˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙

✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿

نیازمندی ها

دوس دارم اولین دوست نزدیکمو ک دیدم بغلش کنم بزنم زبر گریه 
این حجم از فشار روم کم شه یکم 
ولی خب متاسفانه دو روزه فقط غریبه میبینم و حبصم بین شون
و فکر نکنم تا اخر هفته یا هفته بعدی هم ببینم دوستامو و این هم مسخرس 


کلی حرف برا نوشتن دارم ولی نه حرفم میاد نه حوصله شون


[ دوشنبه 30 مهر 1397 ] [ 01:13 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

مطلب رمز دار : چقد مسخرس

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


[ پنجشنبه 26 مهر 1397 ] [ 11:30 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

فعلا همین

اون خبری که منتظر بودم بشنوم که شایعه س، متاسفانه حقیقت محضه
گویا استاد آمار و استاد اقتصادمون باهم تو یه ماشین دیده شدن!
البته میتونن فقط باهم آشنا باشن... نه چیز بیشتر!


اومدم درباره ی یکی دیگه از استادامون بنویسم،
ولی حوصله ندارم


سنگین شدن درسا رو از همین اول ترم به شدت احساس میکنم!

و یه چیز دیگه ^_^
گواهینامم یه ساله شد


[ سه شنبه 24 مهر 1397 ] [ 11:25 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

OR

*پست سفارشی*

موضوع : OR چیست؟
Opreration Research که به صورت مخفف با نام " اُ آر " شناخته میشه
به معنی تحقیق در عملیات، که در رشته های مدیریت، حسابداری، اقتصاد، مهندسی صنایع، عمران و آمار تدریس میشه؛ برای ما شامل ۹واحده که توی سه درس سه واحده ارائه میشه و ما این ترم OR1 میخونیم و ترمای بعد OR2 و OR3

حالا بیخیال همه ی اینایی که گفتم
ساده بگم:
اُ آر ینی ریاضی

بچه های ما با اینکه اکثرشون انسانی بودن و از ریاضی متنفرن، ولی اُ آرو راحت میفهمن!
پ.ن: اگه بگی "تحقیق در عملیات" ، افت داره جلو ترم بالاییا


*اصلاحیه:
گفته های قبلیمو تکذیب میکنم
اصلا ماهیت اُ آر ، نفهمیدنه!!
اینو خود مدیرگروهمون که or2 درس میداد گفت!
به شدت درس پیچیده و نامفهومیه...
و درحال حاضر سخت ترین درسمونه!


[ پنجشنبه 19 مهر 1397 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

هفته سوم ترم سوم

می‌دونستید اقتصاد زنِ آماره؟!

هان؟!
ینی چی؟
دقیقا واکنش ما هم همین بود وقتی که یکی از ترم بالاییا، سر کلاس OR یدفه وسط حل یه مسئله، چنین جمله ی بی ربطی رو گفت
و چن ثانیه طول کشید تا ما فهمیدیم منظورشو
که استاد اقتصاد و استاد آمارمون باهم زن و شوهرن
چه جالب!
و دیگه کلاس شلوغ شد...

عمیقا احساس میکنم شایعه ای بیش نیست!
چرا؟! چون اصن به هم نمیخورن!
استاد اقتصادمون یه دختر خیلی پرانرژیه که از اول تا آخر کلاس داره بلند بلند حرف میزنه و ازین ور کلاس میره اون ور کلاس و هی فرمول مینویسه و اثبات میکنه و مثال میزنه و دوباره از اول درسو تکرار میکنه و میپرسه و نمره مثبت میذاره!
استادی که تو کلاس سه ساعته، بدون آنتراک سه ساعت و رب نگهمون میداره و وقتی با خواهش و التماس بچه ها، بالاخره راضی میشه ولمون کنه، فک میکنه نیم ساعت زودتر از تایمش کلاسو تموم کرده!

ولی استاد آمارمون یه مرد وااااقعا خسته س!
از اول تا آخر کلاس یه گوشه وایمیسته و انقد شل حرف میزنه که فقط ردیف اول کلاس میفهمن با دندونای ارتودنسیش چی داره میگه؛ درحدی که امروز وقتی گفت چرا سوالمو جواب نمیدین؟ گفتم استاد ما هیچی نمیشنویم خب
گف عههه از اول میگفتی! و باز شروع کرد به همون آروم صحبت کردن! انگار زیر لب با خودش حرف میزنه!
و کلاس سه ساعته رو سر یک ساعت تموم کرد

تنها شباهتی که بینشون پیدا کردم قد بلندشونه (که خب ربطی نداره)
و تیپ شلخته شون!
آقاهه یه کت شلوار گشاااد میپوشه و حتی یه شونه نمیزنه به موهاش!
خانومه هم چادرشو درنمیاره سرکلاس! (نمیدونم چه فکری میکنه)
و هی میکشتش رو زمین خاکیش میکنه و رو مخ همه ی بچه هاس

بگذریم...
یاد یه چیز دیگه افتادم؛
یکی دیگه از استادامون وقتی داشت پای تخته چیزی می‌نوشت، حواسش نبود از روی سکو افتاد پایین خورد به سطل آشغال
بعد هول شد از ما معذرت خواهی کرد 
ماعم ساکت موندیم تا درسو ادامه داد!

هنوز دارم به این فکر میکنم ‌که اون تو چنین لحظه ای چی باید میگفت؟
و ما تو اون موقعیت چی باید میگفتیم؟؟


[ چهارشنبه 18 مهر 1397 ] [ 11:59 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

حذف و اضافه

یکی از رقابت هایی که من خیلی باهاش حال میکنم
حذف و اضافه س
اصن عین راز بقاس لنتی
سریع باید بدویی تا یه درسی خالی میشه شکارش کنی!

که دو حالت داره:
اگه به چیزی که میخواستم برسم، تا یه هفته کیفم کوکه
ولی خدانکنه سایت یه اروری بده که نفهمم حرفش چیه

تو کلاسمون هرکی تو انتخاب واحد به مشکل میخوره
سریع میاد پی وی، رمزاشو میفرسته که من براش بردارم!
خیلی حس جالبیه!!
شاید حس مفید بودنه
یا شایدم قابل اعتماد بودن!

امروز دوتا کلاس داشتم ولی نرفتم دانشگاه
اولیش یه عمومی بود که میخواستم حذفش کنم!
(از فواید دانشگاه رفتن قبل از حذف و اضافه اینه که اگه با استادش حال نکردی هنوز یه فرصت داری که به داد خودت برسی!)
و دومیش همزمان میشد با ساعتی که سایت باز میشد برای حذف و اضافه!
منم ترجیح دادم نرم؛
و به جاش کمین کردم پشت لب تاب و...
دقیقااا همون کلاسی که تو انتخاب واحد گیرم نیومده بود، یهو یه جا خالی شد و پریدم برش داشتم!
خودم انقد تعجب کرده بودم
هی میرفتم بیرون از سایت دوباره میومدم تو
تا اینکه واقعا باورم شد که برش داشتم!
و راضیم از اینکه نرفتم دانشگاه!

دانشگاه نامرد ما
برا معدل بالاها هیچ امتیازی نداره
ولی دانشگاه تهران ماهی 200 تومن میده به دانشجوهاش!!

اولش میخواستم 24 واحد بردارم؛
ولی دیدم ما که به هرحال 7 ترمه تموم میکنیم؛ بذار طبق چارت درسی پیش برم...

با اینکه شنبه خره!
ولی
خیلی بهتره آدم 3 روز اول هفته رو بره دانشگا
تا  3روز آخر هفته!!


[ یکشنبه 15 مهر 1397 ] [ 01:05 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

مصائب دانشگاه!

آقا ما ترم سوم دانشگاهمونم شروع شد؛
ولی همچنان دارم افسوس میخورم برای دوستاییم که هنوز درگیر کنکورن و احتمالا با ترم ۵ ما قراره تازه ترم یکشونو شرو کنن!!!
بعضیا یه کنکور مسخره رو چقد برا خودشون بزرگ میکنن!
عین یه مانع بزرگی که سد راه آرزوهاشونه... و واقعنم باور دارن که همه چی تقصیر کنکوره!
عزیز من خب تو ماهیت کنکورو بپذیر! همیشه اون چیزی نمیشه که ما دلمون میخواد؛ 
اگه نمیتونی تغییری توش بدی، تو یذذذره مسیرتو تغییر بده ، ولی عبور کن!
دلم میسوزه برای بچه های باهوشی که با رتبه ی عالی به خاطر انتخاب رشته ی اشتباه یا توقعات بیش از حد از خودشون، بیخودی میمونن پشت کنکور!
این همه رشته ی خوب! وقتی بعد دوسال اون رشته ای که میخواستی رو نیاوردی، چه اصراریه که باز کنکور بدی با وجود اینکه میدونی هرسال قبولی سخت تر میشه؟ و به راحتی میتونی بری سراغ گزینه ی دومت...
و چه بسیارند افرادی که بعد از چن بار کنکور دادن، آخر میرن سراغ رشته ای که همون سال اول میتونستن قبول شن :/
اه اصن عصابم خورد میشه به این چیزا فک میکنم! 
چه صبر و اراده ای دارن اونایی که برای چندمین سال پیاپی همون درسای حوصله سر بر دبیرستانو میخونن تو فضای بسته و شرایط بی روح و هیجان قبل کنکور! و چقد عمرشونو هدر میدن پای چیزی که واقعا ارزششو نداره (حداقل از نظر من )

خداروشکر امسالم برادر جانمان دانشگاه قبول شد، همون رشته ای که میخواس!
و شدیم هم دانشگاهی ^_^
فامیلا فک میکنن کلا دانشگاه تحت سلطه ی ماس
خبر ندارن ما اصن همدیگه رو نمی بینیم!
ینی واحد خواهران و واحد برادران چندین فرسخ باهم فاصله داره!!
تازه همین که تا الان حراست دانشگاه بهمون گیر نداده که چرا باهم میریم و میایم خودش خیلیه
و از شانس خوبمون :/ ساعت و روز کلاسامونم باهم هماهنگ نیس!
به زور شاید یه روز در هفته بتونیم باهم بریم دانشگاه!
مثلا من شنبه ها کلاس ندارم و داداشم داره!
من ۴شنبه ها کلاس دارم و داداشم نداره!
من یکشنبه ها صب تا ظهر میرم دانشگاه، ولی داداشم بعدازظهر کلاس داره

ولی خوبیش اینه که من با ماشین میرم و میام، خیالم راحته
داداش بیچارم بره به فکری به حال خودش بکنه منم دو ترم با تاکسی رفتم، با اتوبوس برگشتم!
و الان واقعا تفاوت ماشین داشتن و نداشتنو حس میکنم!
با اینکه خودمم با ماشین تک سرنشین موافق نیستم ولی چاره ای نیس؛ سعی میکنم اگه از دوستام کسی باهام هم مسیر بود، برسونمش...
ترمای قبل صب خوابالو میرفتم تا برسم به ایستگاه تاکسی! بعد باید ۳ کورس تاکسی سوار میشدم و با راننده تاکسیای مختلف با خلقیات متفاوت و بقیه پول تاکسی و  مسافرهای جورواجور سرو کله میزدم تا برسم به پل هوایی جلوی دانشگا! از اون همه پله که بالا و پایین میرفتم، بعدش میرسیدم به سردر دانشگاه، حالا آیا سرویس داخل دانشگاه گیرم بیاد، آیا نیاد! که معمولا هم یکی میومد که پسرا رو سوار میکرد! و انقد روشنفکری درمیان مسئولین دانشگاهمون موج میزنه که معتقدن حتی اتوبوس وقتی داخل دانشگاه باشه، باید تفکیک بشه! :/ و من اکثرا مجبور میشدم پیاده برم تا برسم به دانشکده مون!
منم که عادت ندارم آن تایم باشم همیشه با تاخیر می‌رسیدم!
 تازه غروب که کلاسام تموم میشد، با اون همه خستگی همین راهو پیاده برمیگشتم تا سردر دانشگاه، اونجا یه ربع تو ایستگاه اتوبوس منتظر میموندم تا اتوبوسی که به مسیرم بخوره برسه و دقیقا یک ساعت تو اتوبوس وایمیستادم! چون هیچ وخ جا نبود بشینم! و صدای کل کل دانشگاه آزادیا و دولتیا رو میشنیدم و هیچ وقت نفهمیدم که پز چی رو میدادن و به چیه دانشگاهشون مینازیدن!
و دیگه جنازم میرسید خونه! در حدی که نمیتونستم خودمو برسونم به اتاقم؛ فقط کیفمو پرت میکردم یه طرف و با همون چادر و مقنعه رو مبل وا میرفتم و خوابم میبرد، تا بعد از یه ساعت تازه جون بگیرم و بتونم برم یه چیزی بخورم دوباره به زندگی برگردم!
وای الان که یادش میفتم خستگی تمام وجودمو فرامیگیره!
الان انقدرررر تنبل شدم که اگه ماشینو مامانم لازم داشته باشه، من ترجیح میدم کلا دانشگاه نرم تا اینکه بخوام با تاکسی دقیقا از این سر شهر برم اون سر شهر و بعد از یک ساعت و ربع برسم به کلاسم!! 
ولی هرجوری فک میکنم یه ماشین برای یه خانواده با ۵تا و نصفی راننده کافی نیس!




[ شنبه 14 مهر 1397 ] [ 01:07 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]

[ نظرات() ]

من فعلی

هرچی بزرگتر میشم بیشتر دیگعه خودم نیس 
اونی ک همیشه فکر میکردم قرار تا سال های بعدم باشم 
شدم یه آدمی که میترسه بره دنبال لیست علاقه مندی هاش که نکه یوقت بد انجام بدم اونا رو بشکنه تو ذهنم خاطرات قشنگ خیالی شون.
(الان مینا میاد بهم تذکر میده ک باید بنویسی 
خاطرات قشنگ خیالی شون تو ذهنم بشکنه *) 
یک هفته اس هر روز دارم با خودم فک میکنم چرا فراخوان دعوت به همکاری کانون فرهنگی دانشگاه رو نمیرم ثبت نام کنم 
یا اون موقع که اومدن بهم گفتن بیا سر دبیر یکی از نشریه های دانشگاه شو چرا رد کردم ؟ 
اونم گروهی و تیمی که از اول ورودم به دانشگاه دوست داشتم عضوی از اون  بشم 
یا چرا وقتی روز دانشجو متن سیاسی خوبمو دادم انجمن و ازم خواستن که بخونمش تو مراسم قبول نکردم 
یا وقتی گفتن اجازه بده تو نشریه کشوری عصردانشجویی چاپش کنیم نزاشتم 
یا چرا پارسال ک مسابقات کشوری داستان نویسی بود داستانمو نفرستادم و سوختن گوشی مو بهانه کردم
یا چرا هنوز هیچ نوشته ای هنوز هیج کجا با اسم خودم برای دل خودم چاپ نشده ! منی که از راهنمایی انشا های خودم ک هیچ بقیه رو هم مینوشتم و الانم تو نوشتن متن های خوبشون تو جاهای مختلف  کمک شون میکنم 

"چجوری تونسم اینهمه فرصتو بسوزونم!!!! "

جواب همش همینه من ترسیدم و دچار خود کم بینی مفرط شدم که از من قبلی به شدت فاصله داره 
و این روند نگران کنندس اگه صعودی باشه :) 


[ یکشنبه 8 مهر 1397 ] [ 11:42 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات