پاییزی که گذشت
پاییزی که گذشت
فصل جالبی بود طولانی و پر از اتفاق های خوب و بد
که تعداد خوب هاش بیشتر از بدی هاش بود
مهر اتفاق خاصی نیوفتاد غیر اینکه اولین بار بدون دوستام و مستقلانه رفتم تهران و شبش برگشتم
روز خوب و شیرین و جدید و پر از گرسنگی و کمی هم استرس
اما آبان اوضاعش فرق داشت
دعوت شدم برای سیمرغ دانشجویی که حدودا میشه گف مهم ترین اتفاقی که میتونه برای یه دانشجوی علوم پزشکی بیوفته !
و اکثر دانشجوها کل سال تلاش میکنن تا هر طور که شده با یه اثری برگزیده بشن و بیان تهران
تا علاوه بر تئاتر ها و اجرای موسیقی های خفن مراسم از هفته اسکان تو یه هتل خوب بهره مند بشن.
هتل ما میگفتن نسبت به سال قبل بدتره ولی بازم هتل تمیز خوبی بود ، البته فقط برای خواب هتل بودیم
هشت صبح با اتوبوس میرفتیم فرهنگسرای خاوران و ده یازده شب برمیگشتیم
که البته من دو روزشو نرفتم و با بچه های دانشگاه رفتیم ولیعصر گردی و کافه گیم و این جاهای جینگولی
اونم وسط تهران پر از التهاب و مامور و شیشه های شکسته از اعتراضات
از نتیجه سیمرغ هم که بخوام بنویسم برای منی که همین طوری یه اثر فرستاده بودمو توقع نداشتم که برگزیده بشه .
شیش ام شدن تو کشور خیلی اتفاق فاخری بود برام .
باشد ک در این راه ثابت قدم بمانیم *_*
آذر
ماه سختی بود ، ماه پر از فراز و فرود .
تازه برگشته بودم قم که یه اس مس برام اومد که نتایج فلان جشنواره رو در سایتش کنید
تو اون جشنواره به 20 نفر اول جاییزه میدادن و رفتم تو سایت دیدم از بین 2120 نفر داستانم (که واقعا یادم نمیاد کدومو فرستاده بودم) 25 ام شده
و بهم گفتن میتونید با پرداخت سیصد هزارتومن سرتیفیکیت دانشگاه فلان تو دانمارکو بگیرید !!
اگه جاییزه شو برده بودم با نصف پولش این کارو میکردم :)) ولی اینجوری زورم اومد ک پول بدم
بعدش دو هفته بود یه کارگاه از طرف مجمع ادبی کانون های ادبی وزرات بهداشت برگزار شد
که اسمم تو لیست اونایی که میتونن شرکت کنن دراومد
:)) تازه یه داستانمم دادم به یکی دیگه بفرسته تا اون بیچاره هم اسمش دربیاد ! تا بتونه رایگان شرکت کنه
پنجشنبه جمعه قبل شب یلدا تهران بودیم و یه کنسرت ، کنسرت گروه میرا ، به واسطه همون کارگاه دعوت شدیم
چقد خواننده اش قشنگ از مولانا حرف میزد میگف این هفته برای پیروان مولانا هفته وصاله عشقه ؛ بهش میگن هفته عروسی ، چون شمس بلاخره به معشوق ش رسیده
بعدشم که تموم شد با بچه های دانشگاه رفتیم کوروش گردی ، اکران فیلم هم داشتن بهرام رادان هم از نزدیک دیدیم چه پسر اقا و با پرستیژی بود ماشاالله
شبشم اسنپ گرفتیم بریم خابگاه دخترای دانشگاه شهید بهشتی که ماشین مون گم شد اقای اسنپ مهربون کلی ساعت 11 شب گشت تو خیابونا تا پیداش کردیم .
جمعه صبشم تا عصر دوباره کارگاه بودیم بعد برگشتیم قم .
به خودم برای اینهمه کم نیاوردنش آفرین میگم به این دارم صبوری رو بیشتر از قبل یاد میگیرم
حتی برای خودم دوتا کتابم جاییزه خریدم
ولی آذر کنترل خشم و عصبانیتمو از دست داد که اونم روش دارم کار میکنم .
نوشتم که یادم بیاد روز های خوب و خوش بیشتر از این روزای تباهی که داره میگذره
پ.ن : اگه میبینید تو متن چهارتا دونه علائم نگارشی میبینید برای اینکه برا مینا دلبری کنم .
تازه فک نمیکننم درست بکار برده باشمشون *_*
پ.ن دو : سرمای این پاییز منو چایی خور کرد یه چایی خور واقعی
[ شنبه 7 دی 1398 ] [ 07:01 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]