این روزای عجیب
انقدرررر اتفاقات زیادی پشت سر هم افتاده که دیگه نمیدونم از کدومش باید بنویسم
از شلوغ پلوغیای آخر ترم و ارائه های تکی و گروهی و استادای خوب و بد و خاطره های ترم۵
یا از اوضاع و احوال آشفته ی کشور و حوادث مرگبار روزانه و ماتم کده ای که توش گیر افتادیم!
از استرس فورجه ی کوتاه و درسای نخونده و امتحانای سخت پیش رو
یا ترس از جنگ و بدتر از اون ترس از آدمای جنگ طلب!
از اتفاقایی که تو بهترین سالای عمرمون داره ثبت میشه...
از تاسف برای اونایی که بیهود مردن رو شهادت میدونن و مقام شهیدو پایین میکشن
از رسانه ملی مون و رسانه های غربی که هر کدوم سعی دارن مزخرفات خودشونو به خورد ملت احمق بدن
از به چشم دیدن نالایقی ترامپ برای ریاست جمهوری
از ناتوانی درک وجود جنگ نظامی تو قرن ۲۱ !!
از شوک و حیرتی که هنوز تو وجودمه که چطور میتونن سردار محبوب یه مملکتی رو راحت ترور کنن و برن؟!
از بیشعوری افرادی که از مرگ هم وطنشون خوشحال میشن فقط به خاطر اختلاف عقیده
از دیدن حمایت آمریکایی ها از مردم ایران و شنیدن مرگ بر آمریکای ایرانی ها...
از مرگ مرموز و دلخراش نخبه های سرزمین مون و حواشی دردناکش
از اون عده ای که فریاد میزنن بین مرده ها فرق نذاریم...
از پست و استوری آدمای جوگیری که از بحث کردن خسته نمیشن و همچنان برای تحمیل عقایدشون بر دیگران تلاش میکنن
از سست شدن روابط دوست هایی که به جای فکر به اشتراکاتشون، سر بی اهمیت ترین مسائل از هم فاصله میگیرن...
از سومین سالگرد فوت آیت الله هاشمی عزیزم که چنان بیصدا گذشت که انگار نه انگار آبادی بخش زیادی از مملکتمونو مدیونش هستیم
از غصه ای که هربار با اومدن اسمش وجودمو فرا میگیره از نبودش بین سیاست گذارانمون...
از فکر گرونی های بعد از انتخابات مجلس...
از ریسک فعالیت تو بازار بورسی که چنین واکنش هایی میده به هر اتفاقی...
از خبر مهاجرت ملی پوشامون و جدایی شون از تیم ملی به خاطر حجاب اجباری!
از حیوونای مظلوم و بیگناهی که تو آتیشای استرالیا گیر کردن و درختای بیچاره ای که سوختن و جنگلایی که نابود شدن و گونه هایی که منقرض شدن و مایی که هیچ کاری از دستمون برنیومد برای کمک به این کره ی زمینی که در نهایت برامون باقی میمونه!
از حسرت داشتن برفی که تو شهرای دیگه میاد و سوز و سرمای هواش به ما میرسه
از درگیری های همیشگی با اعضای لجباز شورای صنفی
از فکر به لیست فیلمایی که نمیرسم برم سراغشون
از تداخل تایم کلاس زبان با برنامه های دیگم
از دلتنگی برای نی نی
از تولد دیرهنگام به وقت ۱۸ دی ماه
از داشتن دوستایی که تو هر شرایطی میتونم باهاشون درد و دل کنم
از کتابایی که هنوز نخریدمشون برای امتحان
از سردردی که نمیذاره درس بخونم
از شب بیداری ها و ذهن آشفته ای که سر و سامون دادن بهش از توان من خارجه
و کلی حرفای دیگه ای که اینجا جای گفتنش نیست...!
واقعا چی بیشتر از نوشتن میتونه حال یه آدم درونگرا رو خوب کنه؟؟
[ شنبه 21 دی 1398 ] [ 01:57 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]