وضعیت امتحانا تا اینجا....
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ،
[ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 02:37 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]
˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿ |
وضعیت امتحانا تا اینجا....همینجوری امتحانامون میگذرن... یکی بدتر از اون یکی! امتحان عربیو که قبلش رفتیم نمایشگاه کتاب، اصن وقت نکردم بخونم همینجوری هول هولکی تو مدرسه قبل امتحان ترجمه هاشو یه نگاه کردم قواعدم که همیشه بلدم، کلا عربیم خوبه اما کم میشه نمره م حتی معلم عربی مون که خودش انقد امتحاناشو سخت میگیره، گف سخت بود امتحانتون! امتحان شیمیو اما وقتمو تلف نکردم و همش داشتم میخوندم اما چون وقتش کم بود بازم چن دیقه قبل از شروع امتحان تموم کردم و اصن هیچی هیییچچچی نمونه سوال وخ نکردم حل کنم! روز قبلشم که یه اتفاق خیلی ناراحت کننده ای افتاده بود و.... وقت خود امتحانم که خییییلی کم بود! وقتی اعلام کردن وقت تمومه پاشید برگه هاتونو بدید من تازه رسیده بودم به صفحه آخر از بین اون مسئله ها و جدول و دلیل بنویسید و.... انقد هول شده بودم نمیدونستم کدومو اصن بنویسم؟ یه مراقب بداخلاق هم بالای سرم بود که برگه مو انقد کشید دیگه مچاله شد! نذاشت بنویسم نامرد! معلم شیمی مونم گف سوالاش همه مفهومی بود و هیچ کدوم از خود کتاب نبود... از سال 70 تاحالا هم این امتحان سخت ترین سوالا رو داشته! (خب معلومه، هرسال داره سخت تر میشه امتحانا! بعدشم 25 درصد کنکورمونه... الکی که نیس!) امتحان زمین که از قبلش میدونستم انقدر سخته پدرمون درمیاد! زمین شناسی سخت تر از زیست شناسیه به نظرم!! اما امتحان راحتی بود! منم خیلی خونده بودم! از امتحان که اومدم حتی فک میکردم شاید 20 بشم اما از برکات این کلید های به دردنخور امتحان، نمره م رسید به 18! امتحان دینی هم که ماشااالا همیشه سخته! توقعی هم ازش ندارم! حداقل به ما که هیچ وخ روی خوش نشون نداده! کل شب قبلشم بیدار بودم تا بالاخره تموم بشه... نه فقط من، خیلیای دیگه که سرعت خوندنشون از من بیشتره تا پاسی از شب دینی میخوندن! منم دیگه به زوووور وقتی تموم کردم که همه ی همه ی بچه ها سر جلسه امتحان نشسته بودن، پشت بلندگو آیت الکرسی و دعای فرج و دعای سلامتی امام زمانو و.... اینا رو خونده بودن (حالا نمیدونم اون روز قبل امتحان چرا انقد دعا میخوندن؟!؟) فک میکردم دیگه رام ندن تو! اما وقتی نشستم سرجام تازه گفتن میتونید شروع کنید....! همه ی بچه ها خیلی دیر رفتن سر امتحان، از 8 گذشته بود که شروع کردن امتحانو... امتحان ریاضی هم که... امان از دست ریاضی! شنبه که نیمه شعبان بود و به جشن و شادی ومهمونی گذشت... با تاخیر تبریک میگم من اصن هیچ ترسی از امتحان ریاضی نداشتم.... همه رم بلد بودم نمیدونستم باید برا امتحان چی بخونم ولی کلاس ریاضی رفتم یه چن تا تمرین حل کردم اما سوالای امتحانو بلد بودم! تو هیچیش گیر نکردم، همه رم به جواب رسیدم اما نمیدونم چرا کلیدش اینجوریه! باورم نمیشه! خییییییلی کم میشم! خییییلی خییییلی! اصن فک نمیکردم یه روزی از ریاضی همچین نمره ای بگیرم! اونم برا ترم دوم سوم دبیرستانم! که نمره ش میره برا معدل دیپلمم!! اصلا باورم نمیشه! با این وضع... من که تاحالا معدلم از 19/43 پایین تر نیومده، فک کنم دیگه برم رو 17 !! نمیخوااااام... حالا تو امتحانای معمولی نمره خیلیم مهم نیس اما معدل دیپلمم دوس داشتم بالا باشه
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 02:37 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] این چند روز...خب فک کنم دیگه خیلی وقته پست نذاشتم... بعد از اووون همه امتحان که دیگه جونمون بالا اومد آخرش بخش نامه اومد برا مدرسه که حق ندارید دیگه از این هفته از بچه ها امتحان بگیرید!! بلکه اینجوری یکم آتش بس بشه! و امتحان فیزیکی که اصلااااا فکرشو نمیکردیم لغو بشه!! بخونیم تا لحظه ی آخر و بعدش لغو بشه! نمیخوااام حالا درسته فیزیکه اما اگه امتحان میدادم خوشحال تر بودم تا الان که خوندم و امتحان ندادم!! حالا بگذریم... چی بگم از روز معلم؟؟ من چیزی نگم بهتره! تجربه ثابت کرده جمله های اینجور پستای منو انقدررر بعدا به روم میارن که آب شم از شرمندگی حتی نتونم اصلا حرفی بزنم از خودم دفاع کنم!! یاد یکی از پست های دوسال و خرده ای پیشم افتادم... فقط اینکه... حالا بر فرض که قطعا قطعا قطعا 100% حق با شما باشه، اصلا حرکت قشنگی نبود برا روز معلم! حالا دیگه نمیدونم بعدا قراره چی بشه؟ جلسه ی بعد(فردا) یا جلسه های بعدتر... # 25_به_2 !!! به قول یکی از دوستان: مث اینکه همه ازمون بدشون میاد! به قول یکی دیگه از دوستان: خب ماهم از همه شون بدمون میاد! اما من خودم شخصا شاید از بعضیاشون خوشم نیاد، اما از هیچ کدومشون بدم نمیاد! چه روز سخت و پر زحمتی بود دیروز! از 7 صبح تا 9 شب تو مدرسه!! 14 ساااعت!!!! مردیم از خستگی و سردررررد... تو این 3سال، هیچ وخ شب تو مدرسه نبودم! شب مدرسمونم خوشگله هااا... خوبیش اینه که بعد از اون همه تلاش بی وقفه و طولانی، آخرش از کارمون راضی بودیم.. البته هنوز که آخرش نشده اما امیدوارم آخر آخرش که شد بازم از کارمون راضی باشیم! #آمادگی_برای_هفتمین_دوره_مسابقات_کشوری_دومینو_دانشگاه_امیرکبیر قالبمون یکم تیره س اما به خاطر فائزه این دختر جغدیه رو گذاشتم این خانوم نظری هم عالمی داره برا خودش... باید یه کتاب بنویسم به اسم خاطرات ما و خانوم نظری... پرفروش ترین کتاب کمدی سال میشه! پس من کی ترکی یاد میگیرم؟؟ و پروژه آماری که کلش امروز در طول 4 زنگ انجام شد!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ] [ 03:27 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] همه محترمن اما... از تعجب نمیدونم چی بگم... دیگه تقلید در این حد که حتی لحن حرف زدنشم مث یکی دیگه کنه؟؟! بعد تازه سه شنبه هم بخواد برمون داره ببره شمال...با شلوارک... جوج بزنیم... با نوشابه!! #مهران_مدیری #دورهمی چقد دوسش داره که حاضره کلاسشو ول کنه، به جاش با اون حرف بزنه... بگه و بخنده! #teachers_pet امروز یکیو از مرگ نجات دادم... دیگه دستم راه افتاده...!! #الکی فعلا تا یه هفته شارژم! دیگه همین کارای پیش پا افتاده رو که باید بلد باشه! فقط میتونم اینطور توجیه کنم که هول شده بود! به قول یکی از دوستان: انگشتره انقد چرررک بود 3دورم با وایتکس می شستیش تمیز نمیشد! چه عقایدی دارن مردم...! خدا به دادمون برسه!! مگه داریم؟! دختر انقد فوتبالی... که کیک تولدش لوگوی بارسلونا باشه؟! #تولدت_مبارک فرقی نداره ما تو فیلم برداری جشنواره تدریس باشیم یا شما... میدونم کار خانوم بیان اول میشه! امیدوارم... حالا من هیچی نمیگم اما آخه شما کار کردی با من که توقع رتبه هم داری؟ دریغ از..... هعی... #المپیاد_ادبی 1818# #پیغام گیر چی بگم از خودشیفتگی؟! بد دردیه... (نوشتم بعد پاک کردم... از ترس رفت و آمدای اینجا!) به یاد دوران ابتدایی... چشمای روشنش پیدا بود از پشت عینکش... یادمه... آدم خوبی بود... یادمه... یادمه ها... اما ببینمش نمی شناسم! دیگه دهه هفتادی که باید باشه... چقد خونواده میتونه درباره نظر افراد تاثیر داشته باشه...! #پوریا_حیدری کشف نشده تا الان... چیکیت چیکیت هه سهیل رو دوس داشتم اما دیگه سوم میشد بسش بود آرمان فاطمی باید دوم میشد... حالا فرقی هم که نداشت! #سینما علی گفته نه! فیلمای سطح پایین بازی های تکراری...! #آیا_می_دانید؟ جمعیت اوتیسم هرکشور یه تعداد تقریبا ثابتیه اما تو کره جنوبی 10 برابره بقیه س!! خیییلییییه... چرااااا...؟؟ همتون که میدونید اوتیسم چیه؟! نه؟ اگه نمیدونید بگید یه پست درباره ش بذارم... دنیا برام غریبه ترینه #ایهام من که دیگه دارم میرم بین حرفه ایا... #دومینو_جون
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ چهارشنبه 18 فروردین 1395 ] [ 04:09 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] بیست روز
بیست روز تنبلی رو ب خودم و دوستام تسلیت میگم
فردا سر زنگ فیزیک میبینمتون موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ جمعه 13 فروردین 1395 ] [ 11:32 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] فیزیک است دیگر...امروز خوشحال و شاد و خندون اومدم خونه، به مامانم میگم: هوووراااا همه ی همه ی مدرسه مون تعطیل شدن! بعد میگه: اما حتما ریاضیاتون باید برن مدرسه امتحان فیزیک بدن! نه؟! چشام گرد شد...گفتم: از کجا فهمیدی؟ گفت: والا اینجوری که تو از معلم فیزیکشون تعریف کردی، واقعا هم همچین انتظاری ازش می رفت...!! اونم نه فقط فردا... بلکه پس فردا هم باید برن مدرسه...!! آخه واقعا انصافه؟ پس این عدالت کی قراره اجرا بشه؟ بعضی معلما همچین تو کارشون غرق شدن که مفهوم زندگی رو درک نمیکنن! دوست جان های ریاضی ایم... واقعا متاسفم...اصن نمیتونم تو غمتون شریک باشم! حتی نمیخوام یه لحظه به فیزیک فکر کنم... چه برسه به امتحان و معلمش!!
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ سه شنبه 25 اسفند 1394 ] [ 12:41 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] ㅂㅏ얀#عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد... #مایه ی افتخار! #انرژی مثبت/انرژی منفی #غیبتو حلال نمیکنم! #مشترکا" در جایگاه دشمن خونی! #افراط و تفریط #اتللو #پنتاگو #دومینو #آقای رئوفی # 5بار بگو: الل غالب بالغ
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، [ سه شنبه 18 اسفند 1394 ] [ 03:42 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] تو دیگه چرا؟ینی خوشم میاد مریم انقدرر فائزه رو میشناسه! اومدم خونه، داشتم قضایای امروزو براش تعریف میکردم، اصن قبل از اینکه من قسمت ماجرای فائزه رو بگم، خودش داشت تک تک رفتارای فائزه رو جلو جلو میگفت!! حدس نمی زد... مطمئن بود! فقط نمیدونم چرا مریم دقیقا انتظار چنین رفتاری رو از فائزه داشت اما من اصلا ازش توقع نداشتم!! #سس_بازی موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ دوشنبه 17 اسفند 1394 ] [ 04:10 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] عزرائیل!چقد ما این 2 ماهه همش تو مدرسه مون عزادار بودیم! پدربزرگ 3 نفر از بچه های کلاسمون و مادربزرگ یکی از همون 3 نفر فوت کردن! پدر 2تا از معلمامون و پدرشوهر یکی از معلمامونم به رحمت خدا رفتن دیروزم مادر یکی دیگه از معلمامون فوت کردن که مامان یکی از هم کلاسی هامونم بود!! وااای خیلی بده خیییلییی بده... خدا بهشون صبر بده! خیلی سخته آدم مامانشو تو این سن از دست بده! اونم همسن ماعه... اما... وااای آخه مامانش...ایام فاطمیه... دم عید... اصن نمیتونم درباره ش فک کنم! اصلااا... چقد امروز گریه کردیم همه...! تا رسیدم خونه، مامانمو بغل کردم گفتم ممنونم که زنده ای! نمیدونم حمیده کی دوباره میاد مدرسه اما امیدوارم بتونه مثل قبل به زندگیش ادامه بده و لطمه های سخت نخورده تو این سنین حساس عمرش! میدونم نمیشه... اما امیدوارم بتونه...! لطفا همه براشون فاتحه بخونید... و قدر آدمای دوسداشتنی زنگیتونو خیلی بدونید
موضوع: ❤ مناسبتی ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ یکشنبه 16 اسفند 1394 ] [ 01:25 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] شیر زخمیحالا ما راضی به مردن نبودیم اما ای کاش همیشه انقد آروم و مظلوم بودی!! تبصره: این پست مربوط به فوت مادر معلم زبان فارسی مون نمیشه! کلا قضیه ش فرق داره...
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ یکشنبه 16 اسفند 1394 ] [ 01:18 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] المپیاد ادبیشاعری که با منتقدان آثارش قهر کرده است، مثل هواپیمایی است که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده باشد. "حسن حسینی" دارم کتاب پرتو سخنو میخونم برای المپیاد ادبی! یکی از طولانی ترین بخش هاش مربوط به ادب انتقادیه! واقعا هم باید توضیحات زیاد داشته باشه این ادب انتقادی!! پ.ن: ساعتو...!!
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، ❤ خاطرات مدرسه فرهنگ، [ پنجشنبه 13 اسفند 1394 ] [ 04:05 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] آثار برف!امروز با فائزه خیلی خوشحال و خندون رفتیم تو برفای پشت مدرسه هنوز تمیز و دست نخورده بودن و یه جاهایی هم هنوز چن سانت پامون فرو میرفت تو برفا! خیلی حس خوبی بود! انقدر برف بود که هنوز می شد روشون خوابید و قل خورد! یکم راه رفتیم بعدش که خواستیم بریم دیدیم کفشامون پررر از گله! پر! انقدر گل به کفشامون چسبیده بود که سنگین شده بود! برفاش خیلی خوب بودااا اما زیراش آب شده بود، گل بود! خلاصه نیم ساعت فقط داشتم با انواع روش های مختلف گل کفشامو می کندم! فک کنم کار احمقانه ای کردیم!! اما خیلی خوش گذشت!
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ پنجشنبه 19 آذر 1394 ] [ 12:57 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] احساس فوق العاده ♥
واااای
امروز عالی بود عالی خیلی خوب بودا اصن بی نهایت امروز توی ازمون قلم چی یه عالمه از دوستای قدیمی مون رو دیدم وای خوبترش این بود که ↓ ندا !!! ندا رو دیدیم فائزه مریم مینا ندا بلاخره بعد از یکسال و نیم دوباره همدیگه رو دیدن اصن فک نمی کردم ندا رو ببینم عالی ندا حونم دلم خیلی برات تنگ شده بود خیلی♥♡♥ البته امروز قرار گذاشتن مریم و ندا که پیاده برگردن و باز هم من برنامه ریزی بهم زدم :-) خخخ حقشونه اخه با من هماهنگ نکرده بود خخ حالا البته بعدش تا رسیدن به فلکه جهاد باهم خوش بودیم تو ماشین پ.ن:چه حیف که زمین صد نزدم از من به شما نصحیت وقتی یه سوال رو تا اخر حل کردید فقط بهش شک دارید تو پاسخنامه علامت بزنید حیفه !!!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ جمعه 8 آبان 1394 ] [ 12:08 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] اون شخص قطعا همچین قصدی داره...!منو فائزه
یه احساسی بهمون میگه قراه امسال از هم جدا بشیم! اول ابتدایی، دوم و سوم راهنمایی، اول و دوم بیرستان، هم کلاسی بودیم! اما یه احساس خیلی قوی میگه به احتمال 90 درصد امسال دیگه کلاسامون یکی نیست! اینجوری هم جالبه! ما که مشکلی نداریم... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ پنجشنبه 5 شهریور 1394 ] [ 04:11 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] یعنی عااااااین بیکاری ادم رو مجبور به چه کارایی می کنه هااااا
عه عه من !!!!!!!!!! من نشستم درس خوندم درس؟؟؟؟؟؟؟ حالا بزارید یکم از خر خون بازیام بگم کتاب شیمی رو یه دور کامل خوندم دوفصل زیست خودم چن فصل زبان خوندم الانم وسط استراحتمم اخه همین الان الان 100 تا تست زیست زدم بیکاری ادم رو دیونه می کنه من رو اگه همین طوری بیکار بزارن یه جایزه نوبل دریافت می کنم پ.ن : ساعت هفته صبح شد و من یه فصل دیگه از زیست رو خوندم موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ شنبه 20 تیر 1394 ] [ 04:31 ق.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] ای بابا... همه درسا که یکی یکی دارن "خر" میشن!!واااااااای... باورم نمیشه همه امتحان سختامونو دادیم! زیست و فیزیک و ریاضی رو پشت سرهم دادیم تموم شد...! دیگه فقط یه چن تا امتحان بی مزه حفظی مونده! یادش بخیر... پارسال امتحان ریاضی مون کشوری بود 20 خالص شدم! خیلی کیف داد! آخه درطول سال همه ی همه ی امتحان ریاضیامو دقیقا 19.25 شده بودم...!! هه! امتحان ریاضی امروزم، بهتر از اون چیزی که فک میکردم دادم...! عدداش اجق وجق درمیومد، فک کردم من بلد نیستم! تقریبا همه ی سوالایی که به جوابشون شک داشتم، درست حل کرده بودم! اینجور وقتا دقیقا سوالایی که اصن فکرشم نمیکنی که غلط نوشته باشی، اشتباهه!!! آخه واقعا 5 صفحه سوال ؟؟؟؟؟ چجوری دلشون میاد با ما این کارو بکنن؟؟! 2 ساعت و نیم داشتم ریاضی حل میکردم!! اونم رو این صندلی های سففففتتت مزخرف! کمرم شکست!! واااااای... امتحان دینی رو کجای دلم بذارم ؟؟ این کتاب مسخره رو ، فقط یه بار ، اونم برا ترم اول خوندم! تازه فقط 7 تا درس اولشو!!! حالا 16 تا درسی که تاحالا نخوندم و اصن نمیدونم درباره چی هست، چجوری بخونم؟؟؟ چرا من برعکس همه بچه ها معلم دینی پارسالمونو بیشتر دوس دارم ؟! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ یکشنبه 10 خرداد 1394 ] [ 12:46 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] فیزیک خر...تا ساعاتی پیش،
یک عدد فیزیک لعنتی وجود داشت... که شکر خدا به درک واصل شد!! خیییییلی امتحان مزخرفی بود! خیلی ! هر سوالی هم که روش تاکید شده بود، دقیقا نیومده بود!!! پر از ابهام... هیچ کس هم نمیومد این ابهامات رو رفع کنه! این فائزه خانومم که زودی پاشد رفت... اعتماد به نفس من اومد پایین! ینی اون واقعا سوالی نداشت ؟؟ همه رو بلد بود؟؟؟ سخت ترین امتحانمون تموم شد رفت... بالای 16 بشم خوبه دیگه! بیشتر از این پررو میشه!! فیزیکی که من امسال هیچی ازش نفهمیدم، همینم زیادیشه...!!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ سه شنبه 5 خرداد 1394 ] [ 11:21 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] Biologyآخییییشش... چقد خوشحالم که یکی از سخت ترین امتحانامون تموم شد رفت... و چقد خوشحال ترم که تا الان هیچ اشتباهی تو امتحانم پیدا نکرده م!! اما... ینی واقعا دیگه زیستمون تموم شد ؟ ینی دیگه کتاب و جزوه ی با ارزش زیستمو ببندم بذارم کنار ؟؟ ینی این آخرین امتحانی بود که خانوم بیان ازمون می گرفت ؟؟ . . . ولش کن... الان اصن حوصله ندارم به این چیزا فکر کنم! چقدر این رشته ریاضی ها رو اعصابن واقعا! با اون آمار بی مزه شون...! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ شنبه 2 خرداد 1394 ] [ 11:27 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] المپیاد پایاجمعه قبلی ،لیگ علمی زیست داشتیم... مرحله نیمه نهایی! یه گروه 5 نفره شامل: من ، فائزه ، سوگند ، مهسا و سارا... و چون فائزه خانوم ...(جای خالی)... تشریف برده بودن مسافرت ، محدثه گلی زحمت کشیدن به جای فائزه اومدن که گروهمون ناقص نشه ! متشکرم محدثه بانو ! آزمونش خیییلی سخت و غیراستاندارد بود ! طبق معمول ، مثل هرسال ...! ما که توقع نداریم رتبه بیاریم، اما ایشالا که بیاریم !! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 ] [ 08:50 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] فیشمعلم زبان فارسی رو به دانش آموزان می گوید:
اگر یک وقت کار عملی هایی که به من تحویل داده اید را گم کردم ، به شما نمره نمی دهم !!! دوستان ، واقعا میخوام بدونم نظرتون درباره این حرف، و این شخص چیه ؟؟ موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ جملات ادبی و پند و اندرز، [ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 ] [ 08:47 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] مطلب رمز دار : دیالیــــــز[ چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ] [ 10:25 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] دفاعی ! اوووقدوشنبه چن تا خانوم از طرف سپاه اومده بودن مدرسه مون
که امتحان عملی دفاعی مونو بگیرن ! خیلی روز خوبی بود! همه درسامون کنسل شد... فقط تفنگ بازی کردیم !!!! این خانوما خیلی مهربون بودن... شوخی هم میکردن درحالی که معلم دفاعی مون خیییلی وحشتناک توصیفشون کرده بود ! میگفت مراقب رفتارتون باشید چون اگه بهتون نمره کم بدن دیگه هیشکی نمیتونه نمره تونو زیاد کنه !! اما وقتی داشتن میرفتن من لیست شونو دیدم... به همه بلا استثنا نمره کامل داده بودن ! بقیه ش اینجاست... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ] [ 09:30 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] خدایا شکرت...امروز فائزه خانوم تشریف نیاوردن مدرسه! رفته بودن نمایشگاه کتاب تهران که اونجا برادر گرامی رو هم ببینن ! اتفاقا علاوه بر اینکه جاش اصلا خالی نبود خییییلی هم امروز بهمون خوش گذشت ! کلاس خیلی ساکت تر شده بود و من بیشتر از قبل درس ها رو می فهمیدم ! و البته باید خدمت ایشون که امتحان هندسه و فیزیک امروزو پیچونده بودن عرض کنم: نه امتحان هندسه دادیم، نه امتحان فیزیک ! تمرین حل کردیم... گفتن: تا فائزه نباشه امکان نداره ما امتحان بگیریم... اصلا فایده نداره ! صبر می کنیم تا جلسه بعد که فائزه اومد، اون وقت امتحان می گیریم !!!! بعله ! زنگ ورزش هم کلی والیبال بازی کردیم خیلی خوش گذشت... توپ دوباره افتاد بالای اتاق آقا موسوی و هدی باز از دیوار رفت بالا و توپو پرت کرد پایین... و دقیق خورد تو سر "اون یکی مینا" !!!! دنیا هم کلی "لایی" خورد ! (وسط والیبال ! دقت کردید ؟؟!) کلی خندیدیم! ادامه مطلب موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ] [ 09:12 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] توت سیاه
امروز به باغچه مدرسه نگا می کردیم با مینا دوتایی یوهو گف
درخت توت :O انقد حس خوبی بهم دست داد منم البته بهش دست دادم خلاصه نیگا کرد دید دو تا توت داره کندیم خوردیم تموم شد رفت همین دیگه حوصله تایپ ندارم
موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ] [ 01:52 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] مراقب باش معروف نشی !!خیلی بده که حتی تو حقوق شخصی ای که به خودت مربوط میشه هم آزادی نداشته باشی !! خیلی خوبه دوستات تو کلاس انقدر از جزوه زیستت تعریف کنن که معلمت کنجکاو بشه ببینه چیا نوشتی !! پ.ن1: این ها دوتا بحث متفاوتن و هیچ ربطی به هم ندارن...!! پ.ن2: معلم باید باجنبه باشه! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ سه شنبه 8 اردیبهشت 1394 ] [ 02:23 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] فیزیک و ریاضی دو عدد خــــر هستن !!
دلــــم نمیـــخــواد فیــــزیـــــــک بخـــونـــم! از ریـــــــاضــی هــم مــتـنـــفـــّـفـــّـفـــــــر ر ر م!!!
گفــــتم بدونــــیـــد، اگـــــه یــــه وخ مـــن کــم تـــــرین نمــــــره کــــلاس شــــدم تــعـــــــجــب نــکـــــنــیـــد...!! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، ❤ مناسبتی ، [ جمعه 21 فروردین 1394 ] [ 05:31 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] خیلی بی مزه اس
خیلی بی مزه اس
خیلی افتضاحه خیلی احمقانه اس یعنی چی ؟؟؟ تا نعطیلات تموم میشه امتحان باشه دیگه نمی خوام برم مدرسه شنبه خر است پ.ن: هیچ تغیری تو این پست ایجاد نمی کنم فونتش هم تغیر نمی دم چون عصبی ام موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ چرند و جفنگ ، [ جمعه 14 فروردین 1394 ] [ 01:32 ب.ظ ] [ ✿فائزه ✿ ] بزغالهدیروز الکی مثلا من یه هدیه بودم که توسط مینا به دوستاش ارائه شدم :| همیشه سرویس من شیش ونیم دم دره که برم مدرسه اما سرویس مینا دقیقا نیم ساعت دیرتر از من ینی ساعت 7 میاد ینی کلا زندگی تو خونه ما از ساعت 7 جریان پیدا میکنه بنابر این وقتی من ساعت 6ونیم از خونه میرم بیرون همه خوابن :| حالا بگید من مظلوم ترم یا اکبرعبدی توی اون فیلمه که دیر میرسید مدرسه ؟ (میدونم هیچ ربطی نداشت عاقا خب خوابم میاااااد :|| ) خلاصه قرار شد مدرسه خودمون که 2نمره از انضباطم کم میشد نرم بجاش برم مدرسه مینا با سرویس مینااا :)))) به علت کمی تاخیر در بیدار شدن از خواب وقت کم آوردیم و وقتی سرویس دم در بوق میزد مینا دستش توی تنگ و دنبال یه ماهی میکرد منم داشتم چنتا ربان رنگی رنگی پیدا میکردم :|| هیچی دیگه بدون اینکه حتی یه چایی بخوریم نشستیم تو سرویس و پیش بسوی مدرسه بهاالدینی !! بععععععععدششش... من مثلا باید میشتم تو حیاط تا مینا بره بهدوستاش بگه یه هدیه براتون تو حیاط قایم کردم بگردید پیداش کنید :||| اول دنیا اینا اومدن کلی از دیدنشون خوشال شدم بعدشم نرگس و فاطمه گلی :) بوج بوج بعدش رفتیم توکلاس شیرکاکائوی مینارو _که دیشب ساعت 12 شب داداش بدبختمو واسه خریدش فرستاده بود بیرون_ با شیری که فریده آورده بود(طبق قراری که دیروزش گذاشتیم) قاتی پاتی کردیم همه رو شیرکاکائودهی کردیم :) خیلی خوش گذشت این مرحلش :) کلاس نرگس ایناهم 30تا مثلا بهارنارنج کشیده بودن مثلا تا رسیدن عید و گذاشتن برنامه بهارنارنج با اون مجریه الکی مثلا دوستداشتنیش که واقعا منو مینا هنوز درک نکردیم چرا انقد همه دوسش دارن...! عِممم بعدش... آها بعدش فایزه اومد میگفت باباش تعطیل بوده داشته موخ فایزه رم میزده که مدرسه نره امروزو بخاطر همین دیر رسید مدرسه! فکر کنم کاملا فهمیدید که من الان اصن حوصله نوشتن ندارم . هوم ؟ (گوشتونو بیارید جلو! همش به زور مینا بود) پس خوده مینا میاد بقیه خاطره امروزو براتون تعریف میکنه ! پ.ن: عنوان این پست از اون سری عنوان های "یهویی" ئه که هیچ ربطی هم به این پست نداره دلم خواس بذارم میفهمی؟ دلم... موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ چهارشنبه 27 اسفند 1393 ] [ 11:56 ب.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ] آزمایشگاه فیزیکامروز رفتم آزمایشگاه مدرسه مون دنبال نرگس.. دیدم فیزیک دارن با خانوم جندقیان عزیییز!! چقدر دلم براشون تنگ شده بود! چون زنگ تفریح خورده بود ، یعنی رسما کلاسشون تموم شده بود، منم دیگه وارد آزمایشگاه شدم... داشتن آزمایش میکردن... مدلای مختلف، همه بچه ها مشغول بودن! منم که موقعی که بچه های کلاس خودمون رفته بودن آزمایشگاه غایب بودم... همون هفته پیش که خیییلی خیلی مریض بودم ! برا همین رفتم همراه اونا آزمایشات مختلفو انجام دادم... خیلی بهم خوش گذشت ! دلم وا شد ! یاد کلاسای خانوم جندقیان افتادم... پارسال... یادش بخیر ! چه خاطرات خوشی داشتیم !! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، [ شنبه 23 اسفند 1393 ] [ 04:58 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] خاطرات مشهدسلام سلام سلاااام... ما اومدیم از مشهد ! جمعه 22 اسفند 93 ساعت 3 بامداد رسیدیم ایستگاه راه آهن قم ! دیروز انقدررر کار داشتم نتونستم پست بذارم تازه شب هم درحال ریاضی خوندن بین دفتر کتابام خوابم برده بود !! امتحان ریاضی داشتم... اووق !! رسیدنمون بخیر... زیارتمون قبول !! امروز با همه ی همسفرای مشهدمون سلام و احوال پرسی کردم و زیارت قبول بهشون گفتم، اونا هم می پرسیدن خوش گذشت؟ میگفتم: آره ، خیلی ... جای شما خالی بود !!! ادامه مطلب موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ شنبه 23 اسفند 1393 ] [ 03:26 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] من...تنها...دیشب اولین باری بود که بدون مینا تو اتاقم میخوابیدم خیلی بد بود هی نگاه میکردم و میدیدم تختش خالیه ... دیروز که از مدرسه رسیدم خونه مینا و مامان دم در منتظرم بودن تا باهم بریم ایستگاه راه آهن دلم نمیخواست اصن باهاشون برم ایستگاه چون انقد بی معرفتن همشون که هیچ تمایلی نداشتن که من باهاشون برم مشهد و در این زمینه هیچ اقدامی نکردن برام... چقد احساس خوبی دارم که باهیشکدومشون خدافظی نکردم البته همینجا از ابراز لطف و محبت همه دوستایی که توی ایستگاه منو دیدن ، نهایت قدردانی و تشکر رو میکنم بچه ها بعد از خدافظی از مامان باباهاشون رفتن توی قطار پشت شیشه ، توی راهروی قطار ، پر از بچه هایی که با هیجان جیغ و داد میکردن و دست تکون میدادن . یه هیجان در نهایت سکوت... چون صدا از پشت شیشه ها نمیرسید... احسانو بغل کردم و باهمدیگه کنار قطار برای فایزه دست تکون دادیم احساس بغضش گرفته بود و توچشماش پراز اشگ شد فایزه تا این صحنه رو از پشت پنجره قطار دید هول شده بود چشماش گرررد و بی قرار تو چشماش پرررراز اشگ تاحالا انقد وحشت زده ندیده بودمش انگار با دیدن گریه احسان دنیا رو سرش آوار شده بود میخواست یه راه پیدا کنه بیاد بیرون و یبار دیگه احسانو بغل کنه ولی دیگه درهارو بسته بودن به احسان یاد دادم که چجوری بوس بفرسته برای فایزه آروم شده بود با خنده های پراز شیطونی بوس میفرستاد دوباره بغلش کردم و به شیشه نزدیکش کردم که خوب فایزه رو ببینه احتمالا این چند روز خیلی به احسان سخت میگذره... نه علی هست ، نه فاییزه... بهش گفتم فایزه کجاس ؟ دماغشو چین میداد میگفت : توقطار گفتم خاله کجاس ؟ میگفت: تو قطار گفتم نرگس کجاست؟ گفت توقطار چون خانم شیرازی هم با مدرسه شاهدرضویان توی همون قطار بودن اگه فایزه نمیرفت این مسافرتو، خیلی چیزارو از دست میداد !! نرگس هم که ماشالا هرسال بامدرسه سفر مشهدش تضمینه هم مامانش بود ، هم خالش ، هم خواهرش، هم داداشش !! قطار سوت کشید احسان ترسید بهش گفتم شنیدی قطار چی گفت ؟ قطار بوق زد میخواست بگه خدافظظظظ ما داریم میریم !!! قطار حرکت کرد من همینطور که احسان تو بغلم بود قدم قدم با قطار حرکت میکردم سرعت بیشتر شد فایزه کوپه هارو عقب میدویید تا بتونه بازم مارو ببینه ماهم بدو بدو به طرف فایزه میدوییدیم اما دیگه به هم نرسیدیم زود احسانو زمین گذاشتم اشگامو پاک کردم به احسان قطارو نشون دادم و تند تند شروع به "هوهوچیچی" کردن کردم تا احسان پشت سرم تکرار کنه تا از ناپدید شدنه یدفه ایه فایزه غصه نخوره... جمعیت زود پراکنده شدن چند لحظه بعد ایستگاه خالیه خالی شد بابای فایزه جلوتراز ماها تند قدم میزد تا زود ماشینو بیاره مامان من و مامان فایزه هم جلوتر باهم به سمت در خروجی میرفتن منو احسان عقب تر از همه دست همدیگه رو گرفته بودیم و بازی کنان پشت سر مامان هامون میرفتیم صدای ذوق های یکی از پشت اومد : ووووویی چقد خوشتیپه این پسر !! با خودم گفتم اگه فایزه اینو میشنید تا چند روز از هیجان تو پوست خودش نمیگنجید !!!! امیدوارم بهشون خوش بگذره امروز مینا پیام داد که مشهد داره یه عالمه بررررررررف میاد ! فردا هم زنگ میزنم به احسان تا یه صحبت هایی باهم داشته باشیم! موضوع: ❤ خاطرات مدرسه راهنمایی شاهد ، ❤ خاطرات مدرسه دبیرستان نمونه دولتی، ❤ مناسبتی ، [ سه شنبه 19 اسفند 1393 ] [ 02:11 ب.ظ ] [ ✿ مریم ✿ ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |