دیالوگ های قشنگ شون
[ یکشنبه 28 مهر 1398 ] [ 09:03 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]
˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿ |
دیالوگ های قشنگ شوندیشب تو اسپایدر من میگف گول زدن آدم هایی که خودشونو گول میزنن خیلی راحته فکر کردم مثل همه این روزایی که نشستمو دارم فک میکنم فکر کردم. ک فقط تو یه موضوع انقدر از خودم ضعف نشون دادم انقدر قدرت از بدنم خارج شده انقدر خودم رو قانع کردم انقدر خودمو گول زدم که حالا با ساده ترین اتفاق ها هم ذوق میکنم کجاس اون دختر ایده ال گرای قوی ! نمیتونم برای اون موضوع کاری بکنم حداقل الان که انقد زورش زیاده نمیتونم ولی میتونم هلش بدم ی گوشه از ذهنم . حداقل کاری که میتونم انجام بدم اینکه نزارم روی بقیه کار ها و اتفاق های زندگیم تاثیر بزاره درستشم همینه ؛ من هنوز نمیدونم از اون موضوع چی میخوام و دلم میخواد که به کجا برسه ولی میدونم دیگه باید بفرستمش گوشه رینگ بزارم بقیه اتفاق ها به روند عادی شون برگردن فارغ از همه چی یه قسمت از فیلم big little lies. بود که رواشناس به زنه میگف اون موضوع چقد آزارت ؟ همین الان تصورش کن تو ذهنت آیا دوست داری دوباره اتفاق بیوفته ؟ زن سکوت میکنه روانشناس میگه حالا اون قضیه رو دوباااره تصور کن ولی به جای خودت دوست صمیمی تو بزار تو ماجرا دوست داری دوباره اون اتفاق بیوفته ؟ زن : معلومه که نه هر جور شده نجاتش میدم +: پس چرا به آزار دادن خودت ادامه میدی کلا جلسات مشاوره اون فیلمو خیلی دوس داشتم [ یکشنبه 28 مهر 1398 ] [ 09:03 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] مطلب رمز دار : 생일 축하해
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
[ یکشنبه 28 مهر 1398 ] [ 12:01 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] انگل هایی ک تکثیر میشن !!قبلا یبار تو تهران رفته بودم کافه ای که بشه توش سیگار کشید اکثرا اونجا ازاده با اینکه به شدت از هر دودی سرفه ام میگیره و ترجیحم اینکه کسی جلوم سیگار نکشه ولی خب پیش میاد دیگه خوبی اونجا این بود ک ی فضای بزرگ داشت با میز های دور از هم که پراویسی هر میزی حفظ میشد و آدم ها سرشون تو کار خودشون بود و یه رنج خاصی میومدن و صدایی از کسی بلند نمیشد اما امروز که بخاطر یکی از دوستای دبیرستانم رفتیم کافه پیاده روی تو بلوار امین ک سیگارش آزاده و امتیاز مثبت ای که داره قیمت کم غذا های خوبشه که واقعا هم کیفیت خوب داشتن فضای کوچیکش به شدت آزار دهنده بود و سیستم تهویه ضعیف داشت و تنها خوشحالیم این بود ک زیر کولر نشستم تا بتونم نفس بکشم چیزی که اعصابمو خورد کرد تا بیامو بنویسم آدم های بیشعوری بودن ک فک میکردن سیگار بکشن شاخن دختر ابلهی که سن خودش ب زور به 20 میرسید با پسر بچه ای ک 9 سالشم نشده بود هنوز پا میشه میاد تو کافه ای ک همه فضاشو دود گرفته و خودش سیگار شو گرفته دستش و دودشو هی میده طرف صورت بچه دوس داشتم پاشم مشت بکوبم تو صورته دختره ک حداقل دودتو اینور فوت کن اون پسر بیچاره هم فقط نشسته بود سرشو انداخته بود تو گوشی و آروم بازی میکرد و دختره از پنجره زل زده بود بیرون مورد دوم دختر هایی بودن ک فک میکنن هر چی فحاش تر باشن و حرف های زشتشون از میز خودشون صداش به بقیه میز ها برسه خیلی کوول و خفن به حساب میان خلاصه ک همین ! ولی ویو بسی قشنگ به خیابون سر سبز بلوار داشت و دوس داشتم میشد بدون دود و آدم های مزخرفی که مثلشون هر روز داره تکثیر میشه ساعت ها بشینم تو کافه و شربت بهار نارنجمو بخورم و بنویسم . وقتی برگشتم خونه تا تیشرت زیر مانتو مم بوی دود گرفته بود :| همینم مونده بود آش نخورده و دهن سوخته بشم رسیدم خونه با سیل عظیمی از مهمون روبرو شدم:))) ک باید باهمشون روبوسی میکردم ! :) [ دوشنبه 22 مهر 1398 ] [ 10:17 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] مطلب رمز دار : تنها در خانه
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
[ یکشنبه 21 مهر 1398 ] [ 01:03 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] تابستون بایبایدیگه کم کم پاییز هم داره میاد و به قول جمشید: مهر، آبان، وای از آذر... الکی گفتم هیچ حس خاصی به آذر ندارم حتی اگه دست خودم بود، تاریخ تولدمو به اردیبهشت منتقل میکردم! تابستون امسال یکی از بهترین تابستونایی بود که گذروندم و اولین دلیلش اینه که اصلا حسرت خواب ندارم یه دل سیییر خوابیدم، هر ساعتی از شبانه روز که دلم خواست کلی هم از خودم تشکر کردم هربار که به خودم خوابیدنو جایزه دادم و هیچ کس هم باهام کاری نداشت خداروشکرررر به جز این دبیر شورای صنفی مون که زورش به بقیه نمیرسه و یک سره به من زنگ میزنه تا کارا رو انجام بدم ولی خب اونم مشکلی نبود قطع میکردم خب معلومه که خوابم در اولویته دوم تصمیمی که هنوزم خیلی ازش راضی ام و اونم این بود که سرمو با کلاس رفتن شلوغ نکنم هرچند تا وسطای مرداد هم به محض تموم شدن یه کلاس باید میدوعیدم که برسم به کلاس بعدی ولی همون یک ماه و نیم بعدش خیلی لذت بخش بود حس رهایی بدون فکری که درگیر کارای کلاس و رفت و آمدشه سوم روتختی نازنینم که از دوسال پیش برنامشو داشتم بالاخره دوختم با اون کوسن های گوگولیش البته خیلی زمان برد و حالا حالا ها سراغ دوختن چِل تیکه نمیرم ولی حالا اتاقمو خیلی بیشتر از قبل دوس دارم چارم با دخترخاله جانِ جانان در زمینه ی درست کردن دستبند خودکفا شدیم تا اون دستبندای زشت و گرون بیرونو نخریم دیگه! پنجم یه عالمه کاردستی و عروسکای گوگولی نمدی درست کردیم با زندایی کوچولو که با کمک هم سیسمونی پسردایی تپلوی کچلی که تو راهه رو درست کنیم لاو یو خیلی زیااااد بیا که خیلی خیلی منتظرتم قراره خاله بشم آخه شیشم کلی فیلم دیدم! دارم یاد میگیرم فیلم دیدنو به برنامه های زندگیم اضافه کنم البته بیشترش فیلمای مارول بود که ذاتا انقد جذابن که آدمو میکشه سمت خودش ولی خب بازم تونستم گام مثبتی بردارم در راستای واچینگ موویز و تقویت لیسنینگم که واقعا اثرات مشهودی داشته. هفتم تجربه ی حس خوب درآمدی که حاصل دانش و مهارت خودته و هشتم بعضی از غذاهایی که بلد نبودمو تو این مدت یاد گرفتم و درست کردم. از بچگی عدد ۸ ُ خیلی دوس داشتم پس همینجا دیگه تمومش میکنم ولی خیلی از کتابام نخونده باقی موند! که نکته ی منفی تابستونم بود من شرمندم فردا میرم دانشگاه نه به قصد حضور در کلاس! بلکه برای استقبال از نودانشجویانی که میان برای ثبت نام انگار همین دیروز بود مهر ۹۶ که با زنداییم رفتم برای ثبت نام هییییچی نمیدونستم از دانشگاه چقد بچه بودم! روز اول حتی تا در کلاسم منو برد هعی... ۲سال گذشت پیر شدیم! (اما بزرگ نه؟) [ دوشنبه 1 مهر 1398 ] [ 02:16 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |