48-دوره پنجم کموتراپی
13 تیر بود که ما رفتیم بیمارستان،54 کیلو بودم .قرار بود ایزوله بستری شم ولی مریضش هنوز نرفته بود.،تازه چون سل داشت باید اتاق رو اشعه میزدن تاضد عفونی بشه،ما مجبور شدیم بشینیم تو سالن.صدای دکتر جون رو شنیدم.از اتاق اومد بیرون،رفت بخش کموتراپی.منم رفتم پیشش.گفت :مریضیت شوک سختی بود.خیلی بدحال شده بودی.خداروشکر که خوبی.گفتم من میترسم ،مریض این اتاق سل داشته،طاقت ندارم دیگه ریه م از کار بیفته.گفت نگران نباش ضدعفونی میشه
.قرار بود ایزوله بستری شم ولی مریضش هنوز نرفته بود.،تازه چون سل داشت باید اتاق رو اشعه میزدن تاضد عفونی بشه،ما مجبور شدیم بشینیم تو سالن.صدای دکتر جون رو شنیدم.از اتاق اومد بیرون،رفت بخش کموتراپی.منم رفتم پیشش.گفت :مریضیت شوک سختی بود.خیلی بدحال شده بودی.خداروشکر که خوبی.گفتم من میترسم ،مریض این اتاق سل داشته،طاقت ندارم دیگه ریه م از کار بیفته.گفت نگران نباش ضدعفونی میشه .منم که100%بهش اعتماد داشتم
.منم که100%بهش اعتماد داشتم ،خیالم راحت شد
،خیالم راحت شد .خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم
.خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم ،گفتم من تخت ندارم هنوز
،گفتم من تخت ندارم هنوز ،خانم علی آقایی گفت توخوب باش،اصلا میبریمت پیش خودمون
،خانم علی آقایی گفت توخوب باش،اصلا میبریمت پیش خودمون !!!
!!!
پرسنل این بخش همیشه بهم لطف داشتن ،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم
،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم .قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن
.قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن .منتظر جراح بودیم واسه مشاوره.روز دوم عصر دکتر اومد میخواست(IT)بزنه،دفتر خاطراتم روی میز بود،برداشت که بذارش روی لاکر(کمد کنار تخت بیمار)،آخه میزو لازم داشت،گفت:خاطره مینویسی؟؟گفتم بله
.منتظر جراح بودیم واسه مشاوره.روز دوم عصر دکتر اومد میخواست(IT)بزنه،دفتر خاطراتم روی میز بود،برداشت که بذارش روی لاکر(کمد کنار تخت بیمار)،آخه میزو لازم داشت،گفت:خاطره مینویسی؟؟گفتم بله ..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن.
..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن.
گفتم روش نوشتم((لطفا دست نزنید)) که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن
که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن !!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد
!!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد ،دکتر هم قبول کرد
،دکتر هم قبول کرد وقتی داشت میرفت،دفترمو از روی لاکر آورد،گفت:حالا میخوای بنویسی
وقتی داشت میرفت،دفترمو از روی لاکر آورد،گفت:حالا میخوای بنویسی ،منم سرتکون دادم
،منم سرتکون دادم ،دفترمو با خودکارش بهم داد و خداحافظی کرد
،دفترمو با خودکارش بهم داد و خداحافظی کرد ..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم
..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم .گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود
.گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود .یه صبحانه مختصر خوردم
.یه صبحانه مختصر خوردم .وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری
.وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری  ومن رفتم حموم.
ومن رفتم حموم. بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم.
بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم. من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..
من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
 .قرار بود ایزوله بستری شم ولی مریضش هنوز نرفته بود.،تازه چون سل داشت باید اتاق رو اشعه میزدن تاضد عفونی بشه،ما مجبور شدیم بشینیم تو سالن.صدای دکتر جون رو شنیدم.از اتاق اومد بیرون،رفت بخش کموتراپی.منم رفتم پیشش.گفت :مریضیت شوک سختی بود.خیلی بدحال شده بودی.خداروشکر که خوبی.گفتم من میترسم ،مریض این اتاق سل داشته،طاقت ندارم دیگه ریه م از کار بیفته.گفت نگران نباش ضدعفونی میشه
.قرار بود ایزوله بستری شم ولی مریضش هنوز نرفته بود.،تازه چون سل داشت باید اتاق رو اشعه میزدن تاضد عفونی بشه،ما مجبور شدیم بشینیم تو سالن.صدای دکتر جون رو شنیدم.از اتاق اومد بیرون،رفت بخش کموتراپی.منم رفتم پیشش.گفت :مریضیت شوک سختی بود.خیلی بدحال شده بودی.خداروشکر که خوبی.گفتم من میترسم ،مریض این اتاق سل داشته،طاقت ندارم دیگه ریه م از کار بیفته.گفت نگران نباش ضدعفونی میشه .منم که100%بهش اعتماد داشتم
.منم که100%بهش اعتماد داشتم ،خیالم راحت شد
،خیالم راحت شد .خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم
.خانم دانش دوست با خانم علی آقایی داشتن میرفتن تحویل شیفت،بعد (ICU)اولین بار بود که منو میدیدن،خانم دانش دوست منو بوسید،گفت:چطوری؟؟گفتم من خوبم شما خوبین؟؟گفت :تو خوب باش ،ماهم خوبیم ،گفتم من تخت ندارم هنوز
،گفتم من تخت ندارم هنوز ،خانم علی آقایی گفت توخوب باش،اصلا میبریمت پیش خودمون
،خانم علی آقایی گفت توخوب باش،اصلا میبریمت پیش خودمون !!!
!!!پرسنل این بخش همیشه بهم لطف داشتن
 ،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم
،ولی این سری انگار همه میدونستن من از سفر آخرت برگشتم .قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن
.قرار بود این سری دوره کوتاهتری بستری باشم.آخه بعد از (ICU)خیلیییی ضعیف شدم و دکتر دوز داروهامو کم کرد.به خاطر مصیبت هایی که به خاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،مجبور شدم قبول کنم که واسم پورت بذارن .منتظر جراح بودیم واسه مشاوره.روز دوم عصر دکتر اومد میخواست(IT)بزنه،دفتر خاطراتم روی میز بود،برداشت که بذارش روی لاکر(کمد کنار تخت بیمار)،آخه میزو لازم داشت،گفت:خاطره مینویسی؟؟گفتم بله
.منتظر جراح بودیم واسه مشاوره.روز دوم عصر دکتر اومد میخواست(IT)بزنه،دفتر خاطراتم روی میز بود،برداشت که بذارش روی لاکر(کمد کنار تخت بیمار)،آخه میزو لازم داشت،گفت:خاطره مینویسی؟؟گفتم بله ..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن.
..گفت:اینجا گذاشتی که همه میتونن بردارن،بخونن.گفتم روش نوشتم((لطفا دست نزنید))
 که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن
که کسی نخونه!!گفت:اینو نوشتی که بدتر،برمیدارن میخونن !!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد
!!با خودکاری که لای دفتر بود،گذاشتش رو لاکر...(IT)مارو زد.بعدش هم گفت من میرم مسافرت،میگم دکتر(...)وقتی نیستم بیاد ویزیتت کنه.منم که خاطره خوبی از دکترای دیگه نداشتم،گفتم نمیخوام در نبود شما کس دیگه ای بیاد ،دکتر هم قبول کرد
،دکتر هم قبول کرد وقتی داشت میرفت،دفترمو از روی لاکر آورد،گفت:حالا میخوای بنویسی
وقتی داشت میرفت،دفترمو از روی لاکر آورد،گفت:حالا میخوای بنویسی ،منم سرتکون دادم
،منم سرتکون دادم ،دفترمو با خودکارش بهم داد و خداحافظی کرد
،دفترمو با خودکارش بهم داد و خداحافظی کرد ..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم
..فردا صبحش به من گفتن چیزی نخور،که واسه پورت بری اتاق عمل.ولی تا ظهر نرفتم .گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود
.گفتن میتونی چیزی بخوری.خیلی گشنم بود .یه صبحانه مختصر خوردم
.یه صبحانه مختصر خوردم .وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری
.وبازم منتظر.عصر ساعت 3بود که گفتن0/5 ساعت دیگه میری  ومن رفتم حموم.
ومن رفتم حموم. بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم.
بعدش ازون لباس سبز بیخودا آوردن با روسری سفید و گفتن اینا رو بپوش که بریم. من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..
من،درسا با خانوم رجبی(کمک بهیار)رفتیم سمت اتاق عمل..
موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،
[ چهارشنبه 30 بهمن 1392 ] [ 03:48 ب.ظ ] [ بهار ]
 (اونم با کمک درسا و بابا)
(اونم با کمک درسا و بابا) )در واقع انگار تمام عضلاتم تحلیل رفته بود.تا منو ول میکردن می افتادم زمین
)در واقع انگار تمام عضلاتم تحلیل رفته بود.تا منو ول میکردن می افتادم زمین .تازه قرمزی چشمام هنوز نرفته بود،میگفتم وااااای چقد ترسناکم
.تازه قرمزی چشمام هنوز نرفته بود،میگفتم وااااای چقد ترسناکم .داداشم میگفت تازه خوب شدی
.داداشم میگفت تازه خوب شدی  ،اون موقع که اونجا بودی باید قیافتو میدیدی
،اون موقع که اونجا بودی باید قیافتو میدیدی !!!
!!! .ومن خیلی خوشحال بودم.هرچند که موهام خیلیییییی کوتاه بود
.ومن خیلی خوشحال بودم.هرچند که موهام خیلیییییی کوتاه بود .ولی ابروهام پر و مشکی در اومد.درسا واسم مرتبش کرد
.ولی ابروهام پر و مشکی در اومد.درسا واسم مرتبش کرد باید اتاقی که تو خوابگاه داشتیم رو برای پایان ترم تخلیه میکردیم،ولی من نمیتونستم برم اونجا،دوستام همه ی وسایلمو جمع کردن
باید اتاقی که تو خوابگاه داشتیم رو برای پایان ترم تخلیه میکردیم،ولی من نمیتونستم برم اونجا،دوستام همه ی وسایلمو جمع کردن
 ،ودوستم فاطمه با همسرش زحمت کشیدن و وسایل منو آوردن
،ودوستم فاطمه با همسرش زحمت کشیدن و وسایل منو آوردن
 .خانوم متقیان(پرستار)گفت:نمیشه. با اون وضعیت.گفتم خبر ندارین
.خانوم متقیان(پرستار)گفت:نمیشه. با اون وضعیت.گفتم خبر ندارین !!!.من تو (ICU)هم رفتم حموم.گفت به هرحال دکتر باید اجازه بده
!!!.من تو (ICU)هم رفتم حموم.گفت به هرحال دکتر باید اجازه بده .تازه یه مریض بدحال بود که اتاق ایزوله رو برای اون میخواستن ومن رفتم یه اتاق دیگه
.تازه یه مریض بدحال بود که اتاق ایزوله رو برای اون میخواستن ومن رفتم یه اتاق دیگه .بعدش هم دکتر اومد بهش گفتم خیلیییییی سردرد دارم
.بعدش هم دکتر اومد بهش گفتم خیلیییییی سردرد دارم .گفت سی تی اسکن مینویسم.گفتم نه.نمیخوام.مهم نیست.،این چند وقته انقد به من اشعه تابوندن میترسم یه مریضی دیگه هم بگیرم
.گفت سی تی اسکن مینویسم.گفتم نه.نمیخوام.مهم نیست.،این چند وقته انقد به من اشعه تابوندن میترسم یه مریضی دیگه هم بگیرم . گفت از نظر من مرخصی.یه هفته استراحت کن  وخودتو تقویت کن و دوباره بیا برای دوره پنجم کموتراپی .دکتر حسینی هم اومد.یه ذره صدای ریه منو گوش داد.جواب سی تی اسکن رو هم دیده بود،گفت اون ماسماسک تو ریه ت ازبین رفته
. گفت از نظر من مرخصی.یه هفته استراحت کن  وخودتو تقویت کن و دوباره بیا برای دوره پنجم کموتراپی .دکتر حسینی هم اومد.یه ذره صدای ریه منو گوش داد.جواب سی تی اسکن رو هم دیده بود،گفت اون ماسماسک تو ریه ت ازبین رفته (منظورش همون مایع مشکوک بود).خلاصه که جفتشون مارو مرخص کردن
(منظورش همون مایع مشکوک بود).خلاصه که جفتشون مارو مرخص کردن .فقط مونده بود کاتتر توی گردنم.که اونم یه رزیدنت جراحی اومد درش آوردبابا اومد دنبالمون.ومن درحالیکه با کمک درسا راه میرفتم از بخش اومدیم بیرون
.فقط مونده بود کاتتر توی گردنم.که اونم یه رزیدنت جراحی اومد درش آوردبابا اومد دنبالمون.ومن درحالیکه با کمک درسا راه میرفتم از بخش اومدیم بیرون .چقد هم میوه خوردم.
.چقد هم میوه خوردم.
 )ولی نیم ساعت نشدگلاب به روتون همه رو بالا آوردم(فک کنم از بس غذا نخورده بودم معدم کوچیک شده بود..تعجب میکرد!!!تازه درسا گفت:مامان واست قیمه گذاشته (در پی همون هوسی که موقع اینتوبه بودن داشتم و پرستارم به درسا گفته بود)
)ولی نیم ساعت نشدگلاب به روتون همه رو بالا آوردم(فک کنم از بس غذا نخورده بودم معدم کوچیک شده بود..تعجب میکرد!!!تازه درسا گفت:مامان واست قیمه گذاشته (در پی همون هوسی که موقع اینتوبه بودن داشتم و پرستارم به درسا گفته بود) با اینکه خیلی بی حال بودم ولی گفتم قیافم خیلی زار شده
با اینکه خیلی بی حال بودم ولی گفتم قیافم خیلی زار شده .قرمزی چشام به قوت خودش باقی بود.ترسناک شده بودم
.قرمزی چشام به قوت خودش باقی بود.ترسناک شده بودم .لاک هم بزن.موهام هم بذار روی سرم
.لاک هم بزن.موهام هم بذار روی سرم .ازقبل گذاشته بودم واسه تولدم بلند شه
.ازقبل گذاشته بودم واسه تولدم بلند شه !!خانوم شمس گفت لاکت بیحاله.یه لاک زرشکی آورد که درسا باهاش رو ناخونم طرح کشید.
!!خانوم شمس گفت لاکت بیحاله.یه لاک زرشکی آورد که درسا باهاش رو ناخونم طرح کشید. تمام این کارا واسه این بود که به آدمای نگران دور و برم بگم:من خوبم.هرچند که نبودم
تمام این کارا واسه این بود که به آدمای نگران دور و برم بگم:من خوبم.هرچند که نبودم .اصلا نمیتونستم راه برم .حتی با ویلچر تا (WC)که 2-3متر فاصله داشت میرفتم.به خاطر اون همه آنتی بیوتیک ،ببخشید(diarrhea) خیلی شدیدی هم گرفته بودم و هرچی هم لوپرامید میدادن،بی فایده بود
.اصلا نمیتونستم راه برم .حتی با ویلچر تا (WC)که 2-3متر فاصله داشت میرفتم.به خاطر اون همه آنتی بیوتیک ،ببخشید(diarrhea) خیلی شدیدی هم گرفته بودم و هرچی هم لوپرامید میدادن،بی فایده بود
 .دکتر جون هم همون موقع اومد.بهش گفتم نمیتونم راه برم،پام جون نداره
.دکتر جون هم همون موقع اومد.بهش گفتم نمیتونم راه برم،پام جون نداره .گفت بگم فیزیوتراپ بیاد یا خودت فیزیوتراپی میکنی؟؟گفتم خودم یه کاریش میکنم
.گفت بگم فیزیوتراپ بیاد یا خودت فیزیوتراپی میکنی؟؟گفتم خودم یه کاریش میکنم !!گفت پاهاتو سرجات حرکت بده .اون شب مامان موند پیشم
!!گفت پاهاتو سرجات حرکت بده .اون شب مامان موند پیشم عزیزم چقد پاهامو واسم ماساژ داد
عزیزم چقد پاهامو واسم ماساژ داد .شب با هر تکونی که میخوردم مامان میگفت:حالت خوبه؟؟هر وقت هم نگاش میکردم داشت واسم دعا میکرد.واقعا توی اون مدت به مامان خیلی سخت گذشت، شاید به جرات بتونم بگم بیشتر از من خانوادم اذیت شدن و از همه بیشتر مامان گلم
.شب با هر تکونی که میخوردم مامان میگفت:حالت خوبه؟؟هر وقت هم نگاش میکردم داشت واسم دعا میکرد.واقعا توی اون مدت به مامان خیلی سخت گذشت، شاید به جرات بتونم بگم بیشتر از من خانوادم اذیت شدن و از همه بیشتر مامان گلم 
 !دوس داشتم بگم فکر کردی من از اینجا خوشم میاد
!دوس داشتم بگم فکر کردی من از اینجا خوشم میاد ؟؟دکتر فرمند هم اومد گفت مرخصه.
؟؟دکتر فرمند هم اومد گفت مرخصه. .تزئینات تولدم هم هنوز بالای سرم بود.آقای ...(مسئول شیفت اون روز) به یکی از خدمه گفت اینا رو بکن
 .تزئینات تولدم هم هنوز بالای سرم بود.آقای ...(مسئول شیفت اون روز) به یکی از خدمه گفت اینا رو بکن .اونم دلش نمیومد.دوباره بهش گفت مگه نمیگم اینارو بکن
.اونم دلش نمیومد.دوباره بهش گفت مگه نمیگم اینارو بکن .!!اونم اومد همه رو کند.ناهارم قرمه سبزی بود.شاید به زور 2-3 قاشق خوردم.دکتر جون عصر اومد،گفت تخت بخش خالی شه،میتونی بری.منتظر بودم تا تخت خالی بشه.درسا اومد وسایلمو جمع کردن.متاسفانه هم اون دفترچه یادگاری (مکالمات من با پرستارا و دکترا)رو انداخته بودن دور
.!!اونم اومد همه رو کند.ناهارم قرمه سبزی بود.شاید به زور 2-3 قاشق خوردم.دکتر جون عصر اومد،گفت تخت بخش خالی شه،میتونی بری.منتظر بودم تا تخت خالی بشه.درسا اومد وسایلمو جمع کردن.متاسفانه هم اون دفترچه یادگاری (مکالمات من با پرستارا و دکترا)رو انداخته بودن دور ،هم اون خودکاری که آقای حسین زاده بهم داده بود،گم شد،هرچی هم ملافه ها رو گشتن،پیدا نشد
،هم اون خودکاری که آقای حسین زاده بهم داده بود،گم شد،هرچی هم ملافه ها رو گشتن،پیدا نشد .
. .گفتم اونم چه عرروسی
.گفتم اونم چه عرروسی !...اومدیم تو آسانسور
!...اومدیم تو آسانسور .گفتم چرا گذاشتین.من قول اون بادکنک رو به کسی داده بودم.نگهبان تو آسانسور گفت:مردم گل میدن،توبادکنک میدی!!!گفتم حیف که نمیدونی ..
.گفتم چرا گذاشتین.من قول اون بادکنک رو به کسی داده بودم.نگهبان تو آسانسور گفت:مردم گل میدن،توبادکنک میدی!!!گفتم حیف که نمیدونی ..
 
 میگفتم نمیخوام.مزه کوفت میده!!!اون شب هم من به امید اینکه فردا مرخص بشم،خوابیدم
میگفتم نمیخوام.مزه کوفت میده!!!اون شب هم من به امید اینکه فردا مرخص بشم،خوابیدم  
 .خیلی خانم مهربونی بود،بدون هییییچ اخم و ناراحتی،با خوشرویی  همه کارا رو انجام میداد
.خیلی خانم مهربونی بود،بدون هییییچ اخم و ناراحتی،با خوشرویی  همه کارا رو انجام میداد
 )
) خانوم عباسی با خانوم ترکاشوند(کمک بهیار)کمک کردن از تخت اومدم رو ویلچیر.رسیدیم دم (WC)با کمک بلند شدم،تا ویلچیرو بردن کنار افتادم زمین.
خانوم عباسی با خانوم ترکاشوند(کمک بهیار)کمک کردن از تخت اومدم رو ویلچیر.رسیدیم دم (WC)با کمک بلند شدم،تا ویلچیرو بردن کنار افتادم زمین. هیچ جوری هم نتونستم پا شم.خانوم ترکاشوند با آقای طاها(کمک بهیار)بلندم کردن.با بدبختی رفتم (WC)ویه نیم ساعتی هم رو ویلچیر کنار تخت نشستم.هرکی از در میومد میگفت:به به
هیچ جوری هم نتونستم پا شم.خانوم ترکاشوند با آقای طاها(کمک بهیار)بلندم کردن.با بدبختی رفتم (WC)ویه نیم ساعتی هم رو ویلچیر کنار تخت نشستم.هرکی از در میومد میگفت:به به ولی بیچاره مریضا،هیچ جا نمیتونستن برن!!!صبح همون روز از من هم (CXR)گرفتن.دکتر حسینی (متخصص عفونی)با رزیدنتش اومد اونجا.رزیدنته صدای ریه منو گوش داد وگفت هر دو تا ریه ش رال*داره.
ولی بیچاره مریضا،هیچ جا نمیتونستن برن!!!صبح همون روز از من هم (CXR)گرفتن.دکتر حسینی (متخصص عفونی)با رزیدنتش اومد اونجا.رزیدنته صدای ریه منو گوش داد وگفت هر دو تا ریه ش رال*داره. گفتن 450 سی سی مایع آزاد هم تو ریه ش هست.منم ناراحت شدم
گفتن 450 سی سی مایع آزاد هم تو ریه ش هست.منم ناراحت شدم )گفتم یعنی میخوان بکشنش؟؟گفت چست تیوب(لوله توی قفسه سینه برای تخلیه ترشحات)میذارن.داشتم سکته میکردم
)گفتم یعنی میخوان بکشنش؟؟گفت چست تیوب(لوله توی قفسه سینه برای تخلیه ترشحات)میذارن.داشتم سکته میکردم .خسته شده بودم. بازی تیم ملی فوتبال با کره بود،وسطاش من با پرستارم (خانوم اثباتی)و آقای عباسی (کمک بهیار)رفتیم برای سی تی اسکن ریه البته با کپسول اکسیژن.وسط راه یه خانومه همراه مریض وقتی منو دید زیر لب یه چیزی گفت ،بعدش گفت خدا شفاش بده
.خسته شده بودم. بازی تیم ملی فوتبال با کره بود،وسطاش من با پرستارم (خانوم اثباتی)و آقای عباسی (کمک بهیار)رفتیم برای سی تی اسکن ریه البته با کپسول اکسیژن.وسط راه یه خانومه همراه مریض وقتی منو دید زیر لب یه چیزی گفت ،بعدش گفت خدا شفاش بده .خندم گرفته بود.(با خودم گفتم ببین چقد حالم زاره که غریبه ها هم واسم دعا میکنن!!!) وقتی برگشتیم.ایران برد ،همه پرستارا اومدن روی بادکنکای تولدم نوشتن. (هم تبریک اعیاد شعبانیه رو وهم بردن تیم ملی رو)ازم اجازه گرفتن و چندتاشون هم ترکوندن
.خندم گرفته بود.(با خودم گفتم ببین چقد حالم زاره که غریبه ها هم واسم دعا میکنن!!!) وقتی برگشتیم.ایران برد ،همه پرستارا اومدن روی بادکنکای تولدم نوشتن. (هم تبریک اعیاد شعبانیه رو وهم بردن تیم ملی رو)ازم اجازه گرفتن و چندتاشون هم ترکوندن .شام رو آوردن.بازم فرنی وسوپ...به خانوم اثباتی گفتم اینا فکر کردن من اینتوبه بودم بی دندون هم شدم،گفت نه باید غذای نرم بخوری تا وقتی که گلوت خوب شه.
.شام رو آوردن.بازم فرنی وسوپ...به خانوم اثباتی گفتم اینا فکر کردن من اینتوبه بودم بی دندون هم شدم،گفت نه باید غذای نرم بخوری تا وقتی که گلوت خوب شه.