احساس فوق العاده ♥
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز،
[ جمعه 8 آبان 1394 ] [ 12:08 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ]
˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿ |
احساس فوق العاده ♥
واااای
امروز عالی بود عالی خیلی خوب بودا اصن بی نهایت امروز توی ازمون قلم چی یه عالمه از دوستای قدیمی مون رو دیدم وای خوبترش این بود که ↓ ندا !!! ندا رو دیدیم فائزه مریم مینا ندا بلاخره بعد از یکسال و نیم دوباره همدیگه رو دیدن اصن فک نمی کردم ندا رو ببینم عالی ندا حونم دلم خیلی برات تنگ شده بود خیلی♥♡♥ البته امروز قرار گذاشتن مریم و ندا که پیاده برگردن و باز هم من برنامه ریزی بهم زدم :-) خخخ حقشونه اخه با من هماهنگ نکرده بود خخ حالا البته بعدش تا رسیدن به فلکه جهاد باهم خوش بودیم تو ماشین پ.ن:چه حیف که زمین صد نزدم از من به شما نصحیت وقتی یه سوال رو تا اخر حل کردید فقط بهش شک دارید تو پاسخنامه علامت بزنید حیفه !!!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ جمعه 8 آبان 1394 ] [ 12:08 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] محدثه بهم میگه تو الان اضافه کاری نمی کنی انقد پست میذاری تازه برگشتی سر کار :)راس میگه هاااااااااااااا
بذارید از نفر چهارم وب ندا خانوم براتون بگم چن روز بهش زنگ زدم حدود دو سالی می شد که باهم تلفنی صحبت نکرده بودیم من اصلا تصور نمی کردم بشناستم خلاصه مثل همیشه داداش کوچیکش گوشی رو برداشت تا رسیدن به اتاق ندا یک دقیقه ای طول کشید گوشی و گرفت و با لحن همیشگیش سلام کرد خب دیگه بقیه اش خصوصی نمی تونم بگم شما فقط بدونید منو شناخت و یه عالمه برای هم دیگه ابراز علاقه کردیم بقیش به بقیه ربطی پیدا نمی کنه خب چیکار کنم؟!! فقط می خواسم بگم زنده اس همین موضوع: ❤ چرند و جفنگ ، ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، [ شنبه 20 تیر 1394 ] [ 06:15 ق.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] خیلی بی مزه اس
خیلی بی مزه اس
خیلی افتضاحه خیلی احمقانه اس یعنی چی ؟؟؟ تا نعطیلات تموم میشه امتحان باشه دیگه نمی خوام برم مدرسه شنبه خر است پ.ن: هیچ تغیری تو این پست ایجاد نمی کنم فونتش هم تغیر نمی دم چون عصبی ام موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ جمعه 14 فروردین 1394 ] [ 01:32 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] خاطرات مشهدسلام سلام سلاااام... ما اومدیم از مشهد ! جمعه 22 اسفند 93 ساعت 3 بامداد رسیدیم ایستگاه راه آهن قم ! دیروز انقدررر کار داشتم نتونستم پست بذارم تازه شب هم درحال ریاضی خوندن بین دفتر کتابام خوابم برده بود !! امتحان ریاضی داشتم... اووق !! رسیدنمون بخیر... زیارتمون قبول !! امروز با همه ی همسفرای مشهدمون سلام و احوال پرسی کردم و زیارت قبول بهشون گفتم، اونا هم می پرسیدن خوش گذشت؟ میگفتم: آره ، خیلی ... جای شما خالی بود !!! ادامه مطلب موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ شنبه 23 اسفند 1393 ] [ 03:26 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] من...تنها...دیشب اولین باری بود که بدون مینا تو اتاقم میخوابیدم خیلی بد بود هی نگاه میکردم و میدیدم تختش خالیه ... دیروز که از مدرسه رسیدم خونه مینا و مامان دم در منتظرم بودن تا باهم بریم ایستگاه راه آهن دلم نمیخواست اصن باهاشون برم ایستگاه چون انقد بی معرفتن همشون که هیچ تمایلی نداشتن که من باهاشون برم مشهد و در این زمینه هیچ اقدامی نکردن برام... چقد احساس خوبی دارم که باهیشکدومشون خدافظی نکردم البته همینجا از ابراز لطف و محبت همه دوستایی که توی ایستگاه منو دیدن ، نهایت قدردانی و تشکر رو میکنم بچه ها بعد از خدافظی از مامان باباهاشون رفتن توی قطار پشت شیشه ، توی راهروی قطار ، پر از بچه هایی که با هیجان جیغ و داد میکردن و دست تکون میدادن . یه هیجان در نهایت سکوت... چون صدا از پشت شیشه ها نمیرسید... احسانو بغل کردم و باهمدیگه کنار قطار برای فایزه دست تکون دادیم احساس بغضش گرفته بود و توچشماش پراز اشگ شد فایزه تا این صحنه رو از پشت پنجره قطار دید هول شده بود چشماش گرررد و بی قرار تو چشماش پرررراز اشگ تاحالا انقد وحشت زده ندیده بودمش انگار با دیدن گریه احسان دنیا رو سرش آوار شده بود میخواست یه راه پیدا کنه بیاد بیرون و یبار دیگه احسانو بغل کنه ولی دیگه درهارو بسته بودن به احسان یاد دادم که چجوری بوس بفرسته برای فایزه آروم شده بود با خنده های پراز شیطونی بوس میفرستاد دوباره بغلش کردم و به شیشه نزدیکش کردم که خوب فایزه رو ببینه احتمالا این چند روز خیلی به احسان سخت میگذره... نه علی هست ، نه فاییزه... بهش گفتم فایزه کجاس ؟ دماغشو چین میداد میگفت : توقطار گفتم خاله کجاس ؟ میگفت: تو قطار گفتم نرگس کجاست؟ گفت توقطار چون خانم شیرازی هم با مدرسه شاهدرضویان توی همون قطار بودن اگه فایزه نمیرفت این مسافرتو، خیلی چیزارو از دست میداد !! نرگس هم که ماشالا هرسال بامدرسه سفر مشهدش تضمینه هم مامانش بود ، هم خالش ، هم خواهرش، هم داداشش !! قطار سوت کشید احسان ترسید بهش گفتم شنیدی قطار چی گفت ؟ قطار بوق زد میخواست بگه خدافظظظظ ما داریم میریم !!! قطار حرکت کرد من همینطور که احسان تو بغلم بود قدم قدم با قطار حرکت میکردم سرعت بیشتر شد فایزه کوپه هارو عقب میدویید تا بتونه بازم مارو ببینه ماهم بدو بدو به طرف فایزه میدوییدیم اما دیگه به هم نرسیدیم زود احسانو زمین گذاشتم اشگامو پاک کردم به احسان قطارو نشون دادم و تند تند شروع به "هوهوچیچی" کردن کردم تا احسان پشت سرم تکرار کنه تا از ناپدید شدنه یدفه ایه فایزه غصه نخوره... جمعیت زود پراکنده شدن چند لحظه بعد ایستگاه خالیه خالی شد بابای فایزه جلوتراز ماها تند قدم میزد تا زود ماشینو بیاره مامان من و مامان فایزه هم جلوتر باهم به سمت در خروجی میرفتن منو احسان عقب تر از همه دست همدیگه رو گرفته بودیم و بازی کنان پشت سر مامان هامون میرفتیم صدای ذوق های یکی از پشت اومد : ووووویی چقد خوشتیپه این پسر !! با خودم گفتم اگه فایزه اینو میشنید تا چند روز از هیجان تو پوست خودش نمیگنجید !!!! امیدوارم بهشون خوش بگذره امروز مینا پیام داد که مشهد داره یه عالمه بررررررررف میاد ! فردا هم زنگ میزنم به احسان تا یه صحبت هایی باهم داشته باشیم! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ سه شنبه 19 اسفند 1393 ] [ 02:11 ب.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ] فردا
فردا
من و مینا لیگ علمی پایا داریم اونم از نوع زیستش ! همین طوری گفتم در جریان باشید...
تازه محل برگزاریش هم مث هر سال مدرسه راهنمایی شاهدر رضویانه !! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ پنجشنبه 7 اسفند 1393 ] [ 06:37 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] مدرسه ها تموم شد !باورم نمیشه ! یه سال تحصیلی دیگه هم گذشت ... هرچی بزرگتر میشیم ، زودتر میگذره ! نمیگم دو روز پیش اما انگار همین دو ماه پیش بود ؛ روز اول مهر ! مدرسه مون امسال خیلی مزخرف بود خیلی به درنخور ! خیلی خوشحالم که امسال زود تموم شد! درحالی که پارسال از اینکه مدرسه ها داشت تموم میشد خیلی ناراحت بودم مدرسه راهنمایی مون واقعا عالی بود ! در حدی که من حتی حاضر بودم تجدید بشم اما بتونم یه سال دیگه هم تو اون مدرسه بمونم ! واقعا مدرسه امسال و پارسالمون از هر نظر 180 درجه با هم فرق داشتن ! تفاوت چقدر میتونه باشه ؟ از شنبه 27 اردیبهشت امتحانامون شروع میشه تا 20 خرداد! فعلا یه مدت ایام سخت امتحاناتو در پیش داریم و بعدش دیگه تابستونمون شروع میشه ! ای کاش این روزا هم زود تر بگذره... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ] [ 03:31 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] بگرد "عشـــــق" و پیدا کن :)آدرس عکس برای کسانی که باز نمیشه : کلیک اگه تو این عکس عشق پیدا کردین , به افتخارِ عشقتون گل بذارید تو کامنت ............................................................................................... تبصره : (هیچ ربطی به بالایی نداره ) حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها ........................ بچه ها ؟ بیت بالا رو با فونت نستعلیق میبینید یا قروقاتی ؟! __________ خـــــــب ! پس بدونید نستعلیقه و کسانی که قروقاتی میبینن بخاطر اینه که فونت نستعلیق رو دسگاه تون ندارید !!!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ سه شنبه 26 فروردین 1393 ] [ 04:27 ب.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ] داااااااااغوون ... لاشی... اصن یه وضی... بـہ ناااام زیباتریـــــــنم ، פֿـב ا ...
1)-خودایاااا.... 2)- بچه عا ...! ماخیلی امتحان داریم! این پستی که می بینید صرفا جهت لجبازی با خودم و نمره های درخشانمه :) 3)- آخه ... "تخریب سلولی" ، با "سلول کشی" چه فرررررقی داره عایاااااااا ...؟؟ 4)- ندا خیلی بی معرفت و جاخالی هستی ... لنتی.. 5)- توجه کردید همیشه بین همه دوستا یکی هست که از همه لاغرتره بعد از همه هم اتفاقا بیشتر میخوره و چاق نمیشه و فقط محض جزززوندن دوستاش آفریده شده؟! 6)- کجااااایی درررسهـ شیرینه تاااااریخ ... (هوووو عوهو عوهو عوهوووو) (با حالت روضه خونی خوانده شود) 7)- وای عاااااالیه! داره اردیبهشت میاد و ... نمایشگاه کتابش... خودایاعــ عاشقشم! امسال قسمتمون کن جون خودت... 8)- ممنونم ازت عزیزم... ممنون که پست میذاری .. دعامیکنی... بابت همه چی ممنون 9)- اُسگــُـل چیست ؟؟؟ خب ملومه ! :) استادِگل ! میتونید استفاده کنید ... :) خیلی حال میده جون تو :) 10)- لاشی کیست ؟ بهترین تعریف جاییزه داره :) 11)- از وقتی دبیر زیستمون خانم بیان ، تصمیم به چاپ کتابی با موضوع "خاطرات من و تاکسی" افتاده ، به رها پیشنهاد دادیم که تو هم باید یکی با موضوع "خانواده ی من" به چاپ برسونی... اصن یه وضی... 12)- آی دوستان ! عیدی چقد جم کردید ؟! همه بگیدا ناااامردا 13)- چن وخ پیش عزیزی گفتن: "نمیدونم چرا به تیتروار نوشتن علاقه من شدم" جواب :) : باتشکر فراون و دمت گرم بابت روش پست گذاری ات :) به دسته بندی فکرآشفته خیلی کمک میکنه لااااااایکـــ...! 14) چاردهمی رو مینویسم تا سیزده به در باشه :)) اونایی که میگفتن مریم تو "هیچوخ" بزرگ نخواهی شد ... داشته باشید :) حالا ... :) تبصره : هی وااایی ... عجب صورتکای زشدی :) ولی دیگه حوصله عوض کردنشونو ندارم ... :دی موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ شنبه 23 فروردین 1393 ] [ 07:45 ب.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ] این روزای قبل از عید...وااای... این روزای قبل از عید چقدر خسته کننده ان! دیگه حوصله 92 رو ندارم ! خیلی تکراری شده میخوام زودتر سال نو شروع بشه ! عید بشه ، بریم عید دیدنی اه... دیگه بزرگ شدیم ، کسی هم بهمون عیدی نمیده ! من خرج سالانه مو از این عیدی ها تامین میکردم ! مدرسه هم که هیچ خبر خاصی نیس فقط درس و مشق و امتحان ! رها هم که رفته مکه دیگه تا بعد از تعطیلات برنمیگرده مدرسه دیگه کسی نیس سر کلاس باهاش حرف بزنیم بعد معلما هی بهمون بگن ساکت ! سارا و هندونه و مهسا و مهدیس و آنیتا هم که با بقیه بچه های مدرسه رفتن مشهد... کلاسمون خالی شده ، خیلی سوت و کوره ! مدرسه مونم که اسکان درجه دو ئه ! یه عالمه پتو آوردن گذاشتن گوشه نماز خونه مون... سه شنبه و چارشنبه رو که میدونم تعطیله اما دوشنبه رو مطمئن نیستم بعضی از بچه ها هم که خودشون از شنبه تعطیل کردن دیگه نمیان این دو روزی که مونده باید بریم مدرسه هم فقط با معلمای بد اخلاقمون داریم... یه معلم ورزش که کمبود توجه داره و از بس کسی به ورزش اهمیت نمیده فقط منتظره یه چیزی بشه و الکی از نمره مون کم کنه ... یه معلم ادبیات که هیچ وقت هم درس نمیده بعد جلسه بعدش میخواد ما تا 5 درس جلوترشو جواب بدیم بعد هم برای همه ی بچه های کلاس از دم منفی میذاره یه ذره منطق هم نداره... یه معلم پرورشی که انقدر به آدم گیر میده که ما از دو کیلومتری که می بینیمش راهمونو کج میکنیم و دِ فرار... با یه معلم مطالعات اجتماعی قرقرو که به جز قر زدن کار دیگه ای بلد نیس...!! خدا به دامون برسه ! وای ... معلمای پارسالمونو چقد دوس داشتم ! ماه بودن ... با اخلاق مهربون منطقی گرم و صمیمی چقدر هم قشنگ درس میدادن! دلم براشون خیلی تنگ شده ای کاش میتونستیم تو مدرسه پارسالمون بمونیم مدرسه امسالمون خیلی به درد نخوره اما سه تا معلم خیییییلی خوب داره ! زیست خانوم بیان !! ریاضی خانوم ایرانی ... فیزیک خانوم جندقیان... بازم جای شکرش باقیه !! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ پنجشنبه 22 اسفند 1392 ] [ 11:58 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] مطلب رمز دار : معلم لوس !
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
[ پنجشنبه 8 اسفند 1392 ] [ 03:20 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] پ.نپ.ن : درباره ی متن مینا جان من و ندا خیلی از اون ماجرا اون طوری که گفته شاد و خندان نیستیم توی این قضیه همون موقع که مینا و مریم توی دفتر بودن ما پشت در دفتر بودیم من و ندا داشت قلب مون از جا کنده می شد شاید برای مینا و مریم اخرش با یه تلفن بابا درست شده باشه اما توهین بزرگی برای من و ندا بود { فک کنم مینا از سانسور هم استفاده کرده بود } اون روز توی دفتر به مریم و مینا مدیر می گفت : شما اصلا دوستای مناسبی انتخاب نکردید با گفتن این جمله خیلی به من برخورد ندا رو نمی دونم شاید بعد از تلفن بابا ی مینا برا اونا قضیه تموم شده باشه و بعدش مریم و مینا از مسافرت برای مدیر سوغاتی اوردن اما منی که تا قبلش یکی از سوگلی های مدرسه بودم دیگه به هیچ چیزی حساب نشدم انقدر بعد از این قضیه
به من و ندا سخت گذشت انقدر برای رفتن به توچال برای ندا به مدیر اصرار کردیم که
اجازه بده بیاد من پارسال فقط برای دوستام اون جا رو تحمل می کردم
پایان رها موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، [ دوشنبه 23 دی 1392 ] [ 06:22 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] قضیه ی پفک!میدونید دیروز مدرسه مون بهمون چی داد ؟ پفک نمکی !! می بینید مدرسه ها چقدر با هم فرق دارن ؟ یکی مثل مدرسه ی امسالمون خودشون بهمون پفک میدن... یکی مثل مدرسه ی اول راهنمایی مون تو بوفه پفک می فروشن .... اما یکی دیگه مثل مدرسه ی پارسالمون وقتی پفک میاریم مدرسه ، می برنمون دم دفتر !! میدونید قضیه از چه قرار بود ؟ بیاید ادامه مطلب تا براتون تعریف کنم.... ادامه مطلب موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، [ یکشنبه 22 دی 1392 ] [ 02:46 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] تو میدونی!!ما بین خودمون یه اصطلاح داریم به اسم "تو میدونی " !! این اصطلاح زمانی به کار برده میشه که شخصی خیلی اظهار دانایی بکنه و به نظرات دیگران اهمیتی نده و فکر کنه فقط خودش بلده و دیگران هیچی نمیدونن و تجربه های بقیه براش اهمیتی نداره... در اینگونه مواقع ، اطرافیان با پوزخند و با حرکتی تمسخر آمیز به اون شخص میگن : "تو میدونی" !! که البته اکثر مواقع در حالی که به اون شخص خیلی برخورده ، اطرافیان با این جواب رو به رو میشن : " بعله ، من میدونم " !! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ جمعه 29 شهریور 1392 ] [ 01:30 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] با اینکه من و مینا کلاسامون از هم جدا شده ، ولی جدایی از ندا خیــــــــــــلی سخت تره...شنبه
2 شهریور 92 امروز توی مدرسه نمونه دولتی آیت الله بهاالدینی ، یه عالمه دانش آموز جمع شده بود. تا یکشنبه هفته آینده ، هرروز ما کلاس داریم ؛ ریاضی فیزیک شیمی . امروز باید ساعت 7:30 توی مدرسه می بودیم اما من و مینا تازه ساعت 7 و نیم از خواب بیدار شدیم !!! خخخخخ آخه شب هم ساعت 3 و نیم خوابیده بودیم ! خلاصه تند تند آماده شدیم و زودی فقط یه لیوان چایی خوردیم پریدیم تو ماشین تا بابام برسونتمون تا مدرسه وختی رسیدیم دیدیم تو سالن مدرسه یه عــــــــــالمه دانش آموز بود خانم باقری داشتن اسامی دانش آموزا رو میخوندن تا هر کدوم برن تو کلاساشون همین جور علاف وایساده بودیم تا اسم ما رو هم بخونن و تا وخته داشتیم بقیه دوستای پارسالمونو که اونها هم به این مدرسه اومدن رو شناسایی میکردیم !!! که یدفه .... ادامه مطلب موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، [ جمعه 1 شهریور 1392 ] [ 09:08 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] امتحان املاروز امتحان پایانی املا ، من و مریم و رها و ندا ،( با این که صندلی هامون فرسنگ ها از هم فاصله داشت!! ) تصمیم گرفتیم هر جوری شده به هم تقلب برسونیم! قرار شد اگر به کلمه ای رسیدیم که " تشدید " داره ، سرفه کنیم !قطعا هیچ مراقبی به سرفه کردن گیر نمیده ...! و قطعا به این هم فکر نمی کنه که ممکنه این سرفه ، یک تقلب در ملاعام باشه ...!! خلاصه... قرار شد هرکی به هر چند تا از دوستاش که میتونه خبر بده که همین کارو بکنه! . . . امتحان شروع شد... همه مثل دختر های خوب ، ساکت نشسته بودند و با حواس جمع املاشون رو می نوشتند؛ بند اول به خوبی و خوشی نوشته شد و رفت پی کارش ... اما... به وسطای بند دوم که رسیدیم ، معلممون گفت "اهمّیّت" ! شما هم که میدونید ، اهمیت 2 تا تشدید داره ... خلاصه ، خواننده ای که شما رو داشته باشیم ، هر کسی که قضیه رو می دونست که تقریبا تمام دانش آموزان توی سالن امتحان می شدند، شروع کرد به 2 بار سرفه کردن ! یکی زود تر شروع کرد ، یکی دیرتر ... آقا ، سالن پر شد از صدای سرفه ... اوهو اوهو ، آها آها ، اوهو اوهو اوهو.... . . . هیچی دیگه ، دستمون رو شد !! اما اون روز تا مدت ها می خندیدیم ...!! . . . . نوشته شده توسط مینا با اندکی اغراق ! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، [ سه شنبه 29 مرداد 1392 ] [ 10:32 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] آب سردآخر سال با معلم زبان مون ،خانوم حسینی ، یه قضیه ی جالبی داشتیم ! حیف که ازمون قول گرفت واسه کسی تعریف نکنیم ! وگرنه تمام ماجرا رو ، مو به مو ، با آب و تاب براتون تعریف می کردم !! حیف شد ! خیلی باحال بود!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، [ دوشنبه 28 مرداد 1392 ] [ 10:56 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] بـوووووووووسیه روز سر كلاس ریاضی خانم میریونسی یه اتفاق خنده دار افتاد ... ؛ خانم میریونسی ، یه كسر روی تخته نوشتن و بعد گفتن : بچه ها ؟ بزنم صفحه بعد ؟ پیرزاده گفت : نـــه خانوووم!!بذارید صورتش رو بنویسم. ولی ما خانم میریونسی رو دیدیم كه اون جلوی كلاس، از خنده سرخ شده بود. وقتی قضیه رو فهمیدیم ، خانم میریونسی شنیده بودن: بذارید صورت تون رو ببوسم !!! جـــَـــَـــَــلَ الخـــــالـِــق !!! پ.ن وای خدای من چقـــــــد دلم واسه خانم میریونسی تنگ شده موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، [ دوشنبه 28 مرداد 1392 ] [ 02:38 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] یه باریه بار کلاس فوق العاده بود
همه رفتن من تنها توی مدرسه موندم ... مدیر گفت : تو خودت مامان اومد دنبالت لامپ ها رو خاموش کن برو من رو بگی : من همین طوری منتظر یوهو صدا اومد از طبقه بالا داشتم می مردم از ترس هر چقدر بیشتر می موندم بیشتر صدا می یومد خلاصه من نفهمیدم کی مامان ام اومد دنبال ام باور کنید فهمیدم این مدارس قدیمی یه چی توشون هست برا همین مصمم درس خوندم تا نمونه ای قبول شم که سال اولشه تاسیس میشه موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، [ شنبه 26 مرداد 1392 ] [ 12:08 ق.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] دلتنگ مدرسه + عكس
یادش بخیر... عكس هایی از مدرسه دوران راهنمایی ما (پارسال عزیز) در ادامه مطلب منتظرتونیم !!! بدو اینجا که عکسا منتظرن موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، برچسب ها: خانم مریم میریونسی، خانم پاکنژاد، خانم شیرازی، خانم حمیده وزیری راد، خانم شکروی، خانم بحرینی، خانم زمانی، [ دوشنبه 31 تیر 1392 ] [ 12:07 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] دوربین
بچه ها می خوام دردل کنم مدرسه ی ما مدرسه که نبود . . .
1- عین زندان بود توی گرما پنجره باز می کردیم فایده نداشت میدونی چرا ؟؟؟ معلومه چون اونطرف پنجره هم شیشه کار گذاشته بودن دخترا توی کوچه رو نگا نکنن اوخخخ شن یوهو 2- دور تا دور مدرسه اعم از سالن همکف اتاق مدیریت اتاق IT اتاق دبیران راهرو ها و راه پله ها لابراتوار ازمایشگاه سالن طبقه ی اول ، دوم و سوم و نماز خانه دوربین مدار بسته گذاشته بودن آهان سرویس بهداشتی ها رو یادم رفت! از اینا بود: 3- خلاصه من امسال اصن از مدسه و کادر فنی راضی نبودم حالا یه قضیه طولانی هست بعدان براتون می گم ولی مدیر منو ( حالا کار به بقیه ندارم ) جلوی دوستای صمیمی خودم مچاله کرد گذاشت اونجا موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، [ دوشنبه 24 تیر 1392 ] [ 02:22 ق.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] انشاااااااااااااا
من قلم توانایی دارم البته حمل بر خود ستایی نباشه
بیشتر رفیقام میگن حالا یه روز ما سر کلاس حرفه که مینا گفت : انشای فصل بهار رو نوشتی ؟ حسی که من اون لحظه داشتم : سرکلاس شروع کردم به نوشتن جا تون خالی عجب انشایی شد داشتم دفترم رو می ذاشتم توی کیفم که مینا به طرز معصومانه ای گفت: میشه برای منم بنویسی منم که کلا به کسی نه نمی گم ( حالا بماند مینا تمام سوالای منو نوشت ) برای مینا رو نوشتم که مریم گفت : من من شما که منو میشناسید من به کسی نه نمی گم براش نوشتم و حس من : ندا پشت سرمون نشسته بود گفتم دوست عزیز شما که ایشالا خودت نوشتی ؟ بعله ندا مثل یه دختر خوب نوشته بود
حالا ما بودیم و سه تا انشای فوق العاده که قشنگ ترین شون رو خودم برداشتم
خلاصه رفتیم سر کلاس ادبیات خانم وزیری منو صدا زد رفتم وقشنگ ترین انشا رو که خودم برداشته بودم خوندم من در اون لحظه : انشا ام رو که خوندم خانم وزیری یه نگاه کرد : از اینترنت گرفتی؟ من : نه خانم وزیری: از کدوم کتاب بود؟ من : از ذهن خودم بود وزیری: خوب بود حالا بشین مینا بیا پای تخته من: مینا انشا رو خوند خانم وزیری : به به چه انشای قشنگی من همیشه تو خونه به شوهرم میگم مینا انشا نویسی اش عالیه دوباره من : حالا مریم رفت که بخونه دوباره وزیری : اصن این دو تا خواهر استعدادشون عالیه من همیشه از مریم و مینا یاد می کنم و یه عالمه تعریف دیگه من دوباره: فقط اون لحظه ارزو می کردم زنگ بخوره من برم بیرون اعتدال توی مدرسه ی ما اینجوریه موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ پنجشنبه 20 تیر 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] جشن فارغ التحصیلی!دیروز خونه ما (مریم مینا ) یه مهمونی اساسی بود !!! دوستای مدرسه رو دعوت كردیم برای جشن فارغ التحصیلی !!! از 10 نفری كه دعوت كردیم ، 9 تاشون اومدن ! كلا 11 نفر بودیم !! چن تا از كلاس ما ، چن تا از كلاس دیگه ، چن تا هم از اون یكی كلاس !!! رها ندا طبا عبادی فرزانه 2 تا زهرا سادات ها نرگس دختر داییمون كه تو مدرسمونه ! الهه هم كه نیومد با مریم و مینا !!! خییییییییییییییییییییلی بهمون خوش گذشت!!! جای همتون خالی بود البته جای دخترا !!! اونجا بود كه به این نتیجه رسیدیم كه... كه... آیا دفه بعدی كه همدیگه رو میبینیم كی میشه ؟؟؟ زود یا دیر ؟ چن روز دیگه یا چن سال دیگه ؟؟ كلی بازی كردیم و خندیدیم و خاطره تعریف كردیم و چیزای خوشمزه خوردیمو و یذره هم اینترنتو و فیس و افاده وكلاس و پز و خنده و خنده و خنده نفر اول ، ندا رفت ولی دومین نفر هم بود كه اومده بود ! رها هم نفر یدونه مونده به آخر رفت !!! ساعت یك ربع به 10 ولی واقعا با اومدنش سنگ تموم گذاشته بود چون دیشبش از مشهد برگشته بودن ! واقعا دستش درد نكنه ! به قول خودش کورور كورور (مقیاس جدید!!!!) مهمون داشته تو خونه و الان به خاطرما بود که اومده و رفتن رها ، با یه خوشحالی دیگه هم همراه بود! اینكه دختر خاله جونش (دخترخانم شیرازی دبیر تاریخ) كه تقریبا همسایه ما میشن ، اومده بود دنبالش!!!! نرگس ، 11 سالشه ولی فك كنم عین همین 1ونیم قدی هم كه داره ، زبون داشته باشه! یه دختر شیطون بلا كه همه میگن: دختر خانووووم شـــــیـــــرازیـــــــــه دیـــــــگـــــه !!!! و نرگس هم حدود یك رب آخر جشن،مهمون ما بود!!! خیلی وقت بود ندیده بودمش!!! دلم حسابی براش تنگولیده بود ! چن تا بوس اضافه بهش دادم كه بره بچسبونه رو لپای مامان گلش! و یه گله هم كردم از مامانش كه بره به خودش بگه اینكه خانم شیرازی بد ، قرار بود روز آخر مدرسه ها برا خدافظی بیان به ما بچه ها قول داده بودن... خیلی منتظرشون موندیم ولی نیومدن مدرسه... و یك صفحه خوشگل دفترچه خاطراتم رو كه فقط مخصوص ایشون گذاشته بودم،خالی موند... خانـــــــم شیرازی ... البته اینم بگم که فلش 16 گیگ رها گم شد و ما همچنان در حال جستجو هستیم please loding.... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ یکشنبه 16 تیر 1392 ] [ 12:31 ق.ظ ] [ مریم ] چه غریبانه ایستاده ای پدر !!!!قسمتی از متن انشای پایان ترم من ! چه غریبانه ایستاده ای پدر... نگاهت خشک شد به در ... نمیایند نایست ... چندبار بگویم تا یادت بماند که دیر فرزندانت پا در حیاط این خانه نمی گذارند چقدر بگویم از در قهوه ای رنگ این باغ تو نمی یاند تو هرجمعه کت مخمل خود را می پوشی ,عصای مهمانی ات را برمی داری می ایستی در جلوی جاده ی به ظاهر برای تو طولانی . . . . تو هر روز می گویی فرش قرمز پهن کنید که اگر ... فرش پهن کردیم ولی انقدر نیامدند تا سپید شد مثل موهایی که تو سپید کردی برای اینکه ان ها تنها نباشند و حال خود تنهایی موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، برچسب ها: پیر مرد، عصا، کت مخمل، [ جمعه 14 تیر 1392 ] [ 11:19 ق.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] نشستن ما تو كلاسطرز نشستن در كلاس
اصلش ... حالا ما... خخخخخخخخخخ !!! البته تو كلاس ما 4 تا دائم داره جاهامون باهم عوض میشه گاهی اریب گاهی مستقیم ، افقی و عمودی !!! ردیف سومی هامون (.....و....) تنبل هستن ولی 20 ان !!! به خاطر اینكه هیچوقت مقشاشونو نمینویسن ... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، برچسب ها: كلاس درس، معلم، تنبل كلاس، شیطون، باهوش، زرنگ، خنگ، [ پنجشنبه 13 تیر 1392 ] [ 05:06 ب.ظ ] [ مینا ] دبیر تاریخ
خانم شیرازی (دبیر تاریخ) خاله ی منه
خوب؟؟؟ یه بار ازمون پیشرفت تحصیلی داشتیم که خانم شیرازی یه عالمه تکلیف گفته بود نیلوفر خیلی دختر خوبیه ولی ازمون رو بد داده زنگ اولم خانم شیرازی می خواست کار های هنری در رابطه با تاریخ (رویكرد تربیتی) رو ببینه که نیلوفر یه دفعه هنگ کرد زد به سرش عصبانی که شما این طوری ... اون طوری ... خانم مدیر گفته نباید تکلیف داشته باشین خاله ی منم برگشت گفت : اختیار کلاس من دست خودمه به هیچکس هم کاری ندارم اما نیلوفر هی ادامه داد خاله ی منم لوس بازی در اورد زد زیر گریه و از کلاس (با شتاب) خارج شد دانش آموزا در اون لحظه : ( خانم شیرازی هم که دبیری محبوب است ) تا از کلاس رفت بیرون همه شروع کردن هجوم اوردن به نیلوفر خلاصه نیلوفرم ناراحت زد زیر گریه من جو کلاس رو اروم کردم که یو هو خانم مدیر در کلاس رو باز کرد خانم مدیر: خجالت نمی کشید خانم شیرازی رو اذیت می کنید و... یه عالمه حرف چرت و پرت دیگه که رسید به جمله ی اخر گفت خانم شیرازی دیگه نمی خواد بیاد کلاس شما ! اینو که گفت مریم و مینا زدن زیر گریه تا خانم مدیر رفت همه ناراحت بودن که مشاور مدرسه اومد تو خودش رو انداخت وسط ماجرا شروع کرد به دعوا کردن با نیلوفر منم که با نیلوفر دوست، شروع کردم دفاع از نیلو دیگه حوصله ندارم تایپ کنم اما همینو بگم که من و مریم و مینا رفتیم تا خانم شیرازی رو برگردونیم به کلاس اول خالم خودشو لوس کرد ولی وقتی گریه های مینا رو دید ( که سنگ رو هم آب می کنه) راضی شد بیاد کلاس هوراااا . موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، برچسب ها: دبیر تاریخ، معلم تاریخ، جغرافی، اجتمایی، خانم شیرازی، جیغ، داد، [ سه شنبه 11 تیر 1392 ] [ 02:07 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] تابستون درسی !!!امروز کارنامه هامونو گرفتیم !!!
من (مریم) و رها ، با هم دبیرستانمون رو میریم مدرسه نمونه دولتی ندا هم احتمالا میخواد بره شاهد ! مینا تیزهوشان قبول شده !!!! کلی غصه خوردیم که داریم از هم جدا میشیم ... کلی هم گریه کردیم ... اما تابستون میتونیم همدیگه رو ببینیم همدیگه رو فراموش نمیکنیم هــــــــــــــــی خـــــــــــــــــــدا ... تازه مینا از اول تیر میره مدرسه ماه رمضون تعطیله بعد دوباره باید بره مدرسه من و رها هم از اول شهریور میریم مدرسه ندا هم اگه بخواد بره شاهد ، اول باید یک آزمون سخت رو پشت سر بذاره... من: مینا: رها: ندا: دبیرستان شروع شده و مامانم میگه توی این روزا دیگه خبری از بازیگوشی نیست... میگه : دیگه هر روز باید حسابی درس بخونی ... ما در این سن : میدونید یعنی چی ؟؟؟؟ یعنی عمر این وبلاگ داره سر میرسه ... لطفـــــــــــــا توی نظرسنجی بالا راهنماییمون کنید چه کار کنیم البته میتونید نظر هم بدید و راهنماییمون کنید از همه شما دوستان ممنـــــــــــــــــــونم !!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ چهارشنبه 29 خرداد 1392 ] [ 11:20 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] خیس بازی و روزه ی ضایع !! 22/ 2 / 92
یكشنبه آخرین جلسه زبان ، خانم حسینی گفتن بریم حیاط و نمونه سوال حل كنیم ... اه ، همه ام با این نمونه سوالاشون ... مریم و من و بعضی بچه ها هم به بهانه اینكه بریم كلید كمدمون رو تحویل بدیم از كلاس زدیم بیرون و توی راهرو ها ول !! مریم كلید كمد رها رو هم برد كه تحویل بده ولی یادش رفت وسایل توی كمد رو برداره و كلید ها رو هم اسمای روشون رو كندن و همه جمع آوری شده... حالا باید تك تك كلید هارو به خاطر این گند زدن مریم ، به در كمد رها امتحان كنن تا بتونن بازش كنن !! بعد اون زنگ كه ول بودیم یدفه از توی اتاق خانم ربانی صدای شرشر آب شنیدیم... نگو شلانگ آب كولر باز شده بود و داشت با شدت توی اتاق میپاشید و خیس میكر همه جا رو حالا بدو بدو رفتن و خانم ربانی رو پیدا كردن و خبر وحشتناك رو دادن و گشتن دنبال كلید گمشده اتاق یه طرف... تمام اتاق رو آب برداشتن و خیس شدن همه پرونده ها و كامپیوتر ها و خود خانم ربانی یه طرف دیگه ... خانم ربانی هم مث این مهندس ها سریع یه چارپایه گذاشت زیرپاش و پرید بالا و وایستاد جلو شلنگ آب و سر شلنگ سرگردان و آب فشان رو گرفت به طرف دیوار و به مریم گفت: بدو برو پیچ گوشتی رو بیار مریم احمق هم اشتباهی عنبر دست رو آورد ... در همین حین خانم پاك نژاد جیگر با اون قد رشیدش ، به دادمون رسید و اومد اول شیر آب رو بست . بچه ها هم از هیجان فقط بالا و پایین میپریدن و نمیدونستن چیكار كنن !! خخخخخ خیلی خوش گذشت !! زنگ بعدش هم آخرین جلسه ریاضی... خانم میریونسی زیاد خوش اخلاق نبودن اخماشون تو هم و عصبی بودن ... مینا و رها و سارا رفتن بیرون تا بستنی ها رو بیارن ولی دست خالی و ناراحت برگشتن تو كلاس و گفتن : بچه ها خانم حاصلیان اجازه نداد بیاریمشون بخوریم... هركی از یه جا یه چیزی گفت... خانم میریونسی هم گفت : خوب حالا اشگال نداره بیاید فعلا ... بعدا بستنی رو میخوریم... زنگ تفریح خودتون برید تو حیاط و بخورید... بچه ها اعتراض كردن: نه خانوووووووووم نه... ما میخوایم با شما بستنی بخوریم... نمیشه شما هم بیاید با ما تو حیاط ؟ و هی اصرار و اصرار و اصرار از طرف ما و خانم میریونسی هم میگفتن نه من نمیخوامو ، شما خودتون بخوریدو ، من امروز حالم خوب نیستو ، میل ندارمو و ... بعد عصبانی شد و تا آخر كلاس بداخلاق بود و فقط تمرین كوفتی و احمقانه انجام دادیم... و آخر كلاس هم لو رفت كه روز اول رجبه و خانم میریونسی بیچاره روزه بودن ... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، [ چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ] [ 11:35 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] آخرین روز ها...21 / 2 / 92
جلسه یدونه مونده به آخر ریاضی كلاس خانم میریونسی امروز خانم خیلی خوش اخلاق بود با لبخند وارد كلاس شدن و در تمام طول كلاس این لبخنده از چهره شون پاك نمی شد. تازه ! اون لباس سبز بامزه اشون رو هم پوشیده بودن و كلی بانمك شده بودن !! لباسشون اینجوریه : خخخخخ !! بیچاره خانم میریونسی !! توی اینجا شده مث ناقص الخلقه ها ! خخخخخ !! خلاصه ... تمام ساعت كلاس رو هی نمونه سوال حل كردیم هی حوصلمون سر رفت. بچه ها از خانم خواستن تا فردا كه آخرین جلسه ریاضیمون ، بستنی بخریمو سر كلاس با هم بخوریم !!! خانم هم كه موافق تر از همه گفت : باشه ! سالار بخوریم ! سارا گفت : باشه خانم سفارش میدیم فردا خانم حبیبی برامون كنار بذاره ولی حواستون باشه حدود 30 توم براتون آب میخوره ها !!! بازم هی سوال حل كردیم حوصلمون سر رفت كه مینا شروع كرد به مسخره بازی تا جو كلاسو عوض كنه... صدا زد : پیس پیس پیییییییسسس !!! اولیازاده از اون ور كلاس جوابشو داد: پیس پیس پیپیسسسسسسسسس !! بعد هركی از هرجای كلاس پیس پیس كردن رو شروع كرد. نیلوفر و هدی و الهه و سانیا و بهار هم حتی پیس پیس میكردن !! ولی خانم میریونسی همینطور با لبخند اما موذیانه نگاهمون میكرد و هیچی نمیگفت!!! رها دیگه خسته شد... تصمیم گرفت این تمرین حل كردن هارو از ریشه قط كنه !! یعنی ، تخته رو خاموش كنه و كنترل اونو مفقود !! پس از همون میز آخری كه با مینا نشسته بودن ، این عملیات رو برنامه ریزی كردن و از بچه هایی كه اون جلو كنار میز كامپیوترنشسته بودن ، خواستن كه یواشكی كنترل تخته رو دست به دست به ته كلاس برسونن !! بعد هم تا كسی بویی نبرده ، توی جامدادی مینا قایمش كردن تا هر وقت خانم میریونسی چرخید پای تخته و خواست چیزی بنویسه ، یدفه ای تخته خاموش شه !!! اما از بخت بدمون ، طبا ،فن یار كلاس ، اومد اون عقب و پیش مینا و رها نشست و اگر كنترل رو دستشون میدید ماخذه اش میكرد ... پس مینا مسئولیت مشغول كردن و به حرف گرفتن طبا رو به عهده گرفت. رها هم از موقعیت استفاده كرد و تا خانم میریونسی چرخید پای تخته سریع دكمه آف رو زد و تخته خاموش شد بعد هم پشت سر این اتفاق صدای زنگ تفریح اومد... خانم میریونسی بیچاره پای تخته خشكش زده بود !!! بچه ها هم مث دخترای خیلی خوب ، همینطور سر جاشون نشسته بودن و جیكشون در نمیومد. خانم میریونسی همه بچه هارو یه دور از زیر نظر گذروند ولی رها یدفه زد زیر خنده و لو رفت !!! خانم میریونسی هم از اون جلو با نگاهی خشمگین اما لبانی كه با خنده موذیانه پوشیده شده بود ، بدو بدو اومد ته كلاس تا به قول خودش : حساب رها رو برسه !!! رها هم از سرجاش بلند شد و د فرار !! اول دنبال بازی خانم میریونسی رو رها رو دور تا دور كلاس تماشا كردیم و بعد رها فرار كرد و از كلاس زد بیرون و خانم میریونسی مسخره هم دنبالش بدو بدو پرید بیرون !!! خلاصه كلی خندیدیم اون روز ... و دعا می كردیم كه فردا مراسم بستنی خورونمون خوش بگذره ... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ مناسبتی ، [ چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ] [ 10:29 ق.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] خاطرات به یادماندنیتوجه
مهم ... مهم ... مهم بچه ها ! دوستای گل بازدید كننده ... یه خواهشی دارم ازتون لفطا ... لفطا... لفطا... اگر خاطره خوب و به یادموندنی ای از دوران نوجوونی هاتون دارید كه درمورد مدرسه است و توی اون خاطره یه عالمه شیطونی كردید ، خیلی بهتون چسبیده ، خوش گذشته ، كیف كردید رو لفطا لفطا برای ما تعریف كنید تا ما كه فقط از دوران خوب راهنماییمون فقط یك هفته باقی مونده ، بتونیم استفاده كنیم و ما هم اون كارو انجام بدیم تا از هفته آخر مدارس نهایت لذت رو ببریم كیا برامون نظر میذارن ؟ بدونن كه جلو جلو لینكن !!! منتظریم .... بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ] [ 01:53 ب.ظ ] [ (مریم ، مینا ، فاعزه ، ندا ) ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |