هَپی ده لَست اِگزَم
[ چهارشنبه 10 بهمن 1397 ] [ 10:28 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]
˙·٠●❤ چار دختر جفنگ ❤●٠·˙✿ مریم ✿ مینا ✿ فائزه ✿ ندا ✿ |
هَپی ده لَست اِگزَمدرسته که امسال به خاطر کنکور و امتحانای ترم۲ نشد برا جام جهانی بریم روسیه؛ درسته که به خاطر امتحانای ترم۳ نشد برا جام ملت های آسیا بریم دوبی؛ ( مدیونید فک کنید دلیل دیگه ای داشته...! ) اما یه مشهد که میتونیم بریم! اونم با رفقای باحال و قشنگ و گل و مهربون چندین ساله! و به محض تموم شدن آخرین امتحان با اینکه برنامه ی سفر حتی قبل از شروع امتحانا مشخص بود اما هیییچ کاری نکرده بودم؛ شب قبلشم نه درس میخوندم، نه وسایل سفرو جم میکردم فقط الکی دور خودم میچرخیدم! حتی دلم نمیخواست بخوابم... اصن خیلی شب بدی بود! ترس از مواجه شدن با اون حجم از درسی که مونده بود و اون ساعتی که انگار وایساده بود و هیچ حرکتی نمیکرد و یه خستگی ای که میگف دیگه الان چه وقت درس خوندنه؟ باید بخوابی! تازه امتحانش خیلیم راحت بود! اما کششی نمونده بود برا یه درس حفظ کردنی، بعد از اون همه درس حل کردنی! و یه فکرِ مشغولی که نمیذاشت اونجوری که باید خوشحال باشم از سفر بعد از فراغت امتحانا چونکه فائزه نمیومد باهامون... و طبیعتا قرار نبود خیلی خوش بگذره... جای خالی اون کنار ما و اینکه اون بچه تنهایی چقد غصه میخوره همزمان با اذون صب درسمم تموم شد و طبق تجربه های گذشته میدونستم باید حداقل یک ساعت خودمو بخوابونم تا گیج نزنم سر امتحان و چیزایی که خوندم بیاد تو ذهنم... نرگس که قرار بود امتحانش یک ساعت بیشتر از من طول بکشه، زودتر از من امتحانو داده بود و رفته بود! و من چون لازم بود به چن نفر تقلب برسونم، لازم شد که تا آخر وقت امتحان بشینم بعد از امتحان فقط باید سریع خودمونو از دانشگاه میرسوندیم به ایستگاه راه آهن... من و مریم و نرگس و زینب و کیانا تو راه ایستگاه، فائزه زنگ زد گفت داره میاد؛ و مثل یه مکالمه ی عادی نرگس گف خیلی دیوونه ای و بعدم قط کرد! به ایستگاه که رسیدیم دیدیم فائزه با چمدونش قبل از ما اونجاس داشت با ما میومد مشهد!! ما فک کرده بودیم فقط داره میاد بدرقه مون به صورت غافلگیرانه ای معصومه سادات و زینب لطیفی هم برای خدافظی اونجا بودن و کلی خوراکیای خوشمزه دادن بهمون برای بین راه... همه ی ما و حتی خود فائزه، خوشحال و متعجب رفتیم سوار قطار شدیم تا بعدا داستانو برامون تعریف کرد... و بعد از گذشت چند ساعت هنوزم باورمون نمیشد که فائزه هم همراهمون اومده و باز همه باهمیم!! ^_^ _ مسافر قاچاقی یا طلبیده؟! مسئله اینست...! _چجوری انقدر بی فکرن که به خودشون اجازه میدن تو فضای بسته ی داخل واگن، بقیه رو خفه کنن از بوی گند سیگارشون ؟! _خانومه داشت خیلی جدی فک میکرد که نماز سه رکتی رو چجوری باید شکسته بخونه؟! _ ولی تو قطار نخوابید! من هر سه تا یه ساعتی که خوابیدم و بیدار شدم، سرم شدید تر از قبل درد گرفته بود! _سوز و سرماش اونجا برا ما بود، حالا که برگشتیم داره عین چی برف میاد _ گور پدرت مورفی!! که ما ۴ روز مشهد بودیم و در انتظار قرعه کشی، حالا امروز که تو قطاریم دیگه، اسم دو نفر با هرکدوم ۴ نفر همراه برای "غذای حضرت" دراومده!! _این روزا با دنبال کردن استوریای اینستا، میشه نقشه هوایی مشهدو کشید انقد که تو این چن روز همه مشهدن!! ملیکا و نفیسه و مریم"خ" هم حتی جدا جدا ولی از طرف دانشگاه اومدن مشهد و اونجا باهم میرفتیم این ور اون ور! در واقع اصلا حس نمیکردیم که اومدیم یه شهر دیگه! _من به عنوان مدیر برنامه (در نقش مادر) نرگس به عنوان مدیر مالی (در نقش پدر) و چقدرررر مدیریت کردن یه زندگی و یه خانواده کار دوشواااریه! مامان باباها واقعا چجوری میتونن؟؟ -_- _حقا که آدما رو تو سفر میشه شناخت ! چقدر تغییراتو میشه حس کرد! _انقد هی تیکه تیکه اومدم به این پست جمله اضافه کردم، با دیدن فعل ها میشه فهمید اول سفر نوشته شده یا آخرش _ و در پایان اولین سفر کاملا مجردی، خیلی خیلی تجربه ی عالی ای بود و واقعا خوش گذشت
[ چهارشنبه 10 بهمن 1397 ] [ 10:28 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] جِپَنباورم نمیشه تیم به اییین خوووبی جلوی اون ژاپن مسخررره تا این حد مفتضحااانه باختن!!!!!! اه اه اه اصن دیگه هیچ انگیزه ای نمیمونه برا آدم که المپیک بره ژاپن... آخه بیرانوندم که اون لباس آبیه شو پوشیده بود... پس چرا پنالتی رو نتونست بگیره؟! همش تقصیر اون ژاوی نامرده! با اون پیش بینیاش! هعی... وقتشه دیگه با حقیقت روبرو بشم و باختو بپذیرم ولی حالا چجوری برم درس بخونم؟ یاد جام جهانی افتادم... تا چن روز کتابو که باز میکردم، صحنه ی موقعیت های گلی که از دست رفت میومد جلوی چشمام!! نمیتونستم درس بخونم که... اگه اون توپه گل میشد... اگه اون گله آفساید نبود... اگه اون خطا هَرو پنالتی میگرفت... هشتگ نه به همزمانی فوتبال و امتحان!
[ دوشنبه 8 بهمن 1397 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] آمار ۱همون اولین امتحان که گفتم گند زدم اما پاس میشم... نمره ش اومد ۱۴ شدم! اول فک کردم که بهبه ، دیگه دارم یه دانشجوی واقعی میشم! ولی بعد که رفتم تو گروه، دیدم همه با نمره ی ۵ و ۵.۵ افتادن کلا ۳نفر بودیم سر کلاس که داوطلبانه درسو ارائه دادیم یکیشون یه ارائه ی دیگه هم داد و ۱۰ شده اون یکی با ۶ افتاده!! اصلااااا باورم نمیشه! استاده سر امتحان رفته بالا سر بچه ها، برگه رو نگا کرده گفته پاشو دیگه پاس میشی! بعد الان به راحتی انداخته!!!! چطوووور میتونه؟؟! نامردِ عقده ای! درکش نمیکنم فقط میدونم دو نفر دیگه با نمره ۱۲ پاس شدن و من الان با این نمره ی درخشانم قراره به عنوان نمره بالای کلاس برم با استاد صحبت کنم!!! هیچ وخ فک نمیکردم به چنین روزی برسیم! جلسه اول میگف ۷ ُ ۱۰ میدمااا ... نگو اصن قرار نبوده کسی به ۷ هم برسه...! نه درس داد؛ نه یه جزوه ی درست حسابی داد برا امتحان بخونیم نه به موقع اومد سر کلاس نه حتی با وجود این همه اصرار ما، امتحان میان ترم گرفت که یه نمره پشتوانه ای داشته باشیم! میگفت به نفعتون نیس! نمیدونم چیش واقعا به نفِمون نبوده!! این همه بچه ها رو سر جبرانی گذاشتناش اذیت کرد من که تو فورجه ها درس نخوندم ولی بچه ها هر روووز آمار خوندن حالا چطور میتونه؟ چطووووور میتونههههه؟!؟! چنین آدمی اصن وجدان داره؟! نسبت به معدل بچه ها احساس مسئولیت میکنه؟! میتونه بعد از چنین کاری با آرامش بخوابه؟؟ همش دارم به این حرفش فک میکنم که میگف هیچ استادی نمیاد از چیزایی که درس نداده امتحان بگیره از دانشجوهاش!! واقعا به چنین چیزی هم اعتقاد داشت ؟! فک میکردم اعتراض زدن تاثیری داشته باشه ولی در نهایتِ خونسردی رد کرده! معدود نفراتی که پاس شدن، پایه ی ریاضیشون از رشته ی ریاضی و تجربی دبیرستان قوی تر بوده... و بچه های انسانی که شامل اکثر بچه های کلاس میشه، همه افتادن!! خیلی سخته دوباره نشستن سر این کلاس! به قول مامانم: امتحان فقط برای سنجیدن سطح علمی دانشجو نیست؛ بلکه صلاحیت اون استاد برای امتحان گرفتن و نوع تدریس و نمره دادنشو نشون میده! استادی که تقریبا همه ی بچه های کلاسش افتادن، معلومه چیکار کرده دیگه! وقتی این فاصله بین نمره های بچه ها میفته، اونی که استاد آماره خودش باید بفهمه معنیش چیه! آمار۱ پیش نیاز دوتا درسه؛ آمار۲ و روش تحقیق! و مدیرگروهمونم که این ترم عوض شد، هیچ جوره مجوز نمیده برای پیش نیاز یا هم نیاز!!!! و تعداد کسایی که آمار۱ پاس شدن حتی به اندازه ای نیست که ترم بعد کلاس آمار۲ تشکیل بشه!! ینی این روَند همین طور ادامه پیدا میکنه و همه عقب میفتن! در چنین موقعیتی واقعا چیکار میشه کرد؟! من چنین ظلمی رو تحمل نمیکنم... به قول فائزه : برنمیتابم مرتیکه درازِ بدقواره اه
[ شنبه 6 بهمن 1397 ] [ 03:00 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] امتحانا انقد که این چن روز امتحانامو پشت سرهم دارم خوب میدم ، مطمئنم به زودی قراره یه اتفاقی بیفته!!! دارم خودمو براش آماده میکنم! پریروز بالای برگه امتحانمون نوشته بود استفاده از ماشین حساب مجاز استفاده از کتاب و جزوه غیرمجاز ! با خودم فک کردم عه چه جالب! مگه امتحان ترم هم اُپن بوک میگیرن؟! تا اینکه امروز دیدم یه تعداد زیااادی از بچه های یه کلاس دیگه نشستن سر امتحان، هر کدوم یه کتاب قطور دستشون گرفتن و سخت مشغول پیدا کردن جوابان! از روی نمودار تحلیل میکردن و یه عددایی رو تو ماشین حساب میزدن و بعد با چن تا جدول مقایسه میکردن و بعدم یه متن خیییلی طولانی مینوشتن!! خلاصه که خیلی سخت به نظر میومد! ترجیح میدم امتحان اوپن بوک ندم!! از کنار یه دختره رد شدم داش میگف ینی اگه بیفتم ، میشم مث مامان بزرگا؟ به بقیه ی بچه ها نمیخورم و میرم میشینم ته کلاس؟؟ بابااااا یه ترم که دیگه این حرفا رو نداره! تِیک ایت اییییزی... امتحان امروز انقدرررر جواباش طولانی بوووود همش نگاهم به ساعت بود که وقت کم نیارم و تُن تُن مینوشتم! چون من درحالت عادی اگر وقت برای امتحان کافی باشه هم باز آخرییین نفری ام که برگمو تحویل میدم! در واقع خودم تحویل نمیدم! مراقب میاد به زور برگمو میگیره دیگه! آخه اصن دلم نمیاد امتحان هنوز وقت داشته و من پاشم برم! حتی اگه همه ی سوالا رو کامل جواب داده باشم! دقیقا برعکس فائزه که هرچی بهش میگم حالا دو دیقه دیرتر پاشی بری اتفاقی نمیفته، گوش نمیده! فقط شاید سعی کنه اولین نفر نباشه که برگشو تحویل میده! من فقط امتحان زبانا رو خیلی سریع مینویسم که اونم تا آخرین لحظه میشینم سوالای بقیه رو جواب میدم! از وقتی یادمه، رسالت من رسوندن زبان سر امتحان به بقیه ی بچه های کلاس بوده! همش فک میکنم آخه امتحانش هیچی نداشت که! اینا چرا این همه میشینن؟! که قطعا بقیه این حسو نسبت به من دارن تو تمام امتحانای دیگه ولی نمیدونم زبان به این مهمی، چرا جدی نمیگیرنش برن یاد بگیرن داشتم امتحان امروزو میگفتم وقت امتحان تموم شد و هیییشکی پانشده بود بره! بهمون نیم ساعت اضافه تر وقت دادن و من خوشحال و امیدوار نشستم با آرامش ادامه دادم جوابا انقد طولانی بود که من با اینکه خطم ریزه، هرکدوم بیشتر از یک صفحه جا میخواست و قطعا ۵تا سوال تو ۴تا صفحه جا نمیشد!! همه عم داشتن برگه اضافی میگرفتن منم دیدم دارم جا کم میارم، برگه اضافی گرفتم ببینم چه حسی داره ولی هرچقدر تلاش کردم دیگه نتونستم چیزی بنویسم دانسته هام تو همون برگه ی اول تموم شدن!! آخر امتحانم رفتم برگه هه رو تحویل دادم گفتم ببخشید این اصن مصرف نشد البته به همراه چرک نویسم! چون اگه لازم نشه به کسی تقلب برسونم، برگه چک نویسمم مصرف نمیشه یادمه شبای قبل از کنکور، رو دفترکتابام خوابم میبرد! فقط داداشم میومد مدادنوکیمو ازم دور میکرد که نره تو چشمم بعضی شبا هم از شدددت خستگی، درحالی که گوشی دستمه خوابم میبره! گاهی حین خوندن پیامای بچه ها گاهی وسط بازی تو مزرعه گاهی هم مثل دیشب با اینکه پستو کامل نوشتم اما قبل از اینکه دکمه ی ارسالو بزنم! اما اگه پاشم ببینم پتو روم نبوده و مهتابی روشن مونده و گوشیم تو شارژ نبوده، همه ی کِیف خوابم از بین میره -_-
[ پنجشنبه 4 بهمن 1397 ] [ 02:45 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |