بهار خزان زده
چرا فک میکردم شب نیمه شعبان غم انگیز ترین قسمت این تعطیلات کروناییه؟
چرا فک میکردم بعد از ازدست دادن شادی اون روز، دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم؟؟
من کلی چیز ارزشمند دیگه دارم تو زندگیم چجوری جلوی از دست دادنشونو بگیرم؟
دو مااااه نرفتم دیدن آقاجون که یه وقت چیزیش نشه
چرا فک میکردم اگه صبر کنم میتونم یه دل سیر ببینمش و بغلش کنم؟
۱۵ شعبان تولدش بود؛ چرا حداقل زنگ نزدم حالشو بپرسم؟
آقاجون
من هنوزم باهات حرف میزنم... ولی تو دیگه جوابمو نمیدی
خیلی باشکوه رفتی... خیلی...
میخوام وقتی درای حرمو باز کردن، انقد بیام پیشت تا بتونم جبران کنم...
میدونم انقد دوسم داشتی که از دستم ناراحت نیستی
ولی این بلبل بیمعرفتت چجوری ببخشه خودشو؟
[ سه شنبه 26 فروردین 1399 ] [ 02:43 ق.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]