .آقای مرادی اومد سیتارابین وصل کرد.منم سرم رو باز کردم و رفتم استیشن.دوشنبه بود.به خانم زند گفتم 4شنبه من میخوام مهمونی بگیرم،گفت 4شنبه ما نیستیم،میریم دارآباد
.آقای مرادی اومد سیتارابین وصل کرد.منم سرم رو باز کردم و رفتم استیشن.دوشنبه بود.به خانم زند گفتم 4شنبه من میخوام مهمونی بگیرم،گفت 4شنبه ما نیستیم،میریم دارآباد ،فردا بگیر،گفتم اگه بخوایم کیک سفارش بدیم واسه فردا صبح حاضر نمیشه
،فردا بگیر،گفتم اگه بخوایم کیک سفارش بدیم واسه فردا صبح حاضر نمیشه .گفت:خب شما هم با ما بیاین دار آباد
.گفت:خب شما هم با ما بیاین دار آباد !!.منم گفتم خیلی راحت نیستم.قرار شد جای کیک شیرینی بگیریم
!!.منم گفتم خیلی راحت نیستم.قرار شد جای کیک شیرینی بگیریم .فیلم تولدم هم به خانم زند ودانش دوست نشون دادم
.فیلم تولدم هم به خانم زند ودانش دوست نشون دادم ،خانم دانش دوست میگفت مریض (7B)متاستاز داده به (ICU)
،خانم دانش دوست میگفت مریض (7B)متاستاز داده به (ICU) .
. زنگ زدم به مامان گفتم واسم کارت بیار تا مهمونامو دعوت کنم.مامان اینا که اومدن ملاقات بهشون گفتیم واسه فردا شیرینی،خوراکی،وسایل تزئینی بیارن
زنگ زدم به مامان گفتم واسم کارت بیار تا مهمونامو دعوت کنم.مامان اینا که اومدن ملاقات بهشون گفتیم واسه فردا شیرینی،خوراکی،وسایل تزئینی بیارن . کارت هم آورده بود.منم یه متن قشنگ از اینترنت پیدا کردم وتو همه کارتا نوشتم
. کارت هم آورده بود.منم یه متن قشنگ از اینترنت پیدا کردم وتو همه کارتا نوشتم .کارت بخش رو بردم چسبوندم رو برد استیشن.
.کارت بخش رو بردم چسبوندم رو برد استیشن.موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /مهمونی خداحافظی/،
[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 08:05 ب.ظ ] [ بهار ]
 ،آخه آخریش بود.صبح از بخش پرسیده بودیم که تخت خالی دارن یا نه؟؟وقتی رفتیم اسم منو از قبل روی برد بخش نوشته بودن
،آخه آخریش بود.صبح از بخش پرسیده بودیم که تخت خالی دارن یا نه؟؟وقتی رفتیم اسم منو از قبل روی برد بخش نوشته بودن .گفتم صبر کنید برسم،بعد!!با لباسای بیرونم 53کیلو بودم
.گفتم صبر کنید برسم،بعد!!با لباسای بیرونم 53کیلو بودم ،رفتم توی برد بخش علت بستری رو نوشتم(GBP)
،رفتم توی برد بخش علت بستری رو نوشتم(GBP) گفتن یعنی چی؟گفتم یعنی(Good Bye Party)
گفتن یعنی چی؟گفتم یعنی(Good Bye Party) .روی تابلوی بالای سرم هم همینو نوشتم!!تخت کناری یه خانوم 78ساله بود،اصلا شانس من بود هروقت ایزوله نبودم،تخت کناریم پیرزن بود.اتاق شلوغ بود،توی بخش لباس هم نبود،مجبور شدم با لباسای خودم بشینم.چند نفر از مریضای اتاقای دیگه اونجا نشسته بودن
.روی تابلوی بالای سرم هم همینو نوشتم!!تخت کناری یه خانوم 78ساله بود،اصلا شانس من بود هروقت ایزوله نبودم،تخت کناریم پیرزن بود.اتاق شلوغ بود،توی بخش لباس هم نبود،مجبور شدم با لباسای خودم بشینم.چند نفر از مریضای اتاقای دیگه اونجا نشسته بودن ،به من گفتن مشکلت چیه؟؟گفتم کم خونی.گفتن خیلی شدیده؟؟دیدم حوصله سوال جواب ندارم.همون موقع خانوم سبحانی اومد میخواست سوزن پورتمو وصل کنه،منم گفتم بریم اتاق پانسمان،وصل کن.خلاصه که در رفتیم
،به من گفتن مشکلت چیه؟؟گفتم کم خونی.گفتن خیلی شدیده؟؟دیدم حوصله سوال جواب ندارم.همون موقع خانوم سبحانی اومد میخواست سوزن پورتمو وصل کنه،منم گفتم بریم اتاق پانسمان،وصل کن.خلاصه که در رفتیم .از همون پورتم (CBC)هم گرفت.ساعت ملاقات بچه،نوه،نتیجه و...حاج خانوم کناری اومدن
.از همون پورتم (CBC)هم گرفت.ساعت ملاقات بچه،نوه،نتیجه و...حاج خانوم کناری اومدن ،واااااای اتاق جای سوزن انداختن نبود،حتی رو تخت من ملاقاتی های اون نشسته بودن.خلاصه چون جمعه بود خیلی هم بهشون گیر ندادن
،واااااای اتاق جای سوزن انداختن نبود،حتی رو تخت من ملاقاتی های اون نشسته بودن.خلاصه چون جمعه بود خیلی هم بهشون گیر ندادن .جواب آزمایش من اومد(WBC)پایین بود.دکتر جون تلفنی گفته بود (G-CSF)بزنن.این دوره بازم (MTX)و هر 6ساعت(U/A)اصلا همه پرستارا میدونستن
.جواب آزمایش من اومد(WBC)پایین بود.دکتر جون تلفنی گفته بود (G-CSF)بزنن.این دوره بازم (MTX)و هر 6ساعت(U/A)اصلا همه پرستارا میدونستن ،میگفتم برم بیرون یه داستان مینویسم به نام (ماجراهای من و(U/A)هایم
،میگفتم برم بیرون یه داستان مینویسم به نام (ماجراهای من و(U/A)هایم .
. ،از رو دستم بگیر.گوش نداد
،از رو دستم بگیر.گوش نداد .سوزن زد از همون بالا بگیره،کلی هم (try)کرد،ولی دریغ از یه قطره خون. (نمیدونم چرا حتما باید ضایع بشه تا حرف منو باور کنه
.سوزن زد از همون بالا بگیره،کلی هم (try)کرد،ولی دریغ از یه قطره خون. (نمیدونم چرا حتما باید ضایع بشه تا حرف منو باور کنه ).بعد سوزن ونوجکت رو زد روی دستم،رگم پاره شد،جای سوزن بمبه شد.اندازه یه نصفه گردو هم ورم کرد.
).بعد سوزن ونوجکت رو زد روی دستم،رگم پاره شد،جای سوزن بمبه شد.اندازه یه نصفه گردو هم ورم کرد. !گفتم اصلا به پرستارا بگو بیان بگیرن.گفت
!گفتم اصلا به پرستارا بگو بیان بگیرن.گفت  خودم میگیرم.گفتم حداقل با سرنگ بگیر
خودم میگیرم.گفتم حداقل با سرنگ بگیر .عصبانی شد ،یه سرنگ 5 درآورد از روی اون دستم گرفت.درصورتیکه یه (CBC)ساده سرنگ 2بسش بود
.عصبانی شد ،یه سرنگ 5 درآورد از روی اون دستم گرفت.درصورتیکه یه (CBC)ساده سرنگ 2بسش بود ..واقعا دلم میخواست خفش میکردم
..واقعا دلم میخواست خفش میکردم .خیلی هم بی ادب بود،نه سلام داد،نه عذرخواهی کرد
.خیلی هم بی ادب بود،نه سلام داد،نه عذرخواهی کرد .خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم
.خدا میدونه من هیچ وقت سر (IT)و(BM)گریه نکردم  ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
ولی واقعا سر این 2سی سی خون اشکم درومد
 میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید
میفرستین خون بگیرن؟دست منو ببینید ،کاریش نمیشه کرد
،کاریش نمیشه کرد رفتم سرجام.
رفتم سرجام. ،ولی همیشه بعد ریتوکسی مب تا چند روز گلودرد خیلی شدیدی میگرفتم
،ولی همیشه بعد ریتوکسی مب تا چند روز گلودرد خیلی شدیدی میگرفتم استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست
استخون درد و بی اشتهایی هم مثل همیشه ادامه داشت.درسا خیلی اصرار کرد که طی دوره (CBC)بدم ولی اصلا آزمایش ندادم و میگفتم مهم نیست .دوره
 های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری 
بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم
.دوره
 های فرد خون لازم نمیشه.رفته بودیم پیش دکتر که دستور بستری 
بگیریم،درسا قبلش رفت جواب (MRI)وسیتولوژی رو گرفت.گفت:من نگاه کردم ،گفتم هیچی نگو،نمیخوام جواب رو بدونم
،گفتم هیچی نگو،نمیخوام جواب رو بدونم .تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود
.تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر.دکتر جوابارو نگاه کرد.خدارو 1000000مرتبه شکر،همه چی روبه راه بود،هییییییچ خبری هم از هیچ سلول بی تربیتی توی (CSF)ومغز ما نبود .من خیلی خوشحال شدم
.من خیلی خوشحال شدم .
 به هیشکی به اندازه دکتر جون اعتماد نداشتم.اگه همه دنیا جمع میشدن،میگفتن
 چیزیت نیست،باور نمیکردم.ولی انگار گفتن دکتر جون با بقیه فرق داشت
.
 به هیشکی به اندازه دکتر جون اعتماد نداشتم.اگه همه دنیا جمع میشدن،میگفتن
 چیزیت نیست،باور نمیکردم.ولی انگار گفتن دکتر جون با بقیه فرق داشت .بهش گفتم(MTX)خیلی منو اذیت میکنه،نمیشه یه چیز دیگه به جاش بدین
.بهش گفتم(MTX)خیلی منو اذیت میکنه،نمیشه یه چیز دیگه به جاش بدین .بعدش میریم برای درمان نگه دارنده
.بعدش میریم برای درمان نگه دارنده .(G-CSF)تو خونه داشتیم ولی چون (CBC)نداده بودم،از (WBC)خبر نداشتم،وهیچ آمپولی هم برای بالا رفتن (WBC)نزدم.
.(G-CSF)تو خونه داشتیم ولی چون (CBC)نداده بودم،از (WBC)خبر نداشتم،وهیچ آمپولی هم برای بالا رفتن (WBC)نزدم.
 ،اومدن داروهامو بردن که حاضر کنن.آخرین داروم هم ریتوکسی مب بود،قبلش سایمتیدین زدن،دیفن هیدرامین هم خوردم
،اومدن داروهامو بردن که حاضر کنن.آخرین داروم هم ریتوکسی مب بود،قبلش سایمتیدین زدن،دیفن هیدرامین هم خوردم .آقای مرادی آورد وصلش کرد.باید 3ساعته میرفت.ماهم همین جوری نشسته بودیم ،(LUXOR)بازی میکردیم
.آقای مرادی آورد وصلش کرد.باید 3ساعته میرفت.ماهم همین جوری نشسته بودیم ،(LUXOR)بازی میکردیم .دکتر ظهر اومد،ساعت 1بود.خانم حیدرزاده وسایل آورد،گفت:وسایل رو میزو جمع کن،گفتم:نه،
.دکتر ظهر اومد،ساعت 1بود.خانم حیدرزاده وسایل آورد،گفت:وسایل رو میزو جمع کن،گفتم:نه، من میام اونور.پاشدم رفتم اتاق پانسمان
من میام اونور.پاشدم رفتم اتاق پانسمان .دکتر (IT)منو زد.وقتی میخواستم برگردم سر جام هردوتا پام بی حس شده بود
.دکتر (IT)منو زد.وقتی میخواستم برگردم سر جام هردوتا پام بی حس شده بود ،منم یه ذره پامو جابه جا کردم
،منم یه ذره پامو جابه جا کردم .گفت:خوبه
.گفت:خوبه ،تا زمانیکه جوابش بیاد.درسا وسایلمو جمع کرد،اومدم سر تخت و باقی مونده ی سرم رو هم وصل کردم.بابا اومد دنبامون.ساعت 4بود که از بخش اومدیم بیرون،و این باربعد از 5روز بستری،مرخص شدم.درحالیکه کف پام به شدت میسوخت
،تا زمانیکه جوابش بیاد.درسا وسایلمو جمع کرد،اومدم سر تخت و باقی مونده ی سرم رو هم وصل کردم.بابا اومد دنبامون.ساعت 4بود که از بخش اومدیم بیرون،و این باربعد از 5روز بستری،مرخص شدم.درحالیکه کف پام به شدت میسوخت بخاطر لیدوکائینی بود که موقع (IT)زدن.دلم میخواست پامو بذارم روی یخ.تمام طول مسیر خونه رو خواب بودم.
بخاطر لیدوکائینی بود که موقع (IT)زدن.دلم میخواست پامو بذارم روی یخ.تمام طول مسیر خونه رو خواب بودم. وقتی هم رسیدیم خونه خوابیدم تا آخر شب
وقتی هم رسیدیم خونه خوابیدم تا آخر شب .یه جوری که نمازام همه قضا شدن.اشتها هم اصلا نداشتم.
.یه جوری که نمازام همه قضا شدن.اشتها هم اصلا نداشتم. ،گفت:(ICU)؟؟بری چیکار؟؟گفتم برم پرستارا رو ببینم.گفت :باشه،اشکالی نداره.گفتم:پس به پرستارا بگین،تازه من با این لباسا هم نمیرم!!!
،گفت:(ICU)؟؟بری چیکار؟؟گفتم برم پرستارا رو ببینم.گفت :باشه،اشکالی نداره.گفتم:پس به پرستارا بگین،تازه من با این لباسا هم نمیرم!!!
 ،جایی رو که 17روز توش بستری بودم
،جایی رو که 17روز توش بستری بودم ،با یه حال غریبی نگا میکردم
،با یه حال غریبی نگا میکردم .ازش کلی خاطره داشتم.
.ازش کلی خاطره داشتم. حتی یه تیکه کوچولو از آویزای تولدم اون بالا جامونده بود
 حتی یه تیکه کوچولو از آویزای تولدم اون بالا جامونده بود .خدارو شکر پرستارای خوبی شیفت بودن.البته تو نگاه اول هیشکی منو نشناخت
.خدارو شکر پرستارای خوبی شیفت بودن.البته تو نگاه اول هیشکی منو نشناخت !!
!! (MRI).گفتم همینم مونده.ملافه بندازم رو خودم،یه چادر پوشیدم،گفتم ویلچر هم نمیخوام.خودم میام.خیلی اعصابم به هم ریخته بود
(MRI).گفتم همینم مونده.ملافه بندازم رو خودم،یه چادر پوشیدم،گفتم ویلچر هم نمیخوام.خودم میام.خیلی اعصابم به هم ریخته بود .به خانوم امامی میگفتم دیدی 
الکی الکی زد به مغزم،گفت :جدی میگی؟؟گفتم ایناها تو این برگه نوشته
.به خانوم امامی میگفتم دیدی 
الکی الکی زد به مغزم،گفت :جدی میگی؟؟گفتم ایناها تو این برگه نوشته .دستگاه هم صدا میده،نترس.بعدش رفتم تو اون تونل
.دستگاه هم صدا میده،نترس.بعدش رفتم تو اون تونل .با صداهای عجیب غریب که شاید هر 20ثانیه ریتمش عوض میشد
.با صداهای عجیب غریب که شاید هر 20ثانیه ریتمش عوض میشد .از ترس جرات نمیکردم چشامو باز کنم واین کار هم نکردم.هرچند خیلی دوس داشتم ببینم اون تو چه شکلیه
.از ترس جرات نمیکردم چشامو باز کنم واین کار هم نکردم.هرچند خیلی دوس داشتم ببینم اون تو چه شکلیه !!یه 15 دیقه ای طول کشید،بعدش گفتن جواب 28ام حاضر میشه
!!یه 15 دیقه ای طول کشید،بعدش گفتن جواب 28ام حاضر میشه .اومدیم بخش.ساعت 1:30 بود که دارومو آوردن.هنوز سوزنو وصل نکرده بودن.آقای مرادی گفت بیا اون بخش خودم وصل میکنم.ملاقاتی های مریض کناری اومده بودن،منم حوصله شلوغی نداشتم.رفتم بخش کموتراپی.ساعت 3بابا اینا اومدن،ولی من با هیشکی حرف نمیزدم
.اومدیم بخش.ساعت 1:30 بود که دارومو آوردن.هنوز سوزنو وصل نکرده بودن.آقای مرادی گفت بیا اون بخش خودم وصل میکنم.ملاقاتی های مریض کناری اومده بودن،منم حوصله شلوغی نداشتم.رفتم بخش کموتراپی.ساعت 3بابا اینا اومدن،ولی من با هیشکی حرف نمیزدم .
. .نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما
.نه من نه مامان نه خانوم 86ساله تخت کناری!!!آخر شب خانم شمس گفت اگه دوست داری بیا پیش ما  .فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی
.فکر کنم تا 2شب اونجا بودم.برگشتم سر جای خودم،ولی اصلا خوابم نمیومد.با اینکه شب خیلی دیر خوابم برده بود ولی از 5صبح بیدار بودم.پرستارا توی تحویل شیفت گفتن سوزن (LP)شماره22 حاضر باشه.مامان به من گفت:مگه تو سوزن پورت نگرفتی ؟؟گفتم:چرا!منظورشون همون بود.به زور ماست مالی کردم.
؟؟گفتم:چرا!منظورشون همون بود.به زور ماست مالی کردم. لپ تاپمو آوردم.
 لپ تاپمو آوردم. و منتظر نشستم..هنوز سوزن پورتمو نزده بودن. قرار بود این دوره بخاطر سردردام برم (MRI)
 و منتظر نشستم..هنوز سوزن پورتمو نزده بودن. قرار بود این دوره بخاطر سردردام برم (MRI) دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.!
دکتر ساعت 11:30 با یکی از پرستارا اومد..بهش گفتم من پورت دارم،نمیتونم برم (MRI).دکتر گفت اون آهن نیست.تیتانیومه.گفتم سوزنش چی؟؟داغ میشه.میسوزم.! پرستاره گفت :مگه باطری قلبه که نشه باش بری؟
پرستاره گفت :مگه باطری قلبه که نشه باش بری؟ خب سوزنتو در میارن.نگاش کردم ،گفتم در بیارن،بعد دوباره بزنن
خب سوزنتو در میارن.نگاش کردم ،گفتم در بیارن،بعد دوباره بزنن ؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب.
؟؟؟!!(با خودم گفتم آره خب. واسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنی
واسه شما که درد نداره.درمیاری،دوباره میزنی )دکتر گفت با تزریقه؟گفتم نه!
)دکتر گفت با تزریقه؟گفتم نه! 
 ،تو اوج مریضیش تولد بگیره
،تو اوج مریضیش تولد بگیره ، خاطره بنویسه
، خاطره بنویسه ،یا هر رفتار دیگه من که ازش تعجب میکردن.
،یا هر رفتار دیگه من که ازش تعجب میکردن.
 .
        . ،چـــــــــــــــــــی میدونن از اینکه این مدت چی به من و خانوادم گذشته؟؟؟
،چـــــــــــــــــــی میدونن از اینکه این مدت چی به من و خانوادم گذشته؟؟؟