یه عید متفاوت
شاید غم انگیز ترین قسمت این قرنطینه ی کرونایی، همین شب نیمهی شعبانه که تو خونه ایم!
حس میکنم بعد از از دست دادن امشب، دیگه چیزی برا از دست دادن ندارم...
من عاااشق نیمه شعبانم
یادم نمیاد تا حالا هیچ سالی تو خونه مونده باشم
امشب صدای بلند تواشیح پخش میشد از بیرون؛ فک کنم از سمت مسجد بود
به اندازه ی چارشنبه سوری صدای تق تق فشفشه و ترقه میاد
از بالای ساختمون استانداری انقدرر نورافشانی کردن که آسمون پر از دود شده!
و یکی درمیون رعد و برق میزنه
نمیدونم همیشه اینجوری بوده؟ یا امسال دارم از این زاویه می بینمش
ولی جای حال و هوای سالای قبلو برام پر نکرد...
وقتی از عصر خیابونا کم کم شلوغ میشه
همه میان بیرون
اگه با ماشین بری، باختی!
مجبوری ساعت ها ترافیکاشو تحمل کنی...
پارسال بچه ها رو جم کردم رفتیم بچرخیم
به مقصد ایستگاه دایی نرگس، و همون تنها هات داگی که یه بار در سال میخورم
و شربت های محتاطانه و جیره بندی شده...!
یادمه یاسی رفتنی حالش خوب نبود، ترمزش بدجوری جیییغ میزد!
ولی مثل همیشه انقدر خوش گذشت که برگشتنی حتی حال اونم خوب شده بود :)
نمیدونم چقد طول کشید که از اون زیرگذر گرررم بی اکسیژن بتونیم عبور کنیم
ولی یادمه که وقتی بالاخره به هوای آزاد رسیدیم از شادی و شعف در پوست خودمون نمیگنجیدیم
و طبیعتا دیگه زانویی برام نمونده بود...
( یکی نیس بگه آخه مجبورید مگه؟! )
یادمه اون شب داشتیم با حدسیاتمون فصل آخر گاتو تحلیل میکردیم!!! یکسال گذشت واقعا -_-
عاااخخخ... چقد دلم تنگ شد برای پرشور ترین فستیوال شادی که هرسال اینجا برگزار میشه...
گاهی یادم میره مناسبتش چیه!
دوس دارم برم مردمو نگاه کنم؛
تو خیابون قدم بزنم و آذین بندی و چراغونی کوچه و خیابونا رو ببینم...
پرچم زدن و آماده کردن ایستگاه های صلواتی...
بچه ها و جوون هایی که گروه گروه در حال فعالیتن
همه یه انرژی عجیبی دارن!
کاش حال و هوای مردم هر روز مث نیمه شعبان بود...
دوس داشتم تماشا کردنشونو... ندیدمشون امسال...
با خودم میگم سال بعد حتما جبران میکنم؛ ولی اصلا نمیدونم چجوری...
در خانه ماندیم واقعا... حتی امشب!
[ چهارشنبه 20 فروردین 1399 ] [ 09:41 ب.ظ ] [ ✿ مینا ✿ ]