از دفعه قبلی که رفته بودیم خانه معما و نرگس باهامون نبود 
و اونجا خیلی بهمون خوش گذشت 
قرار شد صبر کنیم تا دفعه بعد حتما نرگس برای اتاق ساواکش باشه 
نرگس اینا درگیر اسباب کشی بودن 
برای همین هی تاریخش عقب تر میوفتاد، توی مرداد ماه قرار شد بریم 
که چون تولد نرگس نزدیک بود من به مینا گفتم خوب نمیشه اگ کیک بگیریم و ببریم اونجا سورپرایزش کنیم ؟
گف چرا ولی هنوز خیلی زوده اگه دیرتر هم رفتیم مشکلی نداره خلاصه که نشد تو مرداد بریم و همه باهم جمع نشدیم تا از تولد نرگس گذشت...
شنبه دوباره تصمیم گرفتیم که خب جمع شیم بریم خانه معما اتاق ساواکش 
یکشنبه برای 25 شهریور یعنی دوشنبه اش اتاق رزرو کردم 
بعد همین جوری که به مینا پیام میدادم کاش برا نرگس کیک بخرم بیارم 
کیانا زنگ زد گفت مگه نگفته بودی نرگسو سورپرایز کنیم پس چیشد ؟
گفت من برای تو و مریم و مینا کیک پختم حالا دوست دارم برای نرگس هم کیک بپزم 
پاشو بیا خونمون کیکو آماده کنیم 
ساعت چند بود؟! هشت شب 24 شهریور ما تازززه تصمیم گرفتیم کیکشو بپزیم 
البته که به قول مینا ما آدم های شب زی هستیم و خداروشکر که کیانا همیشه مواد اولیه اینجور چیزا رو بی کم و کاست تو خونشون داره 
القصه : کیانا اومد دنبالم رفتیم خونشون ؛ مینا هم جایی کار داشت گفت اگه بشه بعدش حتما میام. بعد به زینب پیام دادم که حالا اگه دوست داشت به ما ملحق بشه 
از 8 و نیم تا 9 به طور معجزه آسایی دو نفری کارا رو سریع انجام دادیم و تو نیم ساعت کیک مون تو فر در حال پخت بود 
زینب که اومد بستنی خوردیم بعدش رفتیم با بژی فلافل خریدیم برگشتیم خونه 
ولی دیگه شروع کردیم به ور رفتن 
درسته کار زیاد بود ولی میشد سریعتر هم انجام بشه :))
مینا و مریم ساعت ۱۰ و نیم شب اومدن پیشمون کمک و شروع کردیم آماده کردن تزیینات روی کیک که خیلی جذاب و خفن طور بودن و به اندازه ی کافی ازشون عکس استوری کردم 
نمیخاد دیگه اینجا شکلشو توصیف کنم 
مینا 12 و نیم برگشت خونشونو من ساعت ۲ رفتم خونه ولی هنوز یذره از کارای کیک مونده بود که زینب و کیانا بچم تا ساعت سه و نیم صبح مشغولش بودن 
که زینب همونجا خوابید دیگه 
فرداااش قرار شد مینا بره کادو گوگولی شو بگیره تا مونوپولی رو به نرگس یاد بدیم ظهر رفت خرید ولی من کادومو نگرفته بودم 
شب قبلش برای بردن کیک با خانه معما هماهنگ کردم و تصمیم گرفتم بعد از تحویل کیک برم از طبقه بالای پاساژ آسیا هنذفری های که میخواستم به بچه ها بدمو بخرم 
ساعت پنج و بیست دیقه کیانا و بژی اومدن دنبالم رفتیم شیرینی بلوط که شمع طلایی بگیریم تا به کیک بیاد 
ساعت پنج و چهل دیقه رسیدیم خانه معما؛ خوبیش این بود نگران نبودیم که با بچه ها برسیم چون ب مینا گفته بودیم دیر تر بیاد 
رفتم تو خانه معماااا ( کیانا رفته بود ماشینو پارک کنه) درو که با یه دستم باز کردم و با اون یکی دستم کیک به اون قشنگی رو گرفته بودم که نیوفته 
یا تعداد زیادی کله آدم مواجه شدم :| که برگشته بودن سمت منو نگاهم میکردن 
بی اختیار بلند گفتم سلام
 
 خانم مسئول اونجا اومد کیکو از دستم گرفت و شروع کرد از قشنگی ش تعریف کردن گف وا چرا جعبه نداره 
گفتم اخه خودمون درستش کردیم 

 دیگه بیشتر ذوق کرد 
بعد آقای مسئول اونجا اومد گف بیا تو اتاق برات توضیح بدم کیکو کجا میزارم 
پرسیدم اینجوری معمای اتاق برای خودم لو نمیره ؟ 
گفت نه بیاین شما... رفتم تو اتاق کیانا هم اومد شروع کرد توضیح دادن 
که وقتی اون میز پایینی رو رمزشو پیدا کردی باز شد یه رمز جدید تو کشو هست که اونو باید بدید دوستتون باز کنه 
کیکو میذاریم تو کشو بالایی

گفتم خیلی طرح خوبیه ولی چون بازی طولانیه یدفعه اگه دیر به رمز برسیم 
کیک مون آب میشه 
نمیشه خودتون بیارید تو اتاق؟! یذره فک کرد گف از در اصلی که نه نمیتونم 
اتاق دو تا در داشت 
اقاعه گف خب باشه پس شما بدونید هر وقت لامپ ها خاموش شد قراره از این یکی در کیکو بیارم 

شمع ها رو هم دادم دست اقاعه گفتم پس لطفا با شمع روشن بیارید 

 بعد با کیانا رفتیم بالا هنذفری بخریم 
اقای خانه معما هم دو دیقه بعد پشت سر ما اومد به فروشنده گفت اینا مشتری های منن هااا هواشونو داشته باش! بعد رفت :)) 
قیمت هایی که مغازه داره قبلش به ما گفته بود 
150 
55
25 بود چیزایی که میخواستیم بخریم
 بعد از اینکه سفارش شدیم 

بهمون اون 150 ای رو گفت شما دیگه 70 بدید 
خدای من یعنی چقد رو همه چیز سود الکی میگیرن !!!!!
 تا کارمون اونجا تموم شد بچه ها هم رسیدن رفتیم پایین بازی رو یذره توضیح داد و گفت گوشی هاتونو تحویل بدید برید تو 
( قبل اینکه بچه ها بیان بهش گفته بودم من میخام از لحظه آوردن کیک فیلم بگیرم کلی ادا اومد که نه نمیشه گوشی ببری تو اتاق و اینا گفتم من نمیدونم دیگه ما دوس داریم این صحنه رو فیلمشو داشته باشیم 

 گفت خب قبول پس بعدش هم میام کیکو ازتون میگیرم میزارم تو یخچال هم اینکه گوشی رو بده من گفتم باشه قبوله ) 
مینا گوشی شو یواشکی جوری که نرگس نبینه آورد تو و شروع کردیم به بازی... 
بازیش زیادی برای مایی که فکر مون درگیر سورپرایز کردن بودو نمیتونسیم تمرکز کامل مونو بزاریم رو تحلیل کردن اون حجم از اطلاعات، مناسب نبود و دیگه اخراش قند خونمون رسیده بود به کف زمین :))) داشتیم بداخلاق میشدیم 
به مینا هشدار دادم که تا لامپ ها خاموش شد گوشی رو درار فیلم بگیر 
نیم ساعت چهل دیقه اینا گذشته بود که بوووم لامپ اتاق خاموش شد صدای شکنجه از پشت اون در آهنی میومد و نور قرمز از بالای پنجره اش به اتاق تابیده میشد و بچه ها که خبر نداشتن کیک قراره بیاد هی جیغ میکشیدن

 یه دستی که تو نور قرمز شده بود از لای نرده ها اومده بود تو اتاق ، یه چوبو تق تق محکم میکوبید به در!
زینب به شدت جیغ میکشید ، نرگس ترسیده بود رفته بود عقب 
هی بش میگفتم بیا باهم بریم درو باز کنیم میگف ولم کن خودت برو، بعد خودشو میکشید عقب 
از من اصرار :| از اون فرار

صدای لولای در اومد و یدفعه آقاهه کیکو با شمع های روشنش آورد تو 
نرگس با قلبی که داشت از دهنش درمیومد از شدت ترس سورپرایز شد 

 بینگو 

تازه خوب شد آقاهه قبلش به حالت اخطار پرسیده بود: ترسو که نیستید؟؟
به نرگس گفتیم آرزو کن، گفت آرزو میکنم هرچه سریعتر از این اتاق ترسناک بریم بیرون

شمع هارو فوت کردیم کیکو گذاشتیم کنار بقیه بازی رو حل کردیم از اتاق اومدیم بیرون 
چون همچنان جمعیت زیادی اونجا بودنو اگه همونجا کیک میخوردیم باید به همشون میدادیم تصمیم گرفتیم که بریم بیرون

 با یاسی و بژی رفتیم سمت بستنی زنبیل آباد خسته و کوفته 
زینب و مریم رفتن با مدیریتش حرف زدن که مشکلی نیس کیکو بریم تو اونم گف ن بیاد 
و این قصه به صرف کیک تمام شکلاتی رویایی و موکا و لته و هات چاکلت که مهمون خانم متولد شده بودیم به پایان رسید 
