بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

22- تبعات دوره 4ام(قسمت اول)

من بعد از دوره های زوج شدیدا کم خون میشدم.یه جوری که اصلا نمیتونستم بایستم ضعف شدیدی داشتم.این دوره هم همین اتفاق افتاد.من رفتم بیمارستان مدنی (کرج)که نزدیکترین بیمارستان به خونمون بود (P.C)بگیرم،ولی گفتن متخصص داخلی نداریم،باید برید بیمارستان شهید رجائی(کرج)...

اونجا(CBC)گرفتن.(WBC:150)(PLT:22000)(Hb:7)بود،ما هم تا حاضر شدن خون رفتیم بستنی زعفرونی خوردیم (تلخ ترین بستنی عمرم
)بعد کلی معطلی به من 2واحد(P.C)و 4تا (PLT)دادن.رفتیم اورژانس،درسا به پرستارا گفت که من کموتراپی شدم،(WBC)م پایینه و ایمنی ندارم.هر کسی میتونه خوب رگ بگیره واسه من آنژیوکت بزنه!!یکی از پرستارا اومد با یه آنژیوکت سبز،که نرفت توی رگ،درش آورد و از این یکی دستم دوباره زد،بازم تو رگ نبود،همچنان مصر بود که خودش دوباره یه جا دیگه رو سوراخ کنهکلافه(طبق پروتکل کسی که دوبار سوزن زد و نشد دفعه بعدی رو باید به شخص دیگه ای بسپره)،که همکارش همون آنژیوکت رو دوباره از روی میز برداشت، گفتم اون روی میز بوده،گفت من از توی کاورش درآوردم،به میز نخورده،خلاصه که این یکی تو رگ بود،پلاکتها تموم شد، .کیسه خون رو وصل کردن،ولی انگار قصد رفتن نداشت .بخاطر داروهای کموتراپی رگام خشک شده بودن وکشش نداشتن،به درسا گفتن برو یه آنژیوکت دیگه بخر بیار،درسا رفت گرفت و بعد یهو یه پرستار اومد ست خون رو کلمپ کرد (بست) وبه درسا گفت بیا ببینم اصلا مریض شما دفترچه داره؟؟!!! متوجه شدیم منشی اورژانس روی پرونده من اشتباها کپی دفترچه یه پیرزن 70 ساله رو گذاشته بود وبابت این قضیه سرم منو قطع کردن تا رفع سوتفاهم شد و فهمیدن اشتباه از همکار خودشون بوده.(به فرض محال که من دفترچه نداشتم ،آیا از نظر اخلاقی همچین رفتاری درسته؟ اونم در مورد خون؟!) تازه اصلا (VS) منو کنترل نکردن.(در صورتیکه قبل ،حین ،وبعد دریافت (P.C) علائم حیاتی باید کنترل شه.)4ساعت گذشته بود درسا چون شیفت بود مجبور شد بره بیمارستان خودشون. دوباره با کلی بدبختی از مچ دستم رگ گرفتن، هنوز کیسه خون به نصفه نرسیده بود که من شدیدا تب و لرز کردمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.مامان چند بار به پرستارا گفت،ولی انگار نه انگارتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید





موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 03:35 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

21- دوره 4ام کموتراپی ومغز استخوان پنجم

یکم خرداد 92:من برای دوره چهارم کموتراپی بستری شدم.54 کیلو بودم.وتخت 12 بستری شدم.ساعت 5 بود که دکترجون اومد.میخواست (BM)بگیره.قلبم داشت میومد تو دهنم.خدا خیرش بده همیشه میدازولام میزد،من تا تهش خواب بودم.داروهای این دورم (MTX)،سیتارابین،ریتوکسی مب بود.با چیزای دیگه مثل کیتریل(قبل دارو واسه تهوع میزدن)بیکربنات(واسه قلیایی شدن ادرار)،،ریبوفولین (بعد MTX)،دیفن هیدرامین (قبل ریتوکسی مب)سایمتیدین (قبل ریتوکسی مب )اناکساپارین(ضد لخته).بازم همون داستان هر 6ساعت(U/A).تازه 2 روز بعد(MTX) سطحش رو توی خون بررسی میکردن.داداش واسم 2 تا کتاب گرفته بود که بخونم،یکیش قانون شفا بود و اسم اون یکی هم راز بود.منم به شدت جوگیر شده بودم و داشتم میخوندم.ولی انگار خیلی ازشون سر در نمیاوردم.
روز سوم هم دکتر جون اومد و (IT)مارو زد
.البته گفت قبلش اناکسا قطع بشه ،یادش مونده بودکه اون سری خون من بی جنبه بازی درآورد.،.درسا جواب (BM)رو گرفته بود،ولی من دوس نداشتم بدونم.گفتم بذار اینجا تا دکتر بیاد.دکتر اومد بهش گفتم من خودم جوابو ندیدم،دکتر نگاش کرد و گفت وضعت خوب شده در مورد اناکسا هم گفت ما برای همه میذاریم حالا اگه میخوای حذفش کنم،منم گفتم نه،هرطور شما بگین.حس کردم خیلی سرحال نبود،چون برعکس نتیجه، دکتر خیلی واکنش نشون نداد.درصد بلاست(سلول های نارس BMهمون سلول های بی تربیت)کمتر از 5%بود.و به اصطلاح تو فازرمیشن(بهبودی) بود.راستی این دوره یه خانومه گیر داده بود میگفت رنگ موت چه شماره ایهRed Hair!!!اناکسا همچنان ادامه داشت.روز آخر هم ریتوکسی مب رو زدن.دکتر قدیانی همیشه تنها میومد منو ویزیت میکرد.ولی این سری 2تا اینترن اومدن وگفتن دکترقدیانی استادشونه،البته خودشون تنها بودن،منم با اینکه اصلا از سوال -جواب خوشم نمیومد ،ولی سوالاشون رو جواب دادم.توی این دوره دیگه من به مریضیم به عنوان یه چیز تکراری نگاه میکردم و واسم بی اهمیت شده بود.در واقع شاید مسخره!!!
به من گفتن تو الان درد نداری ،گفتم نه.یکیشون گفت پس تو حالت خیلی بهتر از کسیه که شبا مثلا از پادرد نمیخوابه
(خیلیییی مسخره بود،آخه یکی نبود بگه آقای دکتر آینده،اولا عوارض داروهای کموتراپی چند روز بعد تزریق شروع میشه،ثانیا کسی که پادرد داره ،نمیترسه که به مغز یا جای دیگه متاستاز بدهgirl_impossible.gif)البته مثلا میخواست منو دلداری بده،طفلی حتی برای این کار خودشون هم تحقیر کرد،گفت شما  دانشجوهای پرستاری کار بالینی تون از ما دانشجوهای پزشکی خیلی بهتره،تازه یه ساعت سر رنگ کتاب راز بحث کردیم،اون میگفت نارنجیه،من میگفتم قرمزه،آخرش گفت:ما پسرا،اکثرا کوررنگی داریم!!!
کلا یه نیم ساعتی حرف زدن،اصلا هم نفهمیدن که موهام مال خودم نیست
.آخه میگفتن تو اصلا شبیه خواهرت نیستی،حالت چهره و موهاتون خیلی با هم فرق داره!!!روز آخر هم (BUN)چک شد ومن مرخص شدم به خانم شمس هم گفتم دوره بعدی تولدمه!!!





موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، آسپیراسیون مغز استخوان،
برچسب ها: /رمیشن/،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شوخی با پرستارای باجنبه(طنز)

1.اول همه ی گزارش پرستاری ها با این جمله شروع میشه (بیمار هوشیار و بیدار است)یادتون باشه حتی اگه خواب بودو هیچی هم نمی فهمید باید این جمله رو بنویسید.

2.تاکید کنید که (bed side) دو طرفه بالاست و فیکسه.دقت کنید فیکس بودن از بالا بودن مهمتره.

3.اگه دیدین مریض به حرفتون گوش نداد(حتی اگه غیر منطقی حرف زدین)توی گزارش بنویسید عدم همکاری بیمار.

4.اگه دیدین مریض زیادی غر میزنه بهش بگین به دکتر بگو.بعد که دکتر اومد باهاش برید و بگید به حرف ما گوش نمیده.مطمئن باشید دکتر بهتون اعتماد داره.

5.اگه نتونستین از مریض خون بگیرید،اصلا عذرخواهی نکنید چون پررو میشه.بهش بگید

                                                

 

ادامه مطلب


موضوع: شوخی با پرستارای باجنبه،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 09:43 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

ترین های ایام کموتراپی

بهترین روز:روز مهمونی خدا حافظیم توی بخش7B......شهریور(21 ام)
مزخرف ترین روز:روزی که پورت گذاشتم
بهترین روز برای خانوادم:روزی که بهوش اومدم(فکر کنم بعد از یک هفته)
بدترین روز:روزی که اینتوبه شدم15 خرداد
نگران ترین عزیز:مامان گلم(واقعا اشکم دراومد وقتی اینو نوشتم)
بهترین همدم:خواهرم(درسا جون)
فراموش نشدنی ترین فرد:دکتر قدیانی جون
شیرینترین خاطره:تولدم توی آی سی یو 27خرداد
طولانی ترین شب:شبی که فرداش قرار بود اکس تیوب بشم.
تلخ ترین خاطره:دیسترس تنفسی که منو تا یک قدمی مرگ برد
قشنگ ترین جمله:از دکتر قدیانی تویICU،که خیلی با جذبه به من گفتند:خوب میشی خب!!!
ناراحت کننده ترین جمله:از یکی از کمک بهیارا که گفت با کلاه گیس خوشگل تر بودی.
بهترین پرستار:نمیشه بگم،یه موقع بقیه ناراحت میشن!!!دم همشون گرم.
بدترین پرستار:دو تا از پرستارای ICU که حتی الان هم بعضی شبا کابوس رفتارای اونا رو میبینم.

بزرگترین آرزو:پرستاری باشم که دکتر قدیانی پرونده مریضاشو از دست من بگیره!!!
بهترین کادو:لپ تاپم که خانواده روز تولدم بهم دادن.
زیباترین منظره:تزئینات تولدم توی ICU
بدترین دارو:متوتروکسات
بی آزارترین دارو:واقعا داروهای کمو دهن آدمو صاف میکنن!!!
بدترین عارضه دارو:روم نمیشه بگم.ولی دکتر جون میدونه!!!
خوبترین عارضه:اگه خوب باشه که نمیگن عارضه.،ولی شاید بی اشتهایی بی درد ترین عارضه داروها بود.
ترسناک ترین فرایند:آسپیراسیون مغز استخوان
درد ناک ترین فرآیند:IT و (ABG)
بی ریخت ترین ظاهر:وقتی که تو ICU بودم،با اون کلاه آبی مسخره درحالیکه نه مو داشتم نه ابرو نه مژه
عجیب ترین اتفاق:تولد گرفتن توی ICU
بیشترین خوابی که دیدم:بلند شدن دوباره موهام

آرزوهایت را کنار نگذار

دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !







موضوع: ترین های ایام کموتراپی،

[ شنبه 26 بهمن 1392 ] [ 02:12 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

20- دوره سوم کمو تراپی واولین IT


دوشنبه نهم اردیبهشت ما برای دوره سوم کمو تراپی رفتیم بیمارستان.کلی واسه بستری شدن معطل شدیم،چون بخش تخت خالی نداشت
.56 کیلو بودم.(CBC)دادم پلاکت 400.000تا و(10000: WBC)بود (البته بخاطر اون همه (G-CSF)که زده بودم.)
شرایط لازم برای شروع داروها رو داشتم.داروهای این دورم سیکلوفسفاماید ،وین کریستین وریتوکسی مب بود.البته بعد از سیکلوفسفاماید( مسنا MESNA)میزدن برای جلوگیری از سیستیت هموراژیک(التهاب خونریزی دهنده مثانه)که هر 6ساعت توی سرم میریختن.هیچ وقت نمیذاشتم روی تابلوی بالای سرم بنویسن کموتراپی.
این سری به جای کموتراپی نوشتم (Pic -nic)،یه گل کنار اسم خودم و یه جان کنار اسم دکتر نوشتم.از اینجا بود که دکتر قدیانی برای من شد دکتر جون.توی این دوره من دیگه بیماریم رو کاملا قبول کرده بودم و دیگه سعی میکردم شرایط رو تحمل کنم.به بد اخلاقی دوره اول و دومم هم نبودم.توی تحویل شیفت پرستارا گفتن اناکساپارین (ضدلخته)از امروز شروع میشه.نمیدونستم چرا دکتر اناکسا گذشته و میگفتم پلاکتم که زیاد نیست.تازه خونم هم خیلی رقیق بود.اون دوره اولین بار بود که خانم شمس رو دیدم،ازم یه رگ گرفت و کلی هم دلداریم داد.شب که دکتر اومد بهش گفتم ناخنم سیاه شده،اناکسا هم نمیخوام.گفت این عوارض داروهای ماست.اناکسا رو هم کنسل نکرد.تازه گفت یه داخل نخاعی (INTRA THECAL)داری فردا برات میزنم.قبلا خونده بودم که این یه اقدام پیشگیرانه برای جلوگیری از متاستاز به مغز ونخاعه.(یه مقدار از (CSF)رو میکشیدن،جاش (MTX)میزدن).تا صبح از ترس خوابم نبرد.فردا ظهرش من داشتم ناهار میخوردم که یهو درسا به دکتر سلام داد،فهمیدم که ناهار تعطیله.خانم شعبانی (پرستار)اومد گفت بیا اتاق پانسمان.شنیده بودم که گرفتن مایع نخاعی درد داره،داشتم سکته میکردم.چند دیقه بعد از اینکه تموم شد پاشدم برم سرجام.درسا گفت پشت لباست تمام خونیه.بععععله اناکساپارین زیادی رو من اثر کرده بود.بنده خدا دکتر خیلی معطل شد و تا قطع کامل خونریزی صبر کرد.فرصت مناسبی بود واسه من که کلی غر بزنم و  بگم که دکتر اناکسا رو دیس(حذف) کنه.این سری اولین باری بود که ریتوکسی مب میگرفتم.قرار بود 100سی سی از سرم بره وبعد ببندمش ولی خوابم برد و خیلی ازش رفتتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.خانم طاهری(پرستار)گفت عوارضش وحشتناکه ولی... .
وقتی پا شدم علائم یه سرما خوردگی شدید رو داشتم
.گلوم خیلی درد گرفت .دماغم کیپ شده بود و صدام در نمیومد.فشارم هم از 9 بالاتر نمیرفت.دکتر میخواست مرخص کنه ولی گفت اولین باره که این دارو رو گرفتی بهتره بمونی،یه سرم (N/C)هم گذاشت که فشارم بیاد بالا.



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی داخل نخاعیIT/،

[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 10:43 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

وصیت نامه...

بعد از تموم شدن دوره ی دوم،من تصمیم گرفتم خاطرات این دوران رو بنویسم.یه سررسید برداشتم،فکر کنم 400 برگی داشت. فقط چند صفحه اولش تقویم بود،بقیش سفید بود.
بعد از نوشتن خاطرات این مدت ،رفتم ته دفتر و وصیت نامه نوشتم
.نمیدونم شاید هم کار مسخره ای بود،به هر حال من بیماریم قبول کرده بودم و به مرگ هم به عنوان جزئی از زندگیم نگاه میکردم که نمیشه ازش فرار کرد.
توی این وصیت نامه تکلیف همه چیزو روشن کردم،هم مادیات هم معنویات:
مثل پول مختصری که تو حسابم بود
،چند تا تیکه طلایی که داشتم،و نماز ،روزه های قضایی که ازشون غافل بودم،اموال نه چندان با ارزشی که بعد از من میموند مثل گوشیم،لباسام، وسایلم، و این که از کیا واسم حلالیت بگیرن و حلالیت طلبی از خانواده که تو این مدت خیلی به خاطر من اذیت شدن و...
خدا میدونه انقد سر این وصیت نامه گریه کردم که تمام جلد داخل این سررسید خیس شد و جای اشکام واسه همیشه روش موندconnie_wimperingbaby.gif.
هنوز هم بعد از چند ماه،امکان نداره بخونمش
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید و اشکام درنیادتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.من در خوشبینانه ترین حالت اونو نوشتم،فکر کن اگه میدونستم چه بلاهایی قراره سرم بیاد چی مینوشتم!!!
ولی در کل:

                    (( گر نگهدار من آنست که من میدانم
                                            شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد))





موضوع: پرت و پلا،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 10:42 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

19- تبعات دوره دوم کموتراپی

فکر میکنم یک هفته ای از دوره دوم میگذشت که من سردرد وبیحالی زیادی داشتم.کلا افقی زندگی میکردم،چون تا سر پا وایمیسادم سردرد میگرفتم صبح خواهرم ازم خون گرفت و رفت سرکار.من دوباره خوابیدم،که درسا زنگ زد گفت سریع حاضر شو بیاین دنبالم که بریم بیمارستان،گفتم چرا؟گفت3000تا پلاکت داری!!!من هم حاضر شدم ورفتیم بیمارستان.دم در که گیر دادن چادر بپوش.گفتم خانم این موها مصنوعیه،کسی ببینه گناه نداره،گفت موی مصنوعی بیشتر جلب توجه میکنه.
گفتم آخر عمری هی گیر بدیدا.ما هم با اون حا ل زارمون چادر پوشیدیم
Arabic Veil.اصلا همیشه با این سیاست چادر اجباری پادگان بقیه الله(ببخشید بیمارستان بقیه الله)مشکل داشتم،فکر کنم اگه هزینه ای رو که صرف دستمال مرطوب واسه پاک کردن آرایش مراجعین و پد لاک پاک کن،یا شستشو و بسته بندی چادرا بعد هربار مصرف میکردن،خرج جاهای دیگه میکردن خیلی بهتر بود.این سیاستها واسه پرستارای خودشون هم بود،تازه مسخره تر اینکه وقتی پرستارا میخواستن از بخش خودشون برن یه بخش دیگه،باز باید چادر میپوشیدن،انگار پرسنل آقا تو بخش خودشون محرم هستن،ولی تو بخشای دیگه نامحرم
البته سرویس دادن به بیماراشون واقعا خوب بود
....بگذریم...
توی اورژانس دوباره(CBC)دادم،واین بار پلاکتم رو 13000نشون داد.
البته بازم کم بودوبرای من دو واحد خون(P.C)و10واحد پلاکت وصل کردن.متاسفانه رگ به درد بخور هم پیدا نمیشد و اونجا 3/4بار از من رگ گرفتن.تا4بعدازظهرگرفتن خون و پلاکت طول کشید.



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، تبعات بعد کموتراپی(سال92)،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 10:40 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

18- دوره دوم ومغز استخوان چهارم

14 فروردین بود که بعد از شادی نه چندان بلند عید رفتیم بیمارستان..صبح که رفتیم بخش پرستارا با نگاه اول نشناختن ،واقعا تغییر کرده بودمHippie.بعدش هم توی یه اتاق 3تخته بستری شدم.52کیلو بودم.Libraبرای من که 20روز تنها تو یه اتاق بودم انگار یه کم سخت بود که  توی اتاق3 تخته باشم.یکیشون یه خانم مسن بود ،شاید 80 ساله یا بیشتر، اکثر نوه ها و بچه هاش که اندازه یه مینی بوس آدم میشدن موقع ملاقات میومدن،و همه تختم پر میشد از اقوام اون حاج خانم.
 
در واقع توی اون دوره بعد از کلی کلنجار با خودم، من بیماریم رو قبول کرده بودم ولی هنوز برام سوال بود،که چرا من؟؟شاید اگه کل دفترم هم با این جمله پر میکردم،نمیتونستم هـــــــــــیچ جواب قانع کننده ای پیدا کنم!!!
.داروهای این دوره متوتروکسات،سیتارابین ،ریبو فولین بود.قبل از گرفتن متوتروکسات (PH)ادرار باید قلیایی میشد،وبرای قلیایی شدن توی سرم بیکربنات میریختن،بدبختی اینجا بود که هر 6ساعت هم برای کنترل بایدآزمایش ادرار (U/A)میدادم.که البته حین گرفتن دارو هم نباید جریان بیکربنات قطع میشد،به یه دستم بیکربنات و به اون یکی دستم متوتروکسات وصل بود.واقعا (U/A)با اون دو تا سرم غوز بالا غوز بود.یه جوری که آنژیوکت هام فقط یه روز دوام میاوردgirl_hide.gif..روز دوم دکتر از من (BM)گرفت.با(LP-گرفتن مایع نخاعی)،نتیجه بد نبود.2روز که از گرفتن داروهام گذشت،به شدت بی اشتها شدم.تازه یه مشکل دیگه هم پیش اومد (constipation)که مجبور شدم سی لاکس بخورم.قلیایی نشدن ادرار هم یه دردسر دیگه بود که علاوه بر بیکربنات باید استازولامید هم میخوردم.یه روز صبح که این دو تا قرص رو با هم خوردم،به خاطر داغ بودن آبی که ریخته بودم قرص رو بدون آب خوردم،
 
این 2تا با بیکربنات دست به دست هم  تبدیل  به یه مثلث شدن و از حلق تا معده من سوخت.واقعا شرایط بدی بود،به دکتر گفتم همه این مسیر میسوزه،گفت آندوسکوپی مینویسم،منم که خیلی میترسیدم گفتم نه احتمالا مال اون قرصا باشه
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،در مورد بی اشتهاییم هم دکتر گفت درمان اون یه کم سخته.....(اون موقع قیافه من دیدنی بود)  فکر کنم قابل تحمل ترین خوراکی چیپس و پفک بودتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.بعد از (MTX)ریبوفولین وصل میکردن،واسه کنترل اثرات (MTX).تو اون مدت سه بار هم سطح (MTX)رو توی خون چک کردن تا رسید به کمتر از 5%که مناسب بود.بعد از اونا سیتارابین رو شروع کردن.اولین باری بود که آقای گرایلی
(سوپروایزر بانک خون)رو میدیدم.من که تا اون موقع ندیده بودمش، فکر میکردم از رزیدنتاست،وقتی خودش گفت تازه شناختم.اومد حالمو پرسید.

روز آخر یه خانومی رو آوردن تخت کناری من،خیلی حالش بد بود،کنسر متاستاتیک داشت،واقعا حالش منو میترسوند.میگفتم نکنه منم یه روزی اینجوری بشمgirl_cray.gif.آقای مرادی دارومو آورد.میگفت:تو چرا انقد بی حالی؟؟گفتم تا صبح ما بیدار بودیم،بس که حال اون خانوم بد بود و بالا سر ما رفت و آمد بودتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید.دهنم بازم زخم شده بود،فقط دوس داشتم چیزای خنک بخورم.تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیددوره های اول خیلی داروهامو نمیشناختم.نمیدونم بعدش چی دادن،
ولی بعد از8روز من درحالیکه اعصاب داغون و حال جسمی افتضاحی داشتم
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،مرخص شدم.وبه صورت پروفیلاکسی(پیشگیرانه)سه مدل قرص برای مصرف خونه بهم دادن.سیپروفلوکساسین،فلوکونازول،آسیکلوویر
که روزی 2بار ازهرکدوم باید میخوردم.
 




موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 09:06 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات