˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙

✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿

پاییزی که گذشت

پاییزی که گذشت 
فصل جالبی بود طولانی و پر از اتفاق های خوب و بد 
که تعداد خوب هاش بیشتر از بدی هاش بود 

مهر اتفاق خاصی نیوفتاد غیر اینکه اولین بار بدون دوستام و مستقلانه رفتم تهران و شبش برگشتم 
روز خوب و شیرین و جدید و پر از گرسنگی و کمی هم استرس 

اما آبان اوضاعش فرق داشت 
دعوت شدم برای سیمرغ دانشجویی که حدودا میشه گف مهم ترین اتفاقی که میتونه برای یه دانشجوی علوم پزشکی بیوفته !
و اکثر دانشجوها کل سال تلاش میکنن تا هر طور که شده با یه اثری برگزیده بشن و بیان تهران 
تا علاوه بر تئاتر ها و اجرای موسیقی های خفن مراسم از هفته اسکان تو یه هتل خوب بهره مند بشن. 

هتل ما میگفتن نسبت به سال قبل بدتره ولی بازم هتل تمیز خوبی بود ، البته فقط برای خواب هتل بودیم 
هشت صبح با اتوبوس میرفتیم فرهنگسرای خاوران و ده یازده شب برمیگشتیم 
که البته من دو روزشو نرفتم و با بچه های دانشگاه رفتیم ولیعصر گردی و کافه گیم و این جاهای جینگولی
اونم وسط تهران پر از التهاب و مامور و شیشه های شکسته از اعتراضات 
از نتیجه سیمرغ هم که بخوام بنویسم برای منی که همین طوری یه اثر فرستاده بودمو توقع نداشتم که برگزیده بشه .
شیش ام شدن تو کشور خیلی اتفاق فاخری بود برام .
باشد ک در این راه ثابت قدم بمانیم *_*

آذر 
ماه سختی بود ، ماه پر از فراز و فرود .
تازه برگشته بودم قم که یه اس مس برام اومد که نتایج فلان جشنواره رو در سایتش کنید 
تو اون جشنواره به 20 نفر اول جاییزه میدادن و رفتم تو سایت دیدم از بین 2120 نفر داستانم (که واقعا یادم نمیاد کدومو فرستاده بودم) 25 ام شده 
و بهم گفتن میتونید با پرداخت سیصد هزارتومن سرتیفیکیت دانشگاه فلان تو دانمارکو بگیرید !!
اگه جاییزه شو برده بودم با نصف پولش این کارو میکردم :)) ولی اینجوری زورم اومد ک پول بدم 
بعدش دو هفته بود یه کارگاه از طرف مجمع ادبی کانون های ادبی وزرات بهداشت برگزار شد 
که اسمم تو لیست اونایی که میتونن شرکت کنن دراومد 
:)) تازه یه داستانمم دادم به یکی دیگه بفرسته تا اون بیچاره هم اسمش دربیاد ! تا بتونه رایگان شرکت کنه 

پنجشنبه جمعه قبل شب یلدا تهران بودیم و یه کنسرت ، کنسرت گروه میرا ، به واسطه همون کارگاه دعوت شدیم 

چقد خواننده اش قشنگ از مولانا حرف میزد میگف این هفته برای پیروان مولانا هفته وصاله عشقه ؛ بهش میگن هفته عروسی ، چون شمس بلاخره به معشوق ش رسیده 

بعدشم که تموم شد با بچه های دانشگاه رفتیم کوروش گردی ، اکران فیلم هم داشتن بهرام رادان هم از نزدیک دیدیم چه پسر اقا و با پرستیژی بود ماشاالله
شبشم اسنپ گرفتیم بریم خابگاه دخترای دانشگاه شهید بهشتی که ماشین مون گم شد اقای اسنپ مهربون کلی ساعت 11 شب گشت تو خیابونا تا پیداش کردیم .
جمعه صبشم تا عصر دوباره کارگاه بودیم بعد برگشتیم قم .

به خودم برای اینهمه کم نیاوردنش آفرین میگم به این دارم صبوری رو بیشتر از قبل یاد میگیرم 
حتی برای خودم دوتا کتابم جاییزه خریدم 
ولی آذر کنترل خشم و عصبانیتمو از دست داد که اونم روش دارم کار میکنم .
نوشتم که یادم بیاد روز های خوب و خوش بیشتر از این روزای تباهی که داره میگذره 

پ.ن : اگه میبینید تو متن چهارتا دونه علائم نگارشی میبینید برای اینکه برا مینا دلبری کنم . 
تازه فک نمیکننم درست بکار برده باشمشون *_*

پ.ن دو : سرمای این پاییز منو چایی خور کرد یه چایی خور واقعی








[ شنبه 7 دی 1398 ] [ 07:01 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات