32-پرستار دوم خوب، ولی...
 با اون همه توهمی که من داشتم وقتی خواهرم اومد پیشم ،اسم پسرعموم رو رو کاغذ نوشتم و گفتم مرد؟؟
با اون همه توهمی که من داشتم وقتی خواهرم اومد پیشم ،اسم پسرعموم رو رو کاغذ نوشتم و گفتم مرد؟؟ آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم.
آبجیم گفت :نه برا چی بمیره؟تازه از دیدن بابام پشت شیشه هم تعجب میکردم ،چون میگفتم باید الان بره شهرستان ،مجلس ختم. آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود
آخه من توی توهمام دیده بودم که پسر عموم مرده وخانومش رو کنار من بستری کردن ولی نمیدونم چرا هما صداش میکنن.؟؟بعدها فهمیدم هما یه خانومی بود که چند تا تخت اون طرف تر بستری بود .هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست.
.هی هم رو کاغذ مینوشتم حموم.حموم.کیفم کجاست،گوشیم کجاست؟؟درسا گفت همه وسایلت خونست. من هم که احساس میکردم درسا هیچکدوم از حرفای من نمیفهمه،عصبانی شدم و بهش گفتم اصن برووو
من هم که احساس میکردم درسا هیچکدوم از حرفای من نمیفهمه،عصبانی شدم و بهش گفتم اصن برووو .تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت
.تازه فهمیدم که پرستار دیشبیم راست میگفت.پرستارم عوض شد و یه خانوم به جاش اومد.(خانوم ...)پرستار خوبی بود.همه چیزو واسم توضیح میداد،شبیه مجری برنامه کودک بود،ولی متاسفانه هرجا که میخواست بره دست منو میبست به میله تخت .واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم
.واقعا واسه من با اون همه وسیله که بهم وصل بود،بستن دستام غوز بالا غوز بود و هییییییییییچ جوری نمیتونستم تکون بخورم .البته تنها کسی بود که بهم گفت با اینکه اینتوبه هستم میتونم از دهن آب بخورم و واقعا تشنم بود اون شبی که با اون بودم چندین بار آب خوردم.
.البته تنها کسی بود که بهم گفت با اینکه اینتوبه هستم میتونم از دهن آب بخورم و واقعا تشنم بود اون شبی که با اون بودم چندین بار آب خوردم. البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!!
البته همش هم خودش میریخت تو دهنم ..،از شب تا صبح هم با اون گذشت.بهش گفتم پرستار بعدی من کیه؟؟؟همکارش خانوم عباسی گفت یه پسر خوب(آقای؟؟؟)وقتی اومد دیدم پسر خوب تبدیل شد به یه آقایی که سنشو نمیدونم ولی فکر کنم مدتها از پسر بودنش گذشته بود!! .اصلا اعصاب نداشت ،خانوم قبلی بهش گفت که من از راه دهن آب میخورم.داروهام هم توضیح داد وگفت پتاسیم ساعت 9صبح من رو وصل کرده.وشیفت رو تحویل داد و رفت
.اصلا اعصاب نداشت ،خانوم قبلی بهش گفت که من از راه دهن آب میخورم.داروهام هم توضیح داد وگفت پتاسیم ساعت 9صبح من رو وصل کرده.وشیفت رو تحویل داد و رفت
موضوع: خاطرات ICU من(تابستان 92)،
[ یکشنبه 27 بهمن 1392 ] [ 11:40 ق.ظ ] [ بهار ]
 .بخصوص که حرف نمیتونستم بزنم و تنها چیزی که میتونستم باش پرستارا رو صدا کنم پروب پالس اکسی متری بود.تنها کاربرد مفیدپالس اکسی متری واسه من این بود که با زدنش به میله تخت میتونستم پرستارم رو صدا کنم
.بخصوص که حرف نمیتونستم بزنم و تنها چیزی که میتونستم باش پرستارا رو صدا کنم پروب پالس اکسی متری بود.تنها کاربرد مفیدپالس اکسی متری واسه من این بود که با زدنش به میله تخت میتونستم پرستارم رو صدا کنم ،تا بهم خودکارو کاغذ بده.یه عالمه صدای اعصاب خرد کن آلارم دستگاه
،تا بهم خودکارو کاغذ بده.یه عالمه صدای اعصاب خرد کن آلارم دستگاه غذای من هم یه مقدار پودر مخصوص بود(بهش میگفتن تیپیس) که تو آب حل میکردن ونهایتا میشد 50سی سی.
غذای من هم یه مقدار پودر مخصوص بود(بهش میگفتن تیپیس) که تو آب حل میکردن ونهایتا میشد 50سی سی. وبعدش هم میریختنش تو سرنگ گاواژو از اون لوله رد میشد،بعدش هم دوبار اون سرنگ رو پرآب میکردن که مسیر لوله تمیز بشه،تازه همون غذای مختصر هم بعضی پرستارا یادشون میرفت بدن و میرفت تا شیفت بعدی،منم از اونجایی که قد و مغروربودم بهشون نمیگفتم که به من غذا ندادن
وبعدش هم میریختنش تو سرنگ گاواژو از اون لوله رد میشد،بعدش هم دوبار اون سرنگ رو پرآب میکردن که مسیر لوله تمیز بشه،تازه همون غذای مختصر هم بعضی پرستارا یادشون میرفت بدن و میرفت تا شیفت بعدی،منم از اونجایی که قد و مغروربودم بهشون نمیگفتم که به من غذا ندادن .البته ناتوانی من برای (WC)رفتن هم مزید بر علت شده بود.یه رفتار بسیار بد دیگه ای هم که با من میشد این بود که دستام رو به میله های تخت میبستن چون میترسیدن من لوله رو از دهنم بکشم
.البته ناتوانی من برای (WC)رفتن هم مزید بر علت شده بود.یه رفتار بسیار بد دیگه ای هم که با من میشد این بود که دستام رو به میله های تخت میبستن چون میترسیدن من لوله رو از دهنم بکشم ،وقتی اونجا بودم،یکی از دوستام میگفت:عین پیرزنا شده بودی،آخه آدم وقتی هیچ مویی به تنش نیست،سنش خیلیییی بالا میزنه
،وقتی اونجا بودم،یکی از دوستام میگفت:عین پیرزنا شده بودی،آخه آدم وقتی هیچ مویی به تنش نیست،سنش خیلیییی بالا میزنه ،حتی درسا وقتی برای اولین بار اومده بود،پرسیده بود خواهر منو کدوم تخت خوابوندین؟؟،گفتن تخت 1...
،حتی درسا وقتی برای اولین بار اومده بود،پرسیده بود خواهر منو کدوم تخت خوابوندین؟؟،گفتن تخت 1...
 ،
، و گذاشتن موهای مصنوعیم میکردم
و گذاشتن موهای مصنوعیم میکردم ،اونم بخاطر خانوادم،واینکه هر کسی نتونه بادیدن ظاهرم مشکل منو تشخیص بده،اما اونجا دیگه ازین خبرا نبود
،اونم بخاطر خانوادم،واینکه هر کسی نتونه بادیدن ظاهرم مشکل منو تشخیص بده،اما اونجا دیگه ازین خبرا نبود ))
)) ،ملاقات خواهرم یه ربع در روز و سر زدن دکتر جون به من بودالبته آقای گرایلی(از پرسنل بانک خون)هم یه چهره آشنای دیگه بود که دیدنش خوشحالم میکرد و با رفتنشون من واقعا احساس غریبی میکردم
،ملاقات خواهرم یه ربع در روز و سر زدن دکتر جون به من بودالبته آقای گرایلی(از پرسنل بانک خون)هم یه چهره آشنای دیگه بود که دیدنش خوشحالم میکرد و با رفتنشون من واقعا احساس غریبی میکردم .بعد ازاین که بهوش اومده بودم دیگه خوابم نمیبرد
.بعد ازاین که بهوش اومده بودم دیگه خوابم نمیبرد .وپرستارایی که با من بودن میگفتن بخواب دیگه
.وپرستارایی که با من بودن میگفتن بخواب دیگه ،با خودم گفتم بیدار نکن،من که بیدار ذاتی ام!!!
،با خودم گفتم بیدار نکن،من که بیدار ذاتی ام!!! از صبح که آفتاب نزده بود،نظافت شروع میشد
از صبح که آفتاب نزده بود،نظافت شروع میشد ،اصلا نمیدونم چرا این سیستم (ICU)انقد مسخره ست،مریض از خودش داغونه،با اون کارا ریتم خوابش هم به هم میزنن،اونجا 10 تا تخت بود،چند نفری هوشیار بودن،منم یکیشون بودم.اون موقع که خوابم نمیبرد،صدای همه دستگاهها رو مرور میکردم،میگفتم اگه هممون با هم ریتمیک بزنیم،میتونیم  آهنگ پت و مت رو اجرا کنیم
،اصلا نمیدونم چرا این سیستم (ICU)انقد مسخره ست،مریض از خودش داغونه،با اون کارا ریتم خوابش هم به هم میزنن،اونجا 10 تا تخت بود،چند نفری هوشیار بودن،منم یکیشون بودم.اون موقع که خوابم نمیبرد،صدای همه دستگاهها رو مرور میکردم،میگفتم اگه هممون با هم ریتمیک بزنیم،میتونیم  آهنگ پت و مت رو اجرا کنیم
 .من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم
.من که حرف نمیتونستم 
بزنم،مینوشتم، چون یه هفته بود که هیچ فعالیتی نکرده بودم،دستم جون 
نداشت،خودکار همش از دستم میفتاد،دوباره میداد دستم .تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟
.تازه اصلا معلوم نبود 
چی مینویسم.فقط خط خطی میکردم.  بهش نشون دادم،گفت: خودت میفهمی چی 
نوشتی؟؟
 وقتی نگا کردم،با خودم گفتم واااااااای یعنی نوشتن یادم رفته؟؟؟
وقتی نگا کردم،با خودم گفتم واااااااای یعنی نوشتن یادم رفته؟؟؟
 ،بهش میگفتم
،بهش میگفتم
 منم هیچ جوری راضی نمیشدم و میگفتم من گوشیمو میخوام
 منم هیچ جوری راضی نمیشدم و میگفتم من گوشیمو میخوام ،گفت:تو که نمیتونی حرف بزنی،گفتم (sms)که میتونم بدم
،گفت:تو که نمیتونی حرف بزنی،گفتم (sms)که میتونم بدم گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
گفت:بخاطر خودت میگم،برات خوب نیست
 آخرش به آقای حسین زاده 
گفت:ولش کن بابا این بیهوش بوده،توهم داره
آخرش به آقای حسین زاده 
گفت:ولش کن بابا این بیهوش بوده،توهم داره ،ولی راست 
میگفت
،ولی راست 
میگفت
 ،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!!
،البته درسا 
میگفت شاید خواست خدا بوده که هوشیار نباشی،چون نمیتونستی اون شرایط رو 
تحمل کنی!! 
 به (ICU) برده شده بودم و از نظر 
تنفسی 100%به دستگاه وابسته بودم. فشارم هم بازور دوپامین 8نگه داشته بودن
 به (ICU) برده شده بودم و از نظر 
تنفسی 100%به دستگاه وابسته بودم. فشارم هم بازور دوپامین 8نگه داشته بودن از نظر رگ هم فقط یه آنژیوکت صورتی داشتم با یه رگ نازک مسخره که باهاش باید خون،پلاکت ،آنتی بیوتیک و دوپامین میگرفتم. دکتر گفته بود واسم پلاکت (single donor-تک اهدا کننده)بگیرن تا متخصص بیهوشی از من یه رگ مرکزی بگیره و بتونن این همه  چیز میزو به من برسونن
از نظر رگ هم فقط یه آنژیوکت صورتی داشتم با یه رگ نازک مسخره که باهاش باید خون،پلاکت ،آنتی بیوتیک و دوپامین میگرفتم. دکتر گفته بود واسم پلاکت (single donor-تک اهدا کننده)بگیرن تا متخصص بیهوشی از من یه رگ مرکزی بگیره و بتونن این همه  چیز میزو به من برسونن .با 7000 تا پلاکت هم هیچ دکتری ریسک عمل رو قبول نمیکرد.خدا میدونه که خانواده با چه دردسرایی واسه من پلاکت جور کردن و توی اون مدت چییییییییی کشیدن
.با 7000 تا پلاکت هم هیچ دکتری ریسک عمل رو قبول نمیکرد.خدا میدونه که خانواده با چه دردسرایی واسه من پلاکت جور کردن و توی اون مدت چییییییییی کشیدن .اولین بار یه پسر جوون
.اولین بار یه پسر جوون  به نام علی آقا واسم پلاکت داده بود
به نام علی آقا واسم پلاکت داده بود
 )بود.(دم همشون گرم)
)بود.(دم همشون گرم) ،که سعی کرده بودن با منظره های بزرگ خوشگلش کنن
،که سعی کرده بودن با منظره های بزرگ خوشگلش کنن !!!
!!!

 (الته آبی بود)تازه لباسم هم فقط یه گان بود که پشتش جا برای بسته شدن داشت ولی نمیبستنش،شلوار هم که نداشتم
(الته آبی بود)تازه لباسم هم فقط یه گان بود که پشتش جا برای بسته شدن داشت ولی نمیبستنش،شلوار هم که نداشتم .(واقعا پوشش ضایعی داشتم
.(واقعا پوشش ضایعی داشتم )خوب شد روم ملافه بود ،وگرنه از خجالت ذوب میشدم
)خوب شد روم ملافه بود ،وگرنه از خجالت ذوب میشدم .تازه یکی دیگه از دغدغه هام این بود که هیشکی تا حالا منو بدون مو ندیده بود
.تازه یکی دیگه از دغدغه هام این بود که هیشکی تا حالا منو بدون مو ندیده بود
 .وقتی خواستم بیام بیرون فقط یادمه که جیغ زدم و گفتم درساااااااااا  !!
.وقتی خواستم بیام بیرون فقط یادمه که جیغ زدم و گفتم درساااااااااا  !! .بعد از اون برای من مانیتورگذاشتن. با یه ماسک هم اکسیژن میگرفتم.یادمه که فشارم 5بود،و خیلی گیج و منگ شده بودم.با یه پمپ انفوزیون هم  دوپامین میگرفتم .اون روز حال من همینطوری موند،هیچی هم نتونستم بخورم.تمام شب رو هم بیدار بودم وبا حالت نشسته تند تند نفس میکشیدم تا فردا صبحش،درسا بهم صبحانه داد
.بعد از اون برای من مانیتورگذاشتن. با یه ماسک هم اکسیژن میگرفتم.یادمه که فشارم 5بود،و خیلی گیج و منگ شده بودم.با یه پمپ انفوزیون هم  دوپامین میگرفتم .اون روز حال من همینطوری موند،هیچی هم نتونستم بخورم.تمام شب رو هم بیدار بودم وبا حالت نشسته تند تند نفس میکشیدم تا فردا صبحش،درسا بهم صبحانه داد  اگه تا 10 دیقه دیگه اینتوبه (لوله گذاری برای تنفس مصنوعی)نشه ارست(ایست قلبی)میکنه
 اگه تا 10 دیقه دیگه اینتوبه (لوله گذاری برای تنفس مصنوعی)نشه ارست(ایست قلبی)میکنه .تازه تو اون حال زارم به درسامیگفتم به دکتر بگو منو دست رزیدنتا نسپاره!!! دکتربیهوشی گفت کد 99هم اعلام کنید،درسا بیرون وایساده بود وقتی کد 99 (کد برای احیا بیمار)رو پیج کردن درسا
.تازه تو اون حال زارم به درسامیگفتم به دکتر بگو منو دست رزیدنتا نسپاره!!! دکتربیهوشی گفت کد 99هم اعلام کنید،درسا بیرون وایساده بود وقتی کد 99 (کد برای احیا بیمار)رو پیج کردن درسا  در حالیکه مثل بارون گریه میکرد دوید توی اتاق،وقتی دید من نشستم ،خیلی خوشحال شد
در حالیکه مثل بارون گریه میکرد دوید توی اتاق،وقتی دید من نشستم ،خیلی خوشحال شد .آخرین چیزی که یادم میاد این بود که دکتر بیهوشی گفت رگاش به درد نمیخوره،...........باید بره آی سی یو.دیگه هیچی نفهمیدم
.آخرین چیزی که یادم میاد این بود که دکتر بیهوشی گفت رگاش به درد نمیخوره،...........باید بره آی سی یو.دیگه هیچی نفهمیدم 
 (چقد کم!!!)شام ماهی داشتیم،من اصلا از مزش خوشم نیومد
(چقد کم!!!)شام ماهی داشتیم،من اصلا از مزش خوشم نیومد .شب هم خیلی زود خوابم برد
.شب هم خیلی زود خوابم برد .نزدیکای صبح بود درحالیکه لباسام خیس عرق بود بیدار شدم
.نزدیکای صبح بود درحالیکه لباسام خیس عرق بود بیدار شدم .خیلی گرم بود،یه ترمومتر گذاشتم زیر زبونم تبم 39 بود.درسا رو بیدار کردم و گفتم تب دارم،درسا گفت پاشو بریم بیمارستان
.خیلی گرم بود،یه ترمومتر گذاشتم زیر زبونم تبم 39 بود.درسا رو بیدار کردم و گفتم تب دارم،درسا گفت پاشو بریم بیمارستان ،گفتم نمیخواد،خودش خوب میشه
،گفتم نمیخواد،خودش خوب میشه .منم رو ویبره بودم.البته با بلاهایی هم که بخاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،میگفتم فقط خانوم سبحانی میتونه از من رگ بگیره
.منم رو ویبره بودم.البته با بلاهایی هم که بخاطر رگ نداشتن سرم اومده بود،میگفتم فقط خانوم سبحانی میتونه از من رگ بگیره ،به بابا گفتم واسم آب داغ بیاربخورم.درسا هم که نمیتونست هیچ کاری بکنه،زنگ زده بود به دکتر قدیانی(بنده خدا فکر کنم خواب بود،ولی گفته بود میام
،به بابا گفتم واسم آب داغ بیاربخورم.درسا هم که نمیتونست هیچ کاری بکنه،زنگ زده بود به دکتر قدیانی(بنده خدا فکر کنم خواب بود،ولی گفته بود میام ،گفتم هرکسی نمیتونه.بعدش به بابا ودرسا گفت حالش اصلا خوب نیست
،گفتم هرکسی نمیتونه.بعدش به بابا ودرسا گفت حالش اصلا خوب نیست !منم که به حرفای دکتر جون شک نداشتم خیالم راحت شد
!منم که به حرفای دکتر جون شک نداشتم خیالم راحت شد ،ولی دیگه نمیتونستم نفس بکشم و به درسا گفتم بگو اکسیژن بذارن،نفسم بالا نمیاد
،ولی دیگه نمیتونستم نفس بکشم و به درسا گفتم بگو اکسیژن بذارن،نفسم بالا نمیاد .بعد از اون من با یکی از بهیارا رفتیم واسه(CXR)البته با یه کپسول اکسیژن.بعد از اون هم رفتیم بخش (7B).
.بعد از اون من با یکی از بهیارا رفتیم واسه(CXR)البته با یه کپسول اکسیژن.بعد از اون هم رفتیم بخش (7B). هم حتی به خودش زحمت نداد بیاد منو ببینه،فقط موقع تحویل شیفت پرستارا گفتن خانم دکتر گفته واسش استامینوفن و سفتریاکسون بذارین
هم حتی به خودش زحمت نداد بیاد منو ببینه،فقط موقع تحویل شیفت پرستارا گفتن خانم دکتر گفته واسش استامینوفن و سفتریاکسون بذارین .من هم گفتم حساسیت دارم،بعد از نیم ساعت از لرزیدن
.من هم گفتم حساسیت دارم،بعد از نیم ساعت از لرزیدن  من،خودم پاشدم رفتم پیش دکتر اورژانس وبهش گفتم من با آپوتل خوب میشم،اون نوشت.،ولی بیمارستان نداشت
من،خودم پاشدم رفتم پیش دکتر اورژانس وبهش گفتم من با آپوتل خوب میشم،اون نوشت.،ولی بیمارستان نداشت !!!
!!! ،داشتن به سخنرانی های اون گوش میدادن
،داشتن به سخنرانی های اون گوش میدادن )
)