بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من)

باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی ، بدان که روشنی …

خوش آمدید

_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡̡̡̡͡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید . تصاویر متحرک شباهنگ .عکس متحرک . تصاویر متحرک . تصویر متحرک shabahang Pics - www.shabahang-20.blogfa.com ; shabahang20. or mihanblog. or لیموبلاگ .or ...  .com. ir-_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡;͡͡͡ ;͡  ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


خواب رویای فراموشی هاست!

خواب را دریابیم،

که در آن دولت خاموشی هاست...

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گرچه شب تاریک است

"دل قوی دار"

  سحر نزدیک است...

سلام.میدونم که با پای دلتون اومدین،پس اول قربون قدمتون

اجــــــــــــــازه

آرشیو کل خاطرات،البته با سانسور(اینجاست)Reading a Book

معنی لغات و اصطلاحات متن(اینجاست)

تجربیات و دانسته های من از کموتراپی در وبلاگ من و ALL(اینجاست)188820_give_rose.gif



[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 01:36 ب.ظ ] [ بهار ]

[ گل واژه های شما(نظرات)() ]

15- سال تحویل تلخ

نزدیک عید بود که من برای اولین بار دارو گرفتم.تنها بستری بودن تو یه اتاق واقعا منو خسته کرده بود.دکتر جون هر روز به من سر میزدو عوارض داروها رو کنترل میکرد.یکی دوروز بعد اولین دارویی که گرفتم دهنم به شدت زخم شد؛وقتی به دکتر گفتم گفت عوارض داروهای ماست،خیلی نمیشه کاریش کرد.خانم سبحانی گفت قطره نیستاتین بگیر،گفت اگه هم خوب نشد ،ما یه معجون داریم که با لوراتادین،لیدوکائین و یه چیز دیگه(که من یادم نیست)،درست میشه و خیلی خوبه، بهش گفتم من چون دفعه اولمه اینطوری ام یا تا آخر کموتراپی اینجوریه؟؟گفت:متاسفانه تا آخرش ممکنه پیش بیاد.گفت روی دستت هم کیسه آب گرم بذار،روغن زیتون بمال تا رگات خوب بمونه،البته بهم پیشنهاد هم داد که پورت بذارم ولی...من زیاد اهمیت ندادم،(با خودم میگفتم مگه رگای خودم چشه؟؟نمیدونستم قراره یه روزی دیگه حتی واسه یه (CBC)ساده هم به زور رگ پیدا کنن.
نیستاتین تا یه حدی خوب بود ولی تمام استخونای صورت و فکم تیر میکشید،وقتی که چیزی میخوردم،
. دکتر هم فرستاد سی تی اسکن،خدارو شکر چیزی نبود.صبح روز عید دکتر اومد گفت میخوای موقت مرخصت کنم بری خونه سال تحویل خونه باشی،منم گفتم نه(آخه خداییش می ارزید من از تخت بیام پایین لباس بپوشم برم 1ساعته برگردم؟؟)خلاصه که همه خانواده با من سال رو تو بیمارستان تحویل کردن.برادرم هم لپ تاپش رو آورد،گفت توش کلی فیلم ریخته که سرگرم بشم.این تلخ ترین سال تحویل عمرم بود



موضوع: خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /سال تحویل تلخ/،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:51 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

سرطان خونALL

درمان سرطان خون ALL بزرگسالان

Adult Acute Lymphoblastic Leukemia Treatment

اطلاعات عمومی دربارۀ سرطان خون ALL بزرگسالان


سرطان خون ALL بزرگسالان نوعی از سرطان است که در آن مغز استخوان به تعداد بسیار زیاد، لنفوسیت (گونه‌ای از گلبول‌های سفید خون) می‌سازد.

سرطان خون ALL بزرگسالان (که آن لوسمی لنفوسیتی حاد هم می‌گویند) سرطانی است مربوط به خون و مغز استخوان. معمولاً این نوع سرطان اگر زود درمان نشود، به سرعت وخیم‌تر می‌شود.

در حالت عادی، مغز استخوان سلول‌های بنیادی خون (سلول‌های نابالغ) را می‌سازد که به مرور به سلول‌های خونی بالغ تبدیل می‌شوند. سلول بنیادی خون احتمال دارد به سلول بنیادی مغز استخوانی یا سلول بنیادی لنفاوی تبدیل شود.

سلول بنیادی مغز استخوانی به یکی از این سه نوع سلول خونی بالغ تبدیل می‌شود:


ادامه مطلب


موضوع: سرطان خونALL،
برچسب ها: /ALL/سرطان خون/لوکمی/،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:51 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

14- تشخیص قطعی ودرمان نفرت انگیز

اینجا بود که دیگه دوران خوش خیالی تموم شد...

(ALL)تشخیصی بود که از روی نمونه داده بودن... توی خونم 45%بلاست بود ومن باید شیمی درمانی میشدم.هیچ جوری نمیتونستم باور کنم که این بلا سر من اومده،در واقع با اینکه همه چیز قطعی شده بود،ولی انگار تو فاز انکار بودم و میگفتم شاید اشتباه شده باشه !!!قبل از درمان دکتر به من گفت دکتر پزشکی قانونی میاد ویه چیزایی بهت میگه،حالا من چندتاشو میگم.واقعا انقد گیج شده بودم انگار هیچی نمیشنیدم.فکر کنم 5روز از بستری شدن من گذشته بود که داروهامو گرفتن ودرمان رو شروع کردن.قبل از شروع درمان من رو به اتاق ایزوله منتقل کردن که خودم تنها اونجا بودم.اولین داروم سیکلو فسفاماید بود.همه پرسنل بخش به من میگفتن تو چرا انقد بی اعصابی.واقعا هم راست میگفتن حوصله هیچ کسی رو نداشتم.آخرین روزای اسفند بود،دوست داشتم برم خرید،دوست داستم هرجا باشم الا بیمارستان،فقط میدونستم عوارض داروهای کموتراپی ریزش مو وعوارض گوارشیه ولی نمیدونستم شدتش چقده...من شاید تا 2/3روز آخر بستری بودنم توی دوره ی اول آنتی بیوتیک میگرفتم.چون تبم همچنان ادامه داشت.2واحد هم خون گرفتم.سیتارابین هم از داروهای دور اولم بود.موهام به قوت خودش باقی بود و من از این قضیه خوشحال بودم.آخه توی اورژانس که بودم یکی از پرستارا میگفت اگه روحیت خوب باشه موهات نمیریزه،ما مریض داشتیم که تا دوره های آخر موهاش نریخته.(منم باور کرده بودم)تا اینکه گفتن بهتره موهاتو کوتاه کنی.آخرین دارویی که گرفتم آدریا مایسین بود.قرمز بود.بعد از اون خواهرم موهام روتوی بیمارستان کوتاه کرد،همه سر جاشون بودن تا اینکه من رفتم حموم،وقتی بعدش موهامو شونه کردم دیدم با هر بار شونه کشیدن شاید 10/20 تا دونه میریخت.به درسا (خواهرم)گفتم نمیخواد شونه کنی.موهای خوشگلمو که تازه رنگ کرده بودم سشوار کشیدم و رفتم سرتخت.چند روز اول فروردین بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، خاطرات کموتراپی من(سال92)،
برچسب ها: /کموتراپی، شیمی درمانی/،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:50 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

13- مغز استخوان سوم

من هنوز تب داشتمو جو شلوغ و نور زیاد  بالای سر ما توی اوژانس تحت نظر،اصلا اجازه خواب به آدم نمیدادتازه بدتر از همه اینا اینکه 5 صبح ،یه نفر هی بگه با عرض پوزش ،با عرض پوزش و چند شیشه از آدم خون بگیره!!!

بالاخره اون شب کذایی تموم شد و صبح گفتن باید بری اورژانس زنان،تا زمانی که تخت بخش خالی بشه.توی اورژانس که بودیم خیلی از دکتر قدیانی(دکتر جون فعلی)تعریف کرده بودن.ما هم منتظر ایشون بودیم.

شب ساعت 11بود که اومد.از من (PBS)گرفت،وگفت فردا هم مغز استخوان میگیرم.

فرداش من به بخش 7B منتقل شدم اونجا وزن شدم 50 کیلو بودم.رفتم توی یه اتاق 3تخته.هنوز چند دیقه نگذشته بود که دراز کشیده بودم که با یه حالت گرگرفتگی شدید پا شدم به درسا گفتم پنجره رو باز کن. نسیم خنکی میومد و یه کم بهتر شدم.یهویی خانم  تخت کناری رو  از اتاق عمل آوردن،گفت سردمهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید،

پنجره رو بستندوباره من گر گرفتمنمیتونستم راه برم،به درسا گفتم توروخدا بریم بیرون، اینجا گرمه...دوباره با ویلچر رفتیم بیرون اتاق.اومدیم تو سالن بیرونی ولی پنجره ها  باز نمیشد.گفتم توروخدا بریم یه جایی که باد بیاد:fan-smiley:.رفتیم یه اتاق دو تخته که یه تختش خالی بود.،پنجره رو باز کردن و نسیم خنک باز اومد.دیگه همونجا موندم و نرفتم اتاق قبلی...

. شب هم ساعت 10 بود که دکتر اومد.خیلی واسم عجیب بودکه چه طور یه اتند(فوق تخصص)اون موقع شب بیاد و مریض ببینه!!!تازه اینکه همون موقع هم مغز استخوان(BM) بگیره،

(توی بیمارستان امام خمینی از1 ظهربه بعد جز دکترهای آنکال،هیچ دکتری رو نمیتونستی پیدا کنی!!!)

بخاطر تجربه های تلخی که از گرفتن مغز استخون توی بیمارستان قبلی(امام خمینی) داشتم ،شاید اگه میگفتن بمیر، برام از دادن (BM)راحت تر بود.ولی خدارو شکر به خیر گذشت.نمونه رو فرستادن آزمایشگاه  برای آزمایش فلوسیتومتری، نمیدونم چند روز ولی خیلی طول نکشید که جوابش اومد و متاسفانه جوابی که ما دوست داشتیم نبود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ چهارشنبه 25 دی 1392 ] [ 11:44 ق.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

12- دوباره بیمارستان

دوباره ما رفتیم بیمارستان.اما این بار رفتیم بقیه اله.فکر میکنم 19 اسفند بود.شب ساعت 9بود و خیلی شدید بارون میبارید.منم نمیتونستم راه برم و از زمانیکه پیاده شدم برام ویلچیر آوردن.رفتیم اورژانس دکتر اورژانس هم به ما گفت لنفومه ولی من از نظر روحی هیچ جوری نمیخواستم یه بیماری سخت رو قبول کنم و هی به خودم میگفتم یعنی ممکنه؟؟من؟؟نه!!نه!!.وخداخدا میکردم یه عفونت باشه.بعدش من رفتم آزمایشگاه و رادیولوژیPhotographer وهمون کارای همیشگی تکرار شد.بعدش هم توی اورژانس بستری شدم.روی تابلوی بالای سر من نوشته بودن تب وسرفه.در حالیکه من اصلا سرفه نمیکردم.البته فکر میکنم درسا ازشون خواسته بود که تا قطعی نشدن نتیجه ،هییییچ تشخیص ترسناکی بالای سر من ننویسن!!!بینی من تمام لخته خون بود و من 40 درجه تب داشتم،به شدت بالا میاوردم وپادرد خیلی شدید داشتم.یه سرم وصل کردن وتوش آپوتل ریختن،تبم یه کم اومد پایین وبرای درد پام هم 1دونه مورفین زدن ولی هیچ فایده ای نداشت.وپای من کاملا از کار افتاده بود.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 08:17 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

11- همه چی احتمالا روبه راهه

اون (LDH)بالاالکی نبود،ولی حال من تقریبا خوب بود،3/4روز گذشت ومن به دوستام گفتم حالم خوب شده و برمیگردم.فقط باید یه بار دیگه آزمایش بدم که مطمئن بشم.ولی متا سفانه به روز موعود نرسیدیم ومن دوباره تب کردم با درد شدید استخون.یه متخصص خون کودکان بود توی بیمارستان درسا اینا،یه بار رفتیم پیشش،باهاش صحبت کرده بودیم و گفت ساعت 8شب بیاین مطب،من در حالیکه پاهام کاملا از کار افتاده بود رفتیم مطب،ولی دکتر زودتر رفته بود.(به دلایل شخصی)،من همونجا به خواهرم گفتم دیگه خونه نمیام،وبریم بیمارستان.ولی نه اون بیمارستان قبلی.





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 06:42 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

10- کارای بیهوده

وقتی آزمایش دادم...
همه چیز خوب بود فقط (LDH)خیلی بالا بود،دکتر گفت ما اولین بار برای مریض خوش خبریم
،احتمالا یه عفونت ویروسی بوده.وما خوشحال و خندون اومدیم خونه.
توی اون 16 روز علاوه بر آزمایشهای خون روتین بارها از من نوار قلب گرفتن،عکس قفسه ی سینه
Photographer،حتی اکوی قلب...حتی چند بار هم روانپزشک فرستادن تا منو راضی کنن که سی وی لاین بذارم.ویه موقع بلا ملایی سر خودم نیارم.
کللللی هم سیتالوپرام بهم دادن،آخه میگفتن افسرده شدی!!!من که نخوردمشون




موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 06:41 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

9- دومین مغز استخوان بی حاصل

بعد نمونه گیری اول که تقریبا بی فایده بود،دکتر(ن-ق) گفت دوباره باید ازت نمونه بگیریم.اینبار ازاسترنوم(جناغ سینه)girl_impossible.gif.ما هم قبول کردیم.و رفتیم برای نمونه گیری دوم،متاسفانه وسایلشون هم حاضر نبود،یه دونه آمپول لیدوکائین زد توی سینه من،بعد وقتی سوزنو بهش دادن،گفت این سوزن واسه استرنوم خوب نیست،رزیدنتا گفتن باید از پایین بیاریم،تا رفتن بیارن کللللی طول کشید،دکتر گفت:بی حسیش رفته و یه لیدوکائین دیگه خالی کرد توی سینه من،همچین هم با تعجب به من میگفت:درد میکنه؟؟(تو دلم گفتم:راحت باش،شما که دردت نمیاد،ما هم که ...)
((در جریان باشیدکه
فقط بافت بی حس میشه و امکان بی حس کردن استخون وجود نداره،در تمام مدت یه درد تیرکشنده بیمارو آزار میده و بهتره با یه داروی سداتیو (خواب آور) ،هوشیاری بیمارو از بین ببرن،ولی اونجا...))
 بدون هـــــــــــــــیچ داروی سداتیوی نمونه میگرفتن،یه جوری که آدم همه چیزو به چشم میدید و حس میکرد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنید
خودش نمونه رو میگرفت رزیدنتا لام میکشیدن.خیلی آسپیره کرد و چرخوند،ولی فقط یه ذره خون توی سرنگ اومد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net كلیك كنیدسوزنو درآورد،زد بالاتر،خودش رفت کنار،داد دست رزیدنتش،اونم دو دستی افتاده بود روی استرنوم منو، هی آسپیره میکرد.حس میکردم قفسه سینم داره از جاش کنده میشه!!!
آخرش من در حالی بلند شدم که استرنوم از 2 جا سوراخ و تمام لباسام خونی بود
و (ن-ق)به رزیدنتاش میگفت همه لامارو خراب کردینخلاصه با تلاش آقایون اطبا مقداری خون(که بجای مغز استخون گرفته بودن)،ریختن تو شیشه و باز هم بابا اینا بردن آزمایشگاه بیرون بیمارستان...
متاسفانه جواب دومی هم چیزی رو مشخص نکرد،
وقتی دکتر ن-ق اومده بود پیش من میگفت:پولپ ندادی!!فقط سلول واکوئل دار دادی!!!
یعنی دلم میخواست...
،آخه به من چه شما نتونستین درست نمونه بگیرین ؟؟!!
 بعد از گرفتن اون همه آنتی بیوتیک ودگزامتازون تقریبا به وضع مطلوبی رسیده بود
.ما هم که(طی اون 15-16روز) تشخیص درستی از اونا ندیدیم با رضایت شخصی اومدیم بیرون.البته به من گفتن دوباره آزمایش بده،
البته اون فلوشیپ عقیده داشت که من باید سی وی لاین بذارم واونها درمان رو شروع کنند،و خیلی مصر بود که من علائم لنفوم بورکیت رو دارم و هرچی سریعتر باید درمان بشم.فقط روز آخر یه فوق تخصص خون اومد منو ویزیت کرد و گفت بالاخره یه تشخیص بذارین و شروع کنید
دیگه... ،ما هم که به اونا اعتماد نداشتیم ،خودمونو مرخص کردیم.فقط تو این مدت یه دکتر(ف-ش) بود که از بقیه بیشتر برای مریض ارزش قائل بود.قرار شد هفته بعد من دوباره آزمایش بدم،





موضوع: دوران خوش خیالی(آخر91)، آسپیراسیون مغز استخوان،

[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 05:54 ب.ظ ] [ بهار ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات