ترم ۵
یه جوری ۲۰ ردیف کردم تو کارنامم... که حتی خودمم باورم نمیشه این ترم سخت ترین ترم کارشناسیم بوده تا اینجا! چه برسه به بقیه...
قرار بود ۲۴ واحد باشه که تربیت بدنی بهم نرسید و شد ۲۳ واحد... ۹ تا درس!
۷تاشو ۲۰ شدم، یکیشم ۱۹.۵ چقد بیمزه! ( البته من معمولی خونده بودم، خودشون دوسم داشتن بهم نمره دادن)
با برنامه ریزی فوق العاده ی مدیرگروه توانمندمون :) از شنبه تا ۵ شنبه دانشگاه بودیم، هر روزم یک یا ۲تا کلاس!
هفته ی وسط آذر به خاطر روز دانشجو انقدر فشار کارا زیاد بود و بیخوابی کشیدم که فقط میگفتم خداروشکر تابستون هرچقد دوس داشتم خوابیدم
دو هفته ی آخر که دوس داشتم دیگه از غیبتام استفاده کنم و نرم دانشگاه، تازه استادان بزرگوار یادشون افتاده بود که میتونن موضوع کنفرانس مشخص کنن... و هر روز یکی درمیون امتحان و ارائه داشتیم! ولی سختیش اونجایی بود که همه امتحانای ترمشون تموم شده بود ولی مال ما تا ۸ بهمن طول میکشید... :(
بعدشم که اردوی مشهد بین دوترم فعالین فرهنگی دانشگاه ( که کشتن خودشونو تا بعد از رد شدن از هزار جور فیلتر ۶۰ نفرو از ۱۰هزار نفر دانشجو انتخاب کنن)
تا اینکه دیگه فرصتی پیدا کردم که بیام و بنویسم...
تجزیه و تحلیل سیستم ها:
استادش یه خانوم جووون خیلی محجبه بود (ازین مقنعه چونه دار ها) که دماغشم عمل کرده بود (ولی انصافا خوب عمل کرده بود) و هربار می دیدمش یاد نرگسِ tasty.art میفتادم!
خیلی قشنگ درس میداد و یه جزوه ی مرتب هم میگفت مینوشتیم؛ درکل از همه چیز کلاسش راضی بودم جز اینکه سر پیدا کردن کتابش برای ارائه پدرمون در اومد و هم چنین کلاسای ساعت ۸ صبش! -_- که اونم گفته بود جهنم ضرر ۸ و رب بیاید ولی دیرتر بشه دیگه حضوری نمیزنم... الکی میگفت... من همیشه دیرتر میرفتم و حضوریمم میزد
از نظم و آن تایم بودنش اینطوری بگم که... امتحانش ۴ تا ۶ بعدازظهر برگزار شد و ساعت ۱۲ شب نمره ها رو سایت بود
دانش خانواده: -_-
اگه یه هنذفری با خودت نمیبردی که کل تایم کلاس یه چیزی پلی کنی تو گوشت که صداشو نشنوی، به مرز جنون میرسیدی!!
خب من واقعا باورم نمیشه که همچین آدمایی وجود دارن... ولی خب دارن، باید قبول کرد!
آزمون آنلاین هاشم دادم مامانم انجام داد... نمرش از خودم بیشتر میشد
هر جلسه با یه لحن ملایم و لبخندی به ظاهر صمیمانه، تبلیغ چند همسری و کودک همسری میکرد :)
کلی داستان و ماجراهای احمقانه که همشونم فامیل و آشناهای خودشون بودن -_-
بابای خودش که ۲تا زن داشت، و میگفت ما اون یکی رو هم مامان صدا میکردیم!
میگف من خودم به شوهرم پیشنهاد دادم که براش یه زن دیگه بگیرم (چطور میتونهههههه)
اه اه
از این درس میگذریم...
مدیریت کیفیت و بهرهوری:
یه درس خشک، با یه استاد نچسب ( ولی خیلی خوشگل بود لنتی تازه عروس بود)
از اول تا آخر کلاس فقط میشست پشت لب تابش و از روی پاورپوینت میخوند -_- آخرشم چن تا پی دی اف بهمون داد که بخونیم امتحان بدیم... و از سختی درس خوندن از روی گوشی نگم که چقد حواس آدم پرت میشه و این ور و اون ور میره...
مدیریت مالی:
دارم کلی فک میکنم چطوری استاد حیدری رو توصیف کنم که کم نذاشته باشم! شما تصور کنید هر صفت خوبی که یه انسان میتونه داشته باشه!
ورودی ۹۵ ای ها هرررر ترم یه درسی باهاش داشتن، اون وقت ما تا ترم ۵ کشفش نکرده بودیم چه ظلمی بالاتر از این؟؟؟
به جرئت میتونم بگم بهترین استادی بود که تاحالا داشتیم؛ هم از نظر درسی هم اخلاقی...
در عین صمیمیت زیاد با دانشجوها، حواسش بود که حرمت کلاس حفظ بشه؛ وقتی ازش تعریف میکردی میرفت سمت دفتر نمره میگف: خب شما اسمت چی بود؟ یا وقتی مسخرش میکردی میگفت: شنیدم چی گفتیااا به نظرم برو ببین این درس ترم بعد با کی ارائه میشه...
از در کلاس که وارد میشد اول دستمال عینک میگرفت از یکی از بچه ها بعدم میگف: چرا انقد کمید؟ بقیتون کوشن؟ و هربار باید براش توضیح میدادیم که ما کلا از اولشم همنقدر بودیم... نصف بچه ها یه درسی رو افتادن که الان سر اون کلاسن... خیلی کوتاه و قشنگ درسشو میداد، مثال میزد (تا ما مسئله ها رو حل کنیم پای تخته تمرین امضا میکرد)، جزوه میگفت ( در این حین هی جمله هاش اشتباه میشد و مجبور میشدیم خط بزنیم، میگف حالا من یه بار حواسم نبود اشتباه گفتماااا... ولی باز تکرار میکرد! وقتی بچه ها غر میزدن که جزوه مون کثیف میشه، میگفت یه برگه دیگه بردار بنویس هزینش با من... پول غلط گیرتونم خودم حساب میکنم) ، آخر فصل هم جمع بندی میکرد و یه چکیده ی خلاصه بهمون میگفت و یادمون میداد حالا این فرمولا رو با چه تکنیکی حفظ کنیم... (دلم براش تنگ شد)
جلسه آخر هم طی یک حرکت تکانشی، رفتیم براش کیک خریدیم و تولدشو جشن گرفتیم؛ گوگولی انقددد خجالت کشیده بود اونم کارتشو داد بریم بستنی بخریم همشم میترسید فیلمش تو دانشگاه پخش بشه براش بد بشه... گوشی ها رو جم کرد گذاشت رو میزش تا یه هفته بعدش هر روز داشت تشکر میکرد...
درسش که تموم شد چن تا فصلو اعلام کرد، پرسید کجاشو دوس دارید حذف کنم برای امتحان؟ گفتیم کلشو... و واقعا کلشو حذف کرد!!
با این تیپ داغونش تو ذهنم موندگار شده: پیرهن سفید، کت کرمی، شلوار طوسی، کفش قهوه ای
مهارت های مدیران:
در نگاه اول یه دختر جوون شبیه گلشیفته که با اون کوله پشتی بزرگی که مینداخت رو دوشش شبیه یه دانشجویی مث خودمون میشد، درحالی که سی و خورده ای سالش بود و مامانِ یه دختر ۲ساله بود یه آدم خیلی کتابخون، که راه ارتباطیمون باهاش از طریق اینستا بود...
این درس مث اینکه برای خودش هنوز جا نیفتاده بود و نمیدونست چی باید تدریس کنه ولی از اونجایی که استاد کارگاه های کارآفرینی بود، هرچی اون جا ها میگفت سر کلاس ماهم میگفت :/ چن جلسه رم کنسل کرد که بتونه به کارگاه های خودش برسه ( که قطعا من از کنسل شدن کلاسای ۸ صب ناراحت نمیشم) بعدم برا اینکه غیبتاش جبران بشه بهمون از کتابای خودش داد، گفت خلاصه کنید بیاید با پاورپوینت ارائه بدید :| (نمیدونم چه ربطی داشت) در کل کلاس بیخودی بود
کارآفرینی:
۳ جلسه رفتیم سر کلاس، استاد نیومد (همون استاد روانشناسیمون بود، ترم یک هم همنقدر بی نظم بود)
بعدشم ۳ جلسه من نرفتم سر کلاس (تایم جلسه ی شورا با مسئولین همش با این کلاسه همزمان میشد!)
خلاصه نصف درسو نفهمیدم؛ اونم در واقع درس خاصی نمیداد... رشته ی خودش حسابداری بود! :/ و بعدا شنیدم که مشاور مالی استانداره!
فقط در همین حد که یه چیزی به اسم کارآفرینی پاس کرده باشیم...
تحقیق در عملیات ۳ :
سومین ترم پیاپی همراه با OR !
هم استاده خیلی از سر و ته کلاس میزد، هم خیلی از جلساتش خورد به تعطیلی و بین التعطیلین...
خلاصه که یه جزوه ی مختصر داشتیم و فقط یه مثال برای هر مبحث و این برای درس اوآر که نیاز به تمرین بسیااار داره یک فاجعه ست!
شخصا فقط میخواستم که پاس بشم و ۵شنبه جمعه ی قبل از امتحان رو قاچاقی رفتم تو خوابگاه با بچه ها صب تا شب درس خوندیم و جنازه برمیگشتم خونه
ولی متاسفانه وقت امتحانش انقدرررر کم بود که هیچ کس نرسیده بود سوالا رو کامل جواب بده، چه برسه به من که همیشه وقت کم میارم!
بگذریم از اینکه چقد سخت بود سوالاش، ۱۱ نمره رو که نرسیدم بنویسم ^_^ و کلی بعد از امتحان با استاده دعوا کردیم که این چه وضع امتحان گرفتنه؟ مگه نمیخواید دانش ما رو بسنجید و این حرفا...
نمره ها اومد، شدم ۷.۲۵ (فک کنم اولین باری بود که نمره م از یه امتحان ۲۰ نمره ای تک میشد)
نمره ی فعالیت کلاسی و حل تمرین و اینا رم بهش اضافه کرد... شدم ۹.۷۵ و یکی از ۴ نفری که تو کلاسمون اوآر ۳ رو افتادن
چون یدونه ۲۰ داشتیم دیگه نمیشد نمره ها رو ببره رو نمودار و در کمال تعجب اون یدونه بیستمون زینب نبود!!
حضور در کلاس ۱ نمره داشت که من فقط به خاطر یه جلسه غیبت نمرشو نگرفتم ( این خودش ماجرایی داره...)
ولی گفتم اشکالی نداره بجاش یکم بیشتر درس میخونم که نیازی به این یه نمره ی حضوری نداشته باشم
ولی هیچ وقت فکرشو نمیکردم لازمم بشه
من که مطمئن بودم قطعا این استادی نیست که بخواد سر ۲۵ صدم بندازتم
خانوم طوطی هم که سر اون ماجرا احساس مسئولیت میکرد نسبت به نمره ی من، طبق روش های خودش و نفوذش به عنوان نماینده ی کلاس و آشناییش با مدیرگروه سابقمون، با استاد صحبت کردن که تاجایی که میتونه ارفاق کنه... و تاجایی که من فهمیدم به بقیه بین ۱ تا ۲.۵ نمره اضافه کرده ولی به من داده ۱۵ (اوآر۲ هم ۱۵ شده بودم)
اگه خدا بخواد دیگه بعد از ۹ واحد OR، از ترم دیگه راحتیم از دستش
راستی استاد اوآر و مالی مون از اولین ورودی های مدیریت صنعتی دانشگاه قم بودن و همکلاسی بودن، هنوزم جلوی دانشجوهاشون همدیگه رو مسخره میکنن!
مسئله یابی و حل مسئله:
یه درس چرت ، با همون استاد مهارت ها که نمیدونست دقیقا چی باید درس بده... یه سری تکنیک های تصمیم گیری یادمون داد و کتاب هنر شفاف اندیشیدنو ارائه دادیم و ۳ جلسشم دربست در اختیار یکی از دانشجوهای یه استاد دیگه گذاشت که میخواست TA بشه...
این دوتا کلاسش که اتفاقا تایمشم پشت سر هم بود انقد تو همدیگه قاطی شده بود که نمره ی ارائه ی یه کلاسشو میذاشت برای اون یکی درسش :/
حالا ما که هر دوتا درسو با خودش داشتیم خیلی مشکلی نداشتیم ولی اونایی که فقط یه کلاسشو بودن دیگه خودشون باید حواسشون به نمره شون میبود چون به استاده که اطمینانی نبود!!
اون یکی استاد مسئله یابی کی بود؟ یک دیوانه ی واقعی :| چن تا از بچه های کلاس ناچارا" رفته بودن تو این کلاس ( که برای بازرگانیا ارائه شده بود) و انقدررر سخت گیر بود این آدم -_- هرجلسه یه حرکت جدیدی میزد که دهنمون از تعجب باز میموند!
اون بیچاره ها که یه پایان نامه کامل به عنوان پروژه تحویل دادن :/ بدون تایم کافی یا حتی داشتن استاد راهنما
بعد از اینکه کلی وقت گذاشتن و فاز به فاز پیش رفتن و داده کمی دادن و پروژه رو اجرا کردن... استاده به قول خودش طی بررسی "کلی" که انجام داده بود یک عااالمه ایراد گرفته بود از کارشون (تازه هنوز به بررسی جزئی نرسیده)
بعدم برای اینکه یه شانس دیگه بهشون بده که پروژه شونو بررسی کنه، پیش شرط گذاشته بود، اونم ارائه ی یه پروژه ی دیگه بود که تازه اگر اگرررر اون مورد قبول واقع بشه، شااااید بهشون شانس مجدد بده مردک روانی
ما که پروژه نداشتیم، امتحانمونم ۴۵ دیقه ای دادیم... ولی اونا ۲ساعت و ۴۵ دیقه :|
حالا نکته ی ترسناک قضیه اینه که چنین آدم خطرناکی، مشاور مدیرگروهمونه -_-
مدیریت تولید و عملیات:
خوب درس میداد راضی بودم ازش، فقط یکم بداخلاق بود... اصن گرم نمیگرفت با بچه ها، اگرم یذره میخندیدیم میگف بسه دیگه! کلاسو با کجا اشتبا گرفتین؟! تازه به خوراکی خوردن سر کلاسم گیر میداد... اولاش داشت تند تند از روی پاور انگلیسی درس میداد میرفت جلو ولی چون ما یکم تو زبان تخصصی ضعیف اومدیم بالا سختمون بود، با اعتراض بچه ها روش تدریسشو عوض کرد... ( سوال آخر امتحانشم این بود: نظرات و پیشنهاداتتون درباره ی نحوه ی تدریس درس مدیریت تولید و عملیات را بیان کنید، بارم ۱نمره که من با دیدن نمره ای که براش درنظر گرفته ناخودآگاه سر امتحان بلند زدم زیر خنده)
روز امتحان میان ترمش آماده نبودیم، میخواستیم بندازیم هفته بعد... ۳۰ نفر موافق بودن، ۴ نفر مخالف... همون روز امتحانو برگزار کرد :| و نمره ها رم ریز به ریز با اعشار حساب کرد... نمره کامل هم نداشتیم!
هر جلسه هم یه چیزی باید به من میگف ! خانوم مجیدی پاشو درباره ی درس جلسه قبل بگو... خانوم مجیدی چقد سخت نشستی رو صندلی، راحت بشین ... :/
جلسه آخر هم بعد از اینکه ارائه م تموم شد، گفت: بعضی ارائه ها انقدررر خوبن، حقشون بیشتر از ۲ نمره س...
اینم خلاصه ای از آنچه در ترم ۵ گذشت... ( همین چند روز پیش به اهمیت و کاربرد این پست های آخر ترم پی بردم )
البته بدون ذکر فعالیت های شورای صنفی، انجمن علمی و کارگاه های کارآفرینی... ( که اینا رو هر وقت به ثمر نشست باید بیام یادداشت کنم)
همین
[ جمعه 18 بهمن 1398 ] [ 01:55 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]