38-تولدم توی (ICU)
گفته بودن تولد رو بعد ساعت ملاقات بگیرین. ومن بی صبرانه منتظر بودم ساعت 4 بشه.
ومن بی صبرانه منتظر بودم ساعت 4 بشه. ساعت 4 یکی از پرستارا(خانوم شیخی)اومد گفت مامانت اینا اومدن.یه عالمه خوراکی و بادکنک واست آوردن.طفلی درسا فک کنم لپش رگ به رگ شده بودوآخه 20 تا بادکنک رو تنهایی باد کرده بود
ساعت 4 یکی از پرستارا(خانوم شیخی)اومد گفت مامانت اینا اومدن.یه عالمه خوراکی و بادکنک واست آوردن.طفلی درسا فک کنم لپش رگ به رگ شده بودوآخه 20 تا بادکنک رو تنهایی باد کرده بود  .پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن.
.پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن. (فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره،
(فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره، قبل اومدن دوستام(فاطمه1،مریم،آزاده،فاطمه2)مهری-که نتونست بیاد،مینا هم کرمانشاه بود تلفنی تبریک گفت،ومن فقط صداشو شنیدم.هیچی نمیتونستم بگم.) اونو گذاشت سرم ،یه شال سفید هم روش انداخت .واسم ابرو هم کشید
قبل اومدن دوستام(فاطمه1،مریم،آزاده،فاطمه2)مهری-که نتونست بیاد،مینا هم کرمانشاه بود تلفنی تبریک گفت،ومن فقط صداشو شنیدم.هیچی نمیتونستم بگم.) اونو گذاشت سرم ،یه شال سفید هم روش انداخت .واسم ابرو هم کشید .طفلی داداشم بیرون بود
.طفلی داداشم بیرون بود .کادوی خانواده یه لپ تاپ صورتی بود
.کادوی خانواده یه لپ تاپ صورتی بود .درسا توش کلی آهنگ تولد ریخته بود
.درسا توش کلی آهنگ تولد ریخته بود .همون موقع روشنش کرد.منم که دهنم بسته بود فقط میزدم رو میز
.همون موقع روشنش کرد.منم که دهنم بسته بود فقط میزدم رو میز .تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم
.تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم .انقد بیجون بودم که نتونستم کیکم رو از بالا ببینم.وبا حالت نیمه نشسته فقط از کنار دیدم.به خاطر لوله توی دهنم هم هیچی نمیشد بخورم.آقای گرایلی هم وسطاش اومد،یادش بخیر،یه چیزی گفت:نتونستم جواب بدم.گفتم باشه بعدا !!دوستام همگی با هم یه نیم ست(گردنبند و گوشواره)خریده بودن
.انقد بیجون بودم که نتونستم کیکم رو از بالا ببینم.وبا حالت نیمه نشسته فقط از کنار دیدم.به خاطر لوله توی دهنم هم هیچی نمیشد بخورم.آقای گرایلی هم وسطاش اومد،یادش بخیر،یه چیزی گفت:نتونستم جواب بدم.گفتم باشه بعدا !!دوستام همگی با هم یه نیم ست(گردنبند و گوشواره)خریده بودن .البته میدونستم کادوی مامان اینا چیه.چون درسا ازم پرسیده بود چه رنگی باشه؟.منم گفته بودم صورتی .تا کیک رو بریدن و وسایل رو جمع کردن و فیلم گرفتن.تولد یک ساعتی طول کشید، من واقعا خسته شده بودم.
.البته میدونستم کادوی مامان اینا چیه.چون درسا ازم پرسیده بود چه رنگی باشه؟.منم گفته بودم صورتی .تا کیک رو بریدن و وسایل رو جمع کردن و فیلم گرفتن.تولد یک ساعتی طول کشید، من واقعا خسته شده بودم. بالاخره تموم شدو بازم من موندم و تنهایی.... با تزئینات تولدم..عصری که میخواستن لباسامو عوض کنن تزئینات نمیذاشت پرده ها بسته بشه
بالاخره تموم شدو بازم من موندم و تنهایی.... با تزئینات تولدم..عصری که میخواستن لباسامو عوض کنن تزئینات نمیذاشت پرده ها بسته بشه .هیشکی دلش نمیومد بازشون کنه..خانوم شیخی و رحمانی اومدن روی چوب پرده ها ملافه انداختن که از بیرون چیزی معلوم نباشه.
 .هیشکی دلش نمیومد بازشون کنه..خانوم شیخی و رحمانی اومدن روی چوب پرده ها ملافه انداختن که از بیرون چیزی معلوم نباشه.
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
برچسب ها: /تولد در آی سی یو/،
 ومن بی صبرانه منتظر بودم ساعت 4 بشه.
ومن بی صبرانه منتظر بودم ساعت 4 بشه. ساعت 4 یکی از پرستارا(خانوم شیخی)اومد گفت مامانت اینا اومدن.یه عالمه خوراکی و بادکنک واست آوردن.طفلی درسا فک کنم لپش رگ به رگ شده بودوآخه 20 تا بادکنک رو تنهایی باد کرده بود
ساعت 4 یکی از پرستارا(خانوم شیخی)اومد گفت مامانت اینا اومدن.یه عالمه خوراکی و بادکنک واست آوردن.طفلی درسا فک کنم لپش رگ به رگ شده بودوآخه 20 تا بادکنک رو تنهایی باد کرده بود  .پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن.
.پرسنل اونجا همه بادکنک ها و وسایل دیگه رو وصل کردن.یه (HAPPY BEARTH DAY)خیلی بزرگ هم که تقریبا 3متر میشد و از هر حرفش یکی از شخصیت های کارتونی آویزون بود از بالای سرم رد کردن. (فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره،
(فکر کنم خوشگلترین وسیله تزئینی بود.)مامان-بابا-درسا ودوستام اومده بودن.به درسا گفته بودم کلاه گیسمو بیاره، قبل اومدن دوستام(فاطمه1،مریم،آزاده،فاطمه2)مهری-که نتونست بیاد،مینا هم کرمانشاه بود تلفنی تبریک گفت،ومن فقط صداشو شنیدم.هیچی نمیتونستم بگم.) اونو گذاشت سرم ،یه شال سفید هم روش انداخت .واسم ابرو هم کشید
قبل اومدن دوستام(فاطمه1،مریم،آزاده،فاطمه2)مهری-که نتونست بیاد،مینا هم کرمانشاه بود تلفنی تبریک گفت،ومن فقط صداشو شنیدم.هیچی نمیتونستم بگم.) اونو گذاشت سرم ،یه شال سفید هم روش انداخت .واسم ابرو هم کشید .طفلی داداشم بیرون بود
.طفلی داداشم بیرون بود .کادوی خانواده یه لپ تاپ صورتی بود
.کادوی خانواده یه لپ تاپ صورتی بود .درسا توش کلی آهنگ تولد ریخته بود
.درسا توش کلی آهنگ تولد ریخته بود .همون موقع روشنش کرد.منم که دهنم بسته بود فقط میزدم رو میز
.همون موقع روشنش کرد.منم که دهنم بسته بود فقط میزدم رو میز .تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم
.تازه شمع رو هم که یه علامت((؟))بود، نتونستم فوت کنم با دست خاموش کردم .انقد بیجون بودم که نتونستم کیکم رو از بالا ببینم.وبا حالت نیمه نشسته فقط از کنار دیدم.به خاطر لوله توی دهنم هم هیچی نمیشد بخورم.آقای گرایلی هم وسطاش اومد،یادش بخیر،یه چیزی گفت:نتونستم جواب بدم.گفتم باشه بعدا !!دوستام همگی با هم یه نیم ست(گردنبند و گوشواره)خریده بودن
.انقد بیجون بودم که نتونستم کیکم رو از بالا ببینم.وبا حالت نیمه نشسته فقط از کنار دیدم.به خاطر لوله توی دهنم هم هیچی نمیشد بخورم.آقای گرایلی هم وسطاش اومد،یادش بخیر،یه چیزی گفت:نتونستم جواب بدم.گفتم باشه بعدا !!دوستام همگی با هم یه نیم ست(گردنبند و گوشواره)خریده بودن .البته میدونستم کادوی مامان اینا چیه.چون درسا ازم پرسیده بود چه رنگی باشه؟.منم گفته بودم صورتی .تا کیک رو بریدن و وسایل رو جمع کردن و فیلم گرفتن.تولد یک ساعتی طول کشید، من واقعا خسته شده بودم.
.البته میدونستم کادوی مامان اینا چیه.چون درسا ازم پرسیده بود چه رنگی باشه؟.منم گفته بودم صورتی .تا کیک رو بریدن و وسایل رو جمع کردن و فیلم گرفتن.تولد یک ساعتی طول کشید، من واقعا خسته شده بودم. بالاخره تموم شدو بازم من موندم و تنهایی.... با تزئینات تولدم..عصری که میخواستن لباسامو عوض کنن تزئینات نمیذاشت پرده ها بسته بشه
بالاخره تموم شدو بازم من موندم و تنهایی.... با تزئینات تولدم..عصری که میخواستن لباسامو عوض کنن تزئینات نمیذاشت پرده ها بسته بشه .هیشکی دلش نمیومد بازشون کنه..خانوم شیخی و رحمانی اومدن روی چوب پرده ها ملافه انداختن که از بیرون چیزی معلوم نباشه.
 .هیشکی دلش نمیومد بازشون کنه..خانوم شیخی و رحمانی اومدن روی چوب پرده ها ملافه انداختن که از بیرون چیزی معلوم نباشه.تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم . . .
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
برچسب ها: /تولد در آی سی یو/،
[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 01:11 ب.ظ ] [ بهار ]
 .(خانوم...)میگفت با ما قهری؟
.(خانوم...)میگفت با ما قهری؟ (په.نه.په...رفتم زیر ملافه هوا خوری)،مارو تولدت دعوت نمیکنی؟گفتم همه دعوتن،شما هم بیاین
(په.نه.په...رفتم زیر ملافه هوا خوری)،مارو تولدت دعوت نمیکنی؟گفتم همه دعوتن،شما هم بیاین .
. .منم به خانوم محمدی گفتم به درسا زنگ بزنه بگه همه میدونن امروز تولد منه،منتظر نمونه تا لوله ها رو  باز کنن
.منم به خانوم محمدی گفتم به درسا زنگ بزنه بگه همه میدونن امروز تولد منه،منتظر نمونه تا لوله ها رو  باز کنن ،مثل اینکه تا چند روز دیگه  قرار نیست این اتفاق بیفته
،مثل اینکه تا چند روز دیگه  قرار نیست این اتفاق بیفته .درسا هم گفته بود،نه ما همه کارارو کردیم.بهش بگید نگران نباشه
.درسا هم گفته بود،نه ما همه کارارو کردیم.بهش بگید نگران نباشه  .یه خانوم دکتر هم اومد گوشمو دید،گفت مشکلی نیست.دردش عوارض داروهاست.آقای اردلان(کمک بهیار)رفت مشهد گفت واست خیلی دعا میکنم..فکر کنم نزدیکای ظهر بود،خانم ابولقاسمی(کمک بهیار)اومد گفت:میخوای بری حموم؟؟گفتم آره..ولی چه جوری با ونتیلاتور؟؟گفت توی حموم دستگاه داریم.بعدش منو با یه تخت دیگه که دورش میله داشت بردن حموم.همینجوری دراز کشیده منو شستن تمام مدت هم داشتم اکسیژن میگرفتم
.یه خانوم دکتر هم اومد گوشمو دید،گفت مشکلی نیست.دردش عوارض داروهاست.آقای اردلان(کمک بهیار)رفت مشهد گفت واست خیلی دعا میکنم..فکر کنم نزدیکای ظهر بود،خانم ابولقاسمی(کمک بهیار)اومد گفت:میخوای بری حموم؟؟گفتم آره..ولی چه جوری با ونتیلاتور؟؟گفت توی حموم دستگاه داریم.بعدش منو با یه تخت دیگه که دورش میله داشت بردن حموم.همینجوری دراز کشیده منو شستن تمام مدت هم داشتم اکسیژن میگرفتم .(وقتی آوردنم سر تخت بهم گفت یادت باشه اولین کادو رو من بهت دادم.بردمت حموم
.(وقتی آوردنم سر تخت بهم گفت یادت باشه اولین کادو رو من بهت دادم.بردمت حموم .کادوی خیلی قشنگی بود
.کادوی خیلی قشنگی بود )مخصوصا واسه من که بیشتر از 8-9 روز بود (CBR)بودم
)مخصوصا واسه من که بیشتر از 8-9 روز بود (CBR)بودم .البته هرروز لباسا و ملافه هام رو عوض میکردن،ولی جای حموم رو نمیگرفت.بعدش هم یه لباس سفید مایل به سبز کردن تنم
.البته هرروز لباسا و ملافه هام رو عوض میکردن،ولی جای حموم رو نمیگرفت.بعدش هم یه لباس سفید مایل به سبز کردن تنم .فکر کنم آبرومندانه ترین لباسی بود که توی (ICU)تنم کردن.بعد اون دیگه من منتظر بودم تا مامان اینا بیان
.فکر کنم آبرومندانه ترین لباسی بود که توی (ICU)تنم کردن.بعد اون دیگه من منتظر بودم تا مامان اینا بیان وقتی هم بهش گفتم یکی از کمک بهیارا دعوام کرده گفت ازش ناراحت نشو
وقتی هم بهش گفتم یکی از کمک بهیارا دعوام کرده گفت ازش ناراحت نشو .مشکل قلبی داره.
.مشکل قلبی داره. آخه یکی از کمک بهیارا  وقتی که میخواستن ملافه ها  ولباسامو عوض کنن خیلی اذیت شد وکلی غرزد.منم خیلی ناراحت شدم و اشکم درومد.همینطوری که با عصبانیت نگاش میکردم گفت:چته؟؟تمیزت کردیم،حالا طلبکاری؟؟هر چیزی که اون دور و بر بود میکوبید به هم.منم خیلی ناراحت شدم و برای پرستارم نوشتم نمیخوام هیچ کاری واسه من بکنید،من پرستار خصوصی  میگیرم،
آخه یکی از کمک بهیارا  وقتی که میخواستن ملافه ها  ولباسامو عوض کنن خیلی اذیت شد وکلی غرزد.منم خیلی ناراحت شدم و اشکم درومد.همینطوری که با عصبانیت نگاش میکردم گفت:چته؟؟تمیزت کردیم،حالا طلبکاری؟؟هر چیزی که اون دور و بر بود میکوبید به هم.منم خیلی ناراحت شدم و برای پرستارم نوشتم نمیخوام هیچ کاری واسه من بکنید،من پرستار خصوصی  میگیرم، البته اون خانوم بعدا که فهمید ازم عذرخواهی کرد.شیفت عوض شدو باز همون خانومه(...)پرستارم شدکه هرجا میرفت دستمو میبست!!! .منم منتظر درسا بودم درسا گفت رفتم کیک سفارش بدم گفتن هر وقت بخواین چند ساعت قبلش بگین،حاضر میکنیم.فرداش تولدم بود
 البته اون خانوم بعدا که فهمید ازم عذرخواهی کرد.شیفت عوض شدو باز همون خانومه(...)پرستارم شدکه هرجا میرفت دستمو میبست!!! .منم منتظر درسا بودم درسا گفت رفتم کیک سفارش بدم گفتن هر وقت بخواین چند ساعت قبلش بگین،حاضر میکنیم.فرداش تولدم بود .من فکر میکردم قراره لوله ها رو باز کنن و خوشحال بودم،
.من فکر میکردم قراره لوله ها رو باز کنن و خوشحال بودم، تا شب که بازم (خانوم...)برای شام رفت و دست منو بست.تشک من ازین تشک های مواج بود،وقتی فشارسنج باد میشد و من جابه جا میشدم لوله هم جابه جا میشد ومن با دست میاوردمش وسط.میگفت دست نزن، وگرنه دستتو میبندم ها.،تا دکتر بیهوشی بیاد و تو رو دوباره اینتوبه کنن ارست(ایست قلبی)میکنی.فکر میکرد من میخواام لوله رو باز کنم ولی من همچین قصدی نداشتم
تا شب که بازم (خانوم...)برای شام رفت و دست منو بست.تشک من ازین تشک های مواج بود،وقتی فشارسنج باد میشد و من جابه جا میشدم لوله هم جابه جا میشد ومن با دست میاوردمش وسط.میگفت دست نزن، وگرنه دستتو میبندم ها.،تا دکتر بیهوشی بیاد و تو رو دوباره اینتوبه کنن ارست(ایست قلبی)میکنی.فکر میکرد من میخواام لوله رو باز کنم ولی من همچین قصدی نداشتم .رفت نشست جلوی تلویزیون که داشت (سریال هوش سیاه) نشون میداد.یهو یکی از بهیارا(خانوم ت) بهش گفت من دارم به لوله دست میزنم.اونم به آقای اردلان(بهیار)گفت بیاد دست منو ببنده.اونم دلش نمیومد و یه گره شل زد که من بتونم بازش کنم.خانوم(...)اومد ،گفت این چه گره ایه؟؟
.رفت نشست جلوی تلویزیون که داشت (سریال هوش سیاه) نشون میداد.یهو یکی از بهیارا(خانوم ت) بهش گفت من دارم به لوله دست میزنم.اونم به آقای اردلان(بهیار)گفت بیاد دست منو ببنده.اونم دلش نمیومد و یه گره شل زد که من بتونم بازش کنم.خانوم(...)اومد ،گفت این چه گره ایه؟؟ خودش محکم گره زد.گفت هروقت آروم شدی دستتو باز میکنم. به دکتر قدیانی هم میگم همکاری نمیکنه.با خودم گفتم .نه..هروقت هوش سیاه تموم شد دست منو باز میکنی.!!!بعدش هم رفت نشست جلوی تلویزیون و تا ته فیلم رو نگاه کرد.منم با دستای بسته کلی گریه کردم.
خودش محکم گره زد.گفت هروقت آروم شدی دستتو باز میکنم. به دکتر قدیانی هم میگم همکاری نمیکنه.با خودم گفتم .نه..هروقت هوش سیاه تموم شد دست منو باز میکنی.!!!بعدش هم رفت نشست جلوی تلویزیون و تا ته فیلم رو نگاه کرد.منم با دستای بسته کلی گریه کردم.  الان هم که بهش فکر میکنم میگم حقوق بیمار به جهنم،حقوق بشر چی میشه!!!
الان هم که بهش فکر میکنم میگم حقوق بیمار به جهنم،حقوق بشر چی میشه!!! بعد هوش سیاه اومد دست منو باز کرد.منم سرمو بردم زیر ملافه.
بعد هوش سیاه اومد دست منو باز کرد.منم سرمو بردم زیر ملافه. که زنگ بخش رو زدن.دکتر جون بود.اومده بود منو ببینه.واسش نوشتم میشه به اینا بگین انقد دست منو نبندن. .گفت ممکنه خوابت ببره، لوله رو بکشی.گفتم اینجا کسی خوابش نمیبره.
که زنگ بخش رو زدن.دکتر جون بود.اومده بود منو ببینه.واسش نوشتم میشه به اینا بگین انقد دست منو نبندن. .گفت ممکنه خوابت ببره، لوله رو بکشی.گفتم اینجا کسی خوابش نمیبره. کارتمو بهش دادم.نگاش کرد،گفت فردا درمانگاهم،اگه مریضا بذارن میام.یکی  دیگه از پرستارا(خانوم پر حرف!!!) به دکتر گفت فقط به شما کارت داده،دکتر جون گفت خب شما خبر داشتین
کارتمو بهش دادم.نگاش کرد،گفت فردا درمانگاهم،اگه مریضا بذارن میام.یکی  دیگه از پرستارا(خانوم پر حرف!!!) به دکتر گفت فقط به شما کارت داده،دکتر جون گفت خب شما خبر داشتین .تازه یه جوری که انگار من مقصرم به دکتر گفت فردا خودش پرستار میشه، یکی اذیتش کنه،دکتر جون هم گفت :نه چرا اذیتش کنن؟؟؟؟
.تازه یه جوری که انگار من مقصرم به دکتر گفت فردا خودش پرستار میشه، یکی اذیتش کنه،دکتر جون هم گفت :نه چرا اذیتش کنن؟؟؟؟ اونجا بود که گفتم دمت گرم دکتر جون.یه دونه ای!!
اونجا بود که گفتم دمت گرم دکتر جون.یه دونه ای!! ..
.. البته میدونم واسه این بود که جوابش خطا نداشته باشه.ولی اینکار توی وضعیت من با اون همه کم خونی درست نبود.(حداقل وقتی خواب بودم باید میگرفت،نه جلوی چشم خودم.
البته میدونم واسه این بود که جوابش خطا نداشته باشه.ولی اینکار توی وضعیت من با اون همه کم خونی درست نبود.(حداقل وقتی خواب بودم باید میگرفت،نه جلوی چشم خودم. 
 به این پرستار جدید(خدارو شکر اسمشو نمیدونم!!) نوشتم لوله تنفسم جا به جا شده
به این پرستار جدید(خدارو شکر اسمشو نمیدونم!!) نوشتم لوله تنفسم جا به جا شده گفتم دمپایی میخوام
گفتم دمپایی میخوام !!((اثر مورفین ها هنوز نرفته بود و من فکر میکردم میتونم از تخت بیام پایین و برم (WC)فقط دمپایی ندارم
!!((اثر مورفین ها هنوز نرفته بود و من فکر میکردم میتونم از تخت بیام پایین و برم (WC)فقط دمپایی ندارم )).اونم اهمیت نداد
)).اونم اهمیت نداد و گفت:بخواب بابا
و گفت:بخواب بابا .موقع ساکشن و تعویض باندا خودم خواستم درستش کنم که هی دستمو میاورد پایین ومن هم اصرار داشتم لوله رو درست کنم
.موقع ساکشن و تعویض باندا خودم خواستم درستش کنم که هی دستمو میاورد پایین ومن هم اصرار داشتم لوله رو درست کنم ،ولی آخرش عصبانی شد
،ولی آخرش عصبانی شد  دستمو بست به تخت.کاف فشارسنج هم پیچید دور بازوم و پالس اکسی متری هم به انگشتم.
دستمو بست به تخت.کاف فشارسنج هم پیچید دور بازوم و پالس اکسی متری هم به انگشتم. دیگه من هییییییچ کاری نتونستم بکنم.
دیگه من هییییییچ کاری نتونستم بکنم.
 ،صبح که هوا روشن شد، پرستارا آزمون داشتن و اون آقا هم رفت و یه خانوم(پرحرف!!!) اومد بالای سرمن.خیلی حرف میزد
،صبح که هوا روشن شد، پرستارا آزمون داشتن و اون آقا هم رفت و یه خانوم(پرحرف!!!) اومد بالای سرمن.خیلی حرف میزد .البته نه با من با همکاراش.
.البته نه با من با همکاراش. از سر بخش به ته بخش تلگراف میزد.من همچنان هیچی نخورده بودم درحالیکه ظهر شده بود و شیفت دوباره عوض شد.الان حساب کردم،دیدم اون موقع 30ساعت میشد که من هیچی نخورده بودم و شیفت عوض شد
از سر بخش به ته بخش تلگراف میزد.من همچنان هیچی نخورده بودم درحالیکه ظهر شده بود و شیفت دوباره عوض شد.الان حساب کردم،دیدم اون موقع 30ساعت میشد که من هیچی نخورده بودم و شیفت عوض شد نمیدونستم پرستار بعدی کیه؟؟!!
نمیدونستم پرستار بعدی کیه؟؟!! .واسش نوشتم یه استاد آناتومی داشتیم میخواست بگه غذا بخوریم میگفت یه نون بندازیم ته حلقمون،الان بیشتر از یه روزه من نون نخوردم!!سریع از همون پودرا(تیپیس) درست کرد....
.واسش نوشتم یه استاد آناتومی داشتیم میخواست بگه غذا بخوریم میگفت یه نون بندازیم ته حلقمون،الان بیشتر از یه روزه من نون نخوردم!!سریع از همون پودرا(تیپیس) درست کرد.... بهش گفتم گوشم درد میکنه.فکر کنم عوارض آنتی بیوتیکا باشه!!!دستام باز بود،ولی باندای دور دستم یه گره کور داشت،که من با اون دستای بی جون نمیتونستم بازش کنم، قیچی آورد،باندا رو قیچی کرد،وقتی دید تب دارم
بهش گفتم گوشم درد میکنه.فکر کنم عوارض آنتی بیوتیکا باشه!!!دستام باز بود،ولی باندای دور دستم یه گره کور داشت،که من با اون دستای بی جون نمیتونستم بازش کنم، قیچی آورد،باندا رو قیچی کرد،وقتی دید تب دارم ،چند تا گاز خنک رو پیشونیم و پام گذاشت.همه قطره های چشممو به موقع میریخت،اسپری هایی که برای تنگی نفسم بود رو موقع ساکشن میزد،اصلا هم دستمو نبست.من خیلی از رفتار اون شبم که تازه بهوش اومده بودم،شرمنده بودم
،چند تا گاز خنک رو پیشونیم و پام گذاشت.همه قطره های چشممو به موقع میریخت،اسپری هایی که برای تنگی نفسم بود رو موقع ساکشن میزد،اصلا هم دستمو نبست.من خیلی از رفتار اون شبم که تازه بهوش اومده بودم،شرمنده بودم ،ازش عذرخواهی و تشکر کردم،گفت وظیفمه...
،ازش عذرخواهی و تشکر کردم،گفت وظیفمه... یعنی دوست داشتم زمین دهن باز کنه،من برم توش
یعنی دوست داشتم زمین دهن باز کنه،من برم توش بهش گفتم من هوس قیمه ی مامانمو کردم
بهش گفتم من هوس قیمه ی مامانمو کردم جریان چه جوری مریض شدنم رو هم براش نوشتم
جریان چه جوری مریض شدنم رو هم براش نوشتم ،همه رو با دقت میخوند و  سوالامو جواب میداد.
،همه رو با دقت میخوند و  سوالامو جواب میداد.

 .ولی عصری اومد.پرستارم بهش گفت :گوشم درد میکنه!
.ولی عصری اومد.پرستارم بهش گفت :گوشم درد میکنه!  فردا هم تولدمه
فردا هم تولدمه .شب دوباره باید ازم (ABG)میگرفتن
.شب دوباره باید ازم (ABG)میگرفتن ،تو دلم گفتم وااای تا از من با این همه ورم (ABG) بگیره ،جونم درمیاد،چشمامو بستم،بعد چند لحظه گفت:
،تو دلم گفتم وااای تا از من با این همه ورم (ABG) بگیره ،جونم درمیاد،چشمامو بستم،بعد چند لحظه گفت: ببخشید(ABG)بود،وگرنه از ورید میگرفتم،دیدم سرنگ خون دستشه،گفتم ااااااااا گرفتین؟؟
ببخشید(ABG)بود،وگرنه از ورید میگرفتم،دیدم سرنگ خون دستشه،گفتم ااااااااا گرفتین؟؟ ،من هیچی نفهمیدم
،من هیچی نفهمیدم !!!اون شب با اینکه حال روحیم خوب بود،ولی حال جسمیم تعریفی نداشت
!!!اون شب با اینکه حال روحیم خوب بود،ولی حال جسمیم تعریفی نداشت .آخرای شب واقعا لوله اذیتم میکرد
.آخرای شب واقعا لوله اذیتم میکرد اسپری لیدوکایین زد توی گلوم، یه کم بهتر شدم و خوابم برد
اسپری لیدوکایین زد توی گلوم، یه کم بهتر شدم و خوابم برد هرچند که تا صبح چندین بار بیدار شدم
هرچند که تا صبح چندین بار بیدار شدم ولی تا فردا صبح پرستارم همین آقای حسین زاده بود
ولی تا فردا صبح پرستارم همین آقای حسین زاده بود ،گفتم بهش میگم آب میخوام،وقتی آب آورد سرفه میکنم تا بریزه روی باندهای اطراف صورتم،ومجبور شه عوضشون کنه.اون موقع من میتونم لوله رو جابه جا کنم....بهش گفتم،تشنمه...اونم اومد از توی (NGT)به من آب بده.گفتم اینطوری نه..
،گفتم بهش میگم آب میخوام،وقتی آب آورد سرفه میکنم تا بریزه روی باندهای اطراف صورتم،ومجبور شه عوضشون کنه.اون موقع من میتونم لوله رو جابه جا کنم....بهش گفتم،تشنمه...اونم اومد از توی (NGT)به من آب بده.گفتم اینطوری نه.. .هرکسی هم نمیتونست اونم از من با اون همه ادم و ورم.شب در غیاب آقا یه پرستار دیگه اومد از من(ABG)بگیره.تازه سوزنو کج کرده بود و داشت به یکی از پرسنل اونجا توضیح میداد
.هرکسی هم نمیتونست اونم از من با اون همه ادم و ورم.شب در غیاب آقا یه پرستار دیگه اومد از من(ABG)بگیره.تازه سوزنو کج کرده بود و داشت به یکی از پرسنل اونجا توضیح میداد ،دو بار سوزنو کرد تو دست من ولی نتونست بگیره،منم گفتم نمیخواد بگیری
،دو بار سوزنو کرد تو دست من ولی نتونست بگیره،منم گفتم نمیخواد بگیری
 .شب من کار داشتم و بهش گفتم پرده های اطراف منو بکشه،گفت نمیشه!در صورتیکه بقیه پرستارا این کارو میکردن حتی موقعی که تزئینات تولدم نمیذاشت پرده ها کشیده بشه واسم پاراوان(پرده سیار)آوردن.تا صبح من بیداربودم.
.شب من کار داشتم و بهش گفتم پرده های اطراف منو بکشه،گفت نمیشه!در صورتیکه بقیه پرستارا این کارو میکردن حتی موقعی که تزئینات تولدم نمیذاشت پرده ها کشیده بشه واسم پاراوان(پرده سیار)آوردن.تا صبح من بیداربودم. صدای اذان صبح رو شنیدم در حالیکه به شدت تب داشتم وتمام تنم خیس عرق بود.
صدای اذان صبح رو شنیدم در حالیکه به شدت تب داشتم وتمام تنم خیس عرق بود. یه جوری که پتوی روی تختو انداختم پایین .آقا واسه خودش قدم میزد..یکی از پرستارای خانوم اومد پتو رو انداخت روم و گفت آقای...دعوات میکنه ها!!
یه جوری که پتوی روی تختو انداختم پایین .آقا واسه خودش قدم میزد..یکی از پرستارای خانوم اومد پتو رو انداخت روم و گفت آقای...دعوات میکنه ها!!
 
 .ریل سرم از سقف بود من بهش دسترسی نداشتم،تازه دستم جون نداشت
.ریل سرم از سقف بود من بهش دسترسی نداشتم،تازه دستم جون نداشت !!وقتی دیدم این بهم محل نمیده ،به یکی از خدمه که داشت رد میشد گفتم سرم منو جابه جا کنه.خدا خیرش بده(آقای منصوری)خیلی حرفای منو میفهمید،حتی بیشتر از پرستارم.
!!وقتی دیدم این بهم محل نمیده ،به یکی از خدمه که داشت رد میشد گفتم سرم منو جابه جا کنه.خدا خیرش بده(آقای منصوری)خیلی حرفای منو میفهمید،حتی بیشتر از پرستارم. البته شاید ازون پلاکتای معمولی بود ولی نباید اون کارو میکرد!!با اینکه پرستار قبلی بهش گفت پتاسیم 9صبح منو وصل کرده ،یکی دیگه وصل کرد،وقتی خواستم بهش بگم گفت چیه خانوم اومدیم 2تا دارو بدیم دیگه
البته شاید ازون پلاکتای معمولی بود ولی نباید اون کارو میکرد!!با اینکه پرستار قبلی بهش گفت پتاسیم 9صبح منو وصل کرده ،یکی دیگه وصل کرد،وقتی خواستم بهش بگم گفت چیه خانوم اومدیم 2تا دارو بدیم دیگه .من موندم و تنهایی.اون پرستاره با اینکه خودش هم رفت ناهار،هم چای هم شام ،هیچی به من نداد بخورم
.من موندم و تنهایی.اون پرستاره با اینکه خودش هم رفت ناهار،هم چای هم شام ،هیچی به من نداد بخورم .تا عصری که خانواده اومدن،اسا جان هم با خودشون آورده بودن و از پشت شیشه بهم نشون میدادن.(اسا جان که من بهش میگم قند عسل یه خرس عروسکیه که درسا سال 86 بهم کادو داده بود
.تا عصری که خانواده اومدن،اسا جان هم با خودشون آورده بودن و از پشت شیشه بهم نشون میدادن.(اسا جان که من بهش میگم قند عسل یه خرس عروسکیه که درسا سال 86 بهم کادو داده بود ،خیلی دوسش دارم واگه شبا پیشم نباشه نمیخوابم)
،خیلی دوسش دارم واگه شبا پیشم نباشه نمیخوابم) .(انگار بچمه)
.(انگار بچمه) .من هم که از دیدن مامان اینا خوشحال بودم خیلی تکون خوردم و لوله جابه جا شد و انگار رفت پایینتر.بهش گفتم ولی گوش نداد،گفت هر وقت خواستم ساکشن کنم اگه اشکالی داشت درستش میکنم.ساکشن یه مصیبت دیگه بود که روزی چند بار تکرار میشد برای اینکه توی لوله تنفسی رو پاک کنند واقعا عین غرق شدن بود
.من هم که از دیدن مامان اینا خوشحال بودم خیلی تکون خوردم و لوله جابه جا شد و انگار رفت پایینتر.بهش گفتم ولی گوش نداد،گفت هر وقت خواستم ساکشن کنم اگه اشکالی داشت درستش میکنم.ساکشن یه مصیبت دیگه بود که روزی چند بار تکرار میشد برای اینکه توی لوله تنفسی رو پاک کنند واقعا عین غرق شدن بود  و یکی از بدترین لحظه های عمرم بود
و یکی از بدترین لحظه های عمرم بود )رفت خوردنی هاش رو خورد ،اومد منو ساکشن کنه،خیلی با خشونت این کارو میکرد
)رفت خوردنی هاش رو خورد ،اومد منو ساکشن کنه،خیلی با خشونت این کارو میکرد ،اصلا هم لوله رو درست نکرد،دوس داشتم خودمو بزنم به خواب نیاد منو ساکشن کنه.
،اصلا هم لوله رو درست نکرد،دوس داشتم خودمو بزنم به خواب نیاد منو ساکشن کنه. آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم.
آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم. آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود
آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود .هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست.
.هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست. .تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت
.تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت .واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم
.واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!!
البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!! .من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم
.من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم .تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟
.تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟

 ،بهش میگفتم
،بهش میگفتم
 کیف و گوشی منو بده!!!حتی یکی از بهیارا رو فرستاد رفت نگاه کرد ولی گفت کیفی اونجا 
نیست
 کیف و گوشی منو بده!!!حتی یکی از بهیارا رو فرستاد رفت نگاه کرد ولی گفت کیفی اونجا 
نیست گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
 ،ولی راست 
میگفت
،ولی راست 
میگفت
 ،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!!
،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!! 
